۱. هنوز جامجهانی ۹۰ شروع نشده بود. یادم هست که گاهی اوقات تلویزیون - که آن زمان غیرقابل تحملتر از الان بود - چند دقیقهای از بازیهای فوتبال را پخش میکرد. اگر درست در خاطرم مانده باشد٬ بازی آرژانتین و بلژیک بود. ما که جز فوتبال اساسا سرگرمی دیگری نداشتیم٬ مبهوت بازیکنی شده بودیم که به تنهایی آرژانتین را بالا میکشید. شماره ده استثنایی. بعدها دو گلاش به انگلستان را دیدیم. هنوز که هنوز است صحنه دو گلی که انگلستان دریافت کرد٬ عجز آنها برای اعتراض به داور پس از به ثمر رسیدن گل اول و نگاه مبهوتشان به پاهای شماه ده وقتی یکییکی آنها را جا میگذاشت٬ یکی از بهترین صحنههای فوتبالی عمرم است. پرسوجو که کردیم٬ فهمیدیم او کیست: مارادونا.
۲. جامجهانی ۹۰ در ایتالیا برگزار میشد. زلزله رودبار در آن سال شاید برای شما خبر بود٬ برای ما اما واقعیت تلخی بود که در چند قدمیمان رخ داده بود. در میان آن همه مصیبت و بدبختی٬ فوتبال تنها مامن و پناهگاه ما بود. بازی اول که تمام شد٬ همه ناامید شده بودیم. شیرهای کامرون با روژه میلا و اومام بییک و روی اشتباه نری پمپیدو٬ دروزاه تیم محبوبمان را باز کردند. پای پمپیدو در بازی دوم شکست و او جایاش را به گلر جوانی داد که فقط طرح پیراهناش توجه ما را به خود جلب میکرد. با هر مصیبتی که بود٬ دور مقدماتی تمام شد و رفتیم بالا. برزیل و یوگسلاوی و ایتالیا را با درخشش شماره ده پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به آلمان٬ مانند جامجهانی ۸۶. با دو بازیکن محروم و یک اخراجی و پنالتی ناحقی که اعلام شد٬ جام را از دستان کاپیتان محبوب ما ربودند. بعد از بازیها٬ عکس کاپیتان در حالی که گریه میکرد٬ همهجا منتشر شد و ما زیرلب فریاد میزدیم: مارادونا.
جام جهانی ۹۰ که شروع شد، رویه تلخ زندگی را دیدیم. انگار ائتلافی بود علیه دیهگو. مهم نبود که هستی و کجا هستی، همه با دیهگو مخالف بودند، همه می خواستند او را بزنند، همه منتظر زمین خوردناش بودند. و چه قدر تلخ بود برای ما که هفت بازی شاهد کتک خوردنهای مداوم دُن دیهگو بودیم. دیهگوی ما به تنهایی همه را حریف بود، اما جایی کم آورد: زمانیکه تیم آلمان با کمک داور، تماشاگران ایتالیایی، ژائو هاولانژ و... تبانی کردند تا دیهگو را زمین بزنند. اما شکست دیهگو، او را از نظر نینداخت٬ بلکه برای ما محبوبتر کرد: وقتی با چشمانی خیس و سرخ از اشک، از دست دادن با هاولانژ خودداری کرد، دلمان خنک شد: دیهگو رییس فیفا را تحقیر کرده بود، در عوض همه کتکهایی که در این جام خورده بود.
۳. اسطوره کوتاه قد ما هر کاری که میخواست با توپ میکرد و به هر شیوه هم گل میزد: با دست، با پا٬ با سر، با دریبل کردن هفت انگلیسی مغرور، با ضربه ایستگاهی و ... او تنها کسی بود که میتوانست ناگهان بارسلون را رها کند و به ناپولی بپیوندد و یک تنه این تیم را تبدیل به یک مدعی در رقابتهای اروپایی کند. در همان سالهایی که سه تفنگدار هلندی در میلان یکهتازی میکردند٬ دیهگو به تنهایی ناپولی را بالا برد. وقتی مارادونا در زمین بود٬ ده بازیکن دیگر فقط برای این ضرورت در زمین بودند که فوتبال باید در ظاهر یازده به یازده باشد، مارادونا برای ما به تنهایی ۱۱ نفر بود .
۴. دیهگو را عاشقانه دوست دارم. برایام اسطورهای است که جایگاهی دست نیافتنی دارد: دیهگو تجسم نیمه شیطانی ماست. اسطورهای که معتاد بود، عقاید سیاسی خاص خود را دارد، حرفهای مزخرف میزند، به خبرنگاران شلیک میکند، بدهیکل است و ... اما در آنچه که از او میخواهیم، اسطوره است. عشق ما به دیهگو نه به خاطر قیافه اوست و نه به خاطر زیبایی، نه به خاطر رانتهایی که از فیفا گرفته و با لباسهای شیک این طرف و آن طرف میرود، ما نمیخواستیم دیهگو معلم اخلاق ما باشد و او هم نبود: فریاد زد که من هر طور که بخواهم زندگی میکنم، اما در فوتبال شما را سربلند میکنم... و کرد. دیهگو جواب همه را در زمین فوتبال داده است. حالا مخالفانش چون پله - همان که از سر صدقه ۱۰ فوق ستاره با برزیل در عهد شاه وزوزک قهرمان جهان شده - راهی ندارند جز پیش کشیدن زندگی خصوصی دیهگو. اما هیچکس در زمین فوتبال نمیتواند حریف دیهگو شود. او که با "دست خدا" انگلستان را خرد کرد، با پاس به کانیگیا برزیل را حذف کرد و با فریاد در دوربین فیلمبرداری به هاولانژ اعلام کرد که بازگشته است.
مارادونا چیزی نیست جز اسطورهای دست یافتنی. او مانند همه ماست: اشتباه میکند٬ شکست میخورد٬ به زمین میافتد٬ اما دوباره چون ققنوس بر میخیزد. مارادونا همیشه قهرمان ماست و قهرمانان٬ نمیمیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر