۱۳۹۲/۰۸/۰۸

نفسِ عمیق

عکس: صفحه فیس‌بوک مریم پالیزبان

امروز نشستم فیلم "نفس عمیق" رو دوباره دیدم. احتمالا اگر هم‌سن و سال من باشید٬ در خاطر دارید که این فیلم در زمان خودش٬ اتفاقی برای نسل ما بود. از آن دسته فیلم‌هایی که هرکسی با آن هم‌ذات‌پنداری می‌کرد. نسل بی‌آرمان٬ سرگشته٬ بی‌حوصله و روزمره‌٬ همان واقعیتی درباره ما بود که فیلم هم از آن حکایت می‌کرد. حرف زدن درباره فیلم خیلی اهمیتی ندارد: اگر آن را دیده‌اید٬ می‌دانید که چه می‌گویم. اگر ندیده‌اید هم حتما انتظار ندارید یک نوآر سیاه را برای‌تان تعریف کنم؟
دیروز جایی خواندم که بازیگر شخصیت "کامران" در فیلم٬ مرده است. حتی اسم او را هم به خاطر ندارم. درباره علت مرگش هم چیزی نمی‌دانم. مانند سرنوشتی که در نفس عمیق داشت. بدون سر و صدا هم مرد. در تمام این سال‌‌ها هم خبری از نشنیده/نخوانده بودم. کامران فیلم نفس عمیق٬ همان موجود معترضی بود که خیلی‌ها تصور می‌کردند هستند و نبودند. همان معترضی که در سکوت اعتراض می‌کرد و به راه خود می‌رفت و دلیلی نداشت که برای اعتراض خود٬ سروصدا کند. اعتراض او اما تنها به سیستم نبود٬ او به خودش و به هستی هم اعتراض داشت. 
برای این‌که بفهمید این آدم چقدر "واقعا" معترض بوده٬ خواندن متن زیر که سخنان "منصور شهبازی"٬ هم‌بازی او در فیلم نفس عمیق٬ در گفت‌وگویی با روزنامه "هفت صبح" است٬ به نظرم کفایت می‌کند: 
"سعید امینی (نفس عمیق) از دوستان من بود. در واقع بچه محل بودیم، یادم هست عمویم وقت زیادی برای پیدا کردن بازیگر برای نقش کامران گذاشت ولی بی‌نتیجه ماند. یک روز رفتم دفتر و او را خیلی خسته دیدم، از او درباره فیزیک بازیگری که دنبالش می‌گردد پرسیدم، یاد سعید افتادم و گفتم یکی از دوست‌های من هست که ظاهرش شبیه کسی هست که می‌خواهی...
روزی که رفتم دنبال سعید جلوی در آرایشگاه به او رسیدم یعنی اگر پنج دقیقه دیرتر می‌رسیدم دیگر به درد نقش کامران نمی‌خورد، می‌خواست موهایش را کوتاه کند. او را بردم دفتر، تا در را باز کردم، قبل از این‌که سعید بگوید سلام، آقای شهبازی گفت خودش است. از او پرسید به بازیگری علاقه داری، سعید گفت نه، او هم گفت چه بهتر!
بعد از «نفس عمیق» یک روز با سعید بودم که از دفتر مسعود کیمیایی با او تماس گرفتند و دعوت کردند در «سربازان جمعه» بازی کند، سعید گفت من فردا کار مهمی دارم و نمی‌توانم بیایم. گفتم چرا قرار به این مهمی را کنسل کردی، گفت فردا باید بروم اسکی! سعید اصلا به سینما علاقه نداشت. چهار سال است از او بی‌خبرم. آخرین بار هم محرم سه سال پیش بود که همدیگر را از دور در خیابان دیدیم و برای هم دست تکان دادیم".

پی‌نوشت: فیلم را این پایین گذاشتم تا اگر خواستید٬ ببینید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر