۱۳۹۲/۰۷/۰۹

نوشتن هیچ‌چیز نبوده٬ جز مذهب تو!

"از کِی تاحالا نوشتن٬ حرفه‌یِ تو شده؟ نوشتن هیچ چیز نبوده جز مذهبِ تو. هیچ چیز. حالا کمی بیش از حد هیجان زده‌ام. از آن‌جا که این مذهبِ توست، می‌دانی وقتی بمیری ازت چه سوالی می‌کنند؟ نه، اول بگذار بگویم ازت چه نمی‌پرسند. ازت نمی‌پرسند که دم مرگ داشتی یک قطعه معرکه و تأثیرگذار می‌نوشتی یا نه. ازت نمی‌پرسند که آن قطعه کوتاه بود یا بلند، غم‌انگیز بود یا خنده‌دار، چاپ شد یا نشد. ازت نمی‌پرسند که موقعِ کار کردن رویِ آن سرحال بودی یا نه. حتی ازت نمی‌پرسند که اگر می‌دانستی وقت‌ات سرآمده باز هم رویِ این قطعه کار می‌کردی یا رویِ چیزی دیگر – فکر می‌کنم این را فقط از سورن ک بیچاره بپرسند. ولی مطمئنم از تو فقط دو چیز می‌پرسند: بیش‌ترِ ستاره‌های‌ات در آسمان بودند؟ آیا داشتی می‌نوشتی که دلت را کنار بگذاری؟
کاش می‌دانستی که برای تو چه آسان است به هر دو سوال جواب مثبت بدهی. کاش هر بار پیش از آن‌که به نوشتن بنشینی٬ به یاد بیاوری که اول خواننده بودی. فقط این واقعیت را در ذهنت جا بینداز، بعد آرام بنشین و به عنوانِ خواننده از خودت بپرس، اگر بادی گلس حقِ انتخاب داشت، پیش از همه چه نوشته‌ای را دوست داشت بخواند".

بخشی از نامه‌ی سیمور گلس٬ به برادر کوچک‌ترش٬ بادی گلس
از : سیمور: پیشگفتار، صفحه‌های ۱۳۵ و ۱۳۶، نوشته‌یِ جی.دی.سلینجر، ترجمه‌یِ امید نیک‌فرجام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر