۱۳۹۲/۰۸/۰۸

قهرمانان نمی‌میرند


۱. هنوز جام‌جهانی ۹۰ شروع نشده بود. یادم هست که گاهی اوقات تلویزیون - که آن زمان غیرقابل تحمل‌تر از الان بود - چند دقیقه‌ای از بازی‌های فوتبال را پخش می‌کرد. اگر درست در خاطرم مانده باشد٬ بازی آرژانتین و بلژیک بود. ما که جز فوتبال اساسا سرگرمی دیگری نداشتیم٬ مبهوت بازیکنی شده بودیم که به تنهایی آرژانتین را بالا می‌کشید. شماره ده استثنایی. بعدها دو گل‌اش به انگلستان را دیدیم. هنوز که هنوز است صحنه دو گلی که انگلستان دریافت کرد٬ عجز آن‌ها برای اعتراض به داور پس از به ثمر رسیدن گل اول و نگاه مبهوت‌شان به پاهای شماه ده وقتی یکی‌یکی آن‌ها را جا می‌گذاشت٬ یکی از بهترین صحنه‌های فوتبالی عمرم است. پرس‌وجو که کردیم٬ فهمیدیم او کیست: مارادونا.

۲. جام‌جهانی ۹۰ در ایتالیا برگزار می‌شد. زلزله رودبار در آن سال شاید برای شما خبر بود٬ برای ما اما واقعیت تلخی بود که در چند قدمی‌مان رخ داده بود. در میان آن همه مصیبت و بدبختی٬ فوتبال تنها مامن و پناهگاه ما بود. بازی اول که تمام شد٬ همه ناامید شده بودیم. شیرهای کامرون با روژه میلا و اومام بی‌یک و روی اشتباه نری پمپیدو٬ دروزاه تیم محبوب‌مان را باز کردند. پای پمپیدو در بازی دوم شکست و او جای‌اش را به گلر جوانی داد که فقط طرح پیراهن‌اش توجه ما را به خود جلب می‌کرد. با هر مصیبتی که بود٬ دور مقدماتی تمام شد و رفتیم بالا. برزیل و یوگسلاوی و ایتالیا را با درخشش شماره ده پشت سر گذاشتیم و رسیدیم به آلمان٬ مانند جام‌جهانی ۸۶. با دو بازیکن محروم و یک اخراجی و پنالتی ناحقی که اعلام شد٬ جام را از دستان کاپیتان محبوب ما ربودند. بعد از بازی‌ها٬ عکس کاپیتان در حالی که گریه می‌کرد٬ همه‌جا منتشر شد و ما زیرلب فریاد می‌زدیم: مارادونا.
جام جهانی ۹۰ که شروع شد، رویه تلخ زندگی را دیدیم. انگار ائتلافی بود علیه دیه‌گو. مهم نبود که هستی و کجا هستی، همه با دیه‌گو مخالف بودند، همه می خواستند او را بزنند، همه منتظر زمین خوردن‌اش بودند. و چه قدر تلخ بود برای ما که هفت بازی شاهد کتک خوردن‌های مداوم دُن دیه‌گو بودیم. دیه‌گوی ما به تنهایی همه را حریف بود، اما جایی کم آورد: زمانی‌که تیم آلمان با کمک داور، تماشاگران ایتالیایی، ژائو هاولانژ و... تبانی کردند تا دیه‌گو را زمین بزنند. اما شکست دیه‌گو، او را از نظر نینداخت٬ بلکه برای ما محبوب‌تر کرد: وقتی با چشمانی خیس و سرخ از اشک، از دست دادن با هاولانژ خودداری کرد، دل‌مان خنک شد: دیه‌گو رییس فیفا را تحقیر کرده بود، در عوض همه کتک‌هایی که در این جام خورده بود. 
۳. اسطوره کوتاه قد ما هر کاری که می‌خواست با توپ می‌کرد و به هر شیوه هم گل می‌زد: با دست، با پا٬ با سر، با دریبل کردن هفت انگلیسی مغرور، با ضربه ایستگاهی و ... او تنها کسی بود که می‌توانست ناگهان بارسلون را رها کند و به ناپولی بپیوندد و یک تنه این تیم را تبدیل به یک مدعی در رقابت‌های اروپایی کند. در همان سال‌هایی که سه تفنگدار هلندی در میلان یکه‌تازی می‌کردند٬ دیه‌گو به تنهایی ناپولی را بالا برد. وقتی مارادونا در زمین بود٬ ده بازیکن دیگر  فقط برای این ضرورت در زمین بودند که فوتبال باید در ظاهر یازده به یازده باشد، مارادونا برای ما به تنهایی ۱۱ نفر بود .
۴. دیه‌گو را عاشقانه دوست دارم. برای‌ام اسطوره‌ای است که جایگاهی دست نیافتنی دارد: دیه‌گو تجسم نیمه شیطانی ماست. اسطوره‌ای که معتاد بود، عقاید سیاسی خاص خود را دارد، حرف‌های مزخرف می‌زند، به خبرنگاران شلیک می‌کند، بدهیکل است و ... اما در آن‌چه که از او می‌خواهیم، اسطوره است. عشق ما به دیه‌گو نه به خاطر قیافه‌ اوست و نه به خاطر زیبایی، نه به خاطر رانت‌هایی که از فیفا گرفته و با لباس‌های شیک این طرف و آن طرف می‌رود، ما نمی‌خواستیم دیه‌گو معلم اخلاق ما باشد و او هم نبود: فریاد زد که من هر طور که بخواهم زندگی می‌کنم، اما در فوتبال شما را سربلند می‌کنم... و کرد. دیه‌گو جواب همه را در زمین فوتبال داده است. حالا مخالفانش چون پله - همان که از سر صدقه ۱۰ فوق ستاره با برزیل در عهد شاه وزوزک قهرمان جهان شده - راهی ندارند جز پیش کشیدن زندگی خصوصی دیه‌گو. اما هیچ‌کس در زمین فوتبال نمی‌تواند حریف دیه‌گو شود. او که با "دست خدا" انگلستان را خرد کرد، با پاس به کانی‌گیا برزیل را حذف کرد و با فریاد در دوربین فیلم‌برداری به هاولانژ اعلام کرد که بازگشته است. 
مارادونا چیزی نیست جز اسطوره‌ای دست یافتنی. او مانند همه ماست: اشتباه می‌کند٬ شکست می‌خورد٬ به زمین می‌افتد٬ اما دوباره چون ققنوس بر می‌خیزد. مارادونا همیشه قهرمان ماست و قهرمانان٬ نمی‌میرند. 

نفسِ عمیق

عکس: صفحه فیس‌بوک مریم پالیزبان

امروز نشستم فیلم "نفس عمیق" رو دوباره دیدم. احتمالا اگر هم‌سن و سال من باشید٬ در خاطر دارید که این فیلم در زمان خودش٬ اتفاقی برای نسل ما بود. از آن دسته فیلم‌هایی که هرکسی با آن هم‌ذات‌پنداری می‌کرد. نسل بی‌آرمان٬ سرگشته٬ بی‌حوصله و روزمره‌٬ همان واقعیتی درباره ما بود که فیلم هم از آن حکایت می‌کرد. حرف زدن درباره فیلم خیلی اهمیتی ندارد: اگر آن را دیده‌اید٬ می‌دانید که چه می‌گویم. اگر ندیده‌اید هم حتما انتظار ندارید یک نوآر سیاه را برای‌تان تعریف کنم؟
دیروز جایی خواندم که بازیگر شخصیت "کامران" در فیلم٬ مرده است. حتی اسم او را هم به خاطر ندارم. درباره علت مرگش هم چیزی نمی‌دانم. مانند سرنوشتی که در نفس عمیق داشت. بدون سر و صدا هم مرد. در تمام این سال‌‌ها هم خبری از نشنیده/نخوانده بودم. کامران فیلم نفس عمیق٬ همان موجود معترضی بود که خیلی‌ها تصور می‌کردند هستند و نبودند. همان معترضی که در سکوت اعتراض می‌کرد و به راه خود می‌رفت و دلیلی نداشت که برای اعتراض خود٬ سروصدا کند. اعتراض او اما تنها به سیستم نبود٬ او به خودش و به هستی هم اعتراض داشت. 
برای این‌که بفهمید این آدم چقدر "واقعا" معترض بوده٬ خواندن متن زیر که سخنان "منصور شهبازی"٬ هم‌بازی او در فیلم نفس عمیق٬ در گفت‌وگویی با روزنامه "هفت صبح" است٬ به نظرم کفایت می‌کند: 
"سعید امینی (نفس عمیق) از دوستان من بود. در واقع بچه محل بودیم، یادم هست عمویم وقت زیادی برای پیدا کردن بازیگر برای نقش کامران گذاشت ولی بی‌نتیجه ماند. یک روز رفتم دفتر و او را خیلی خسته دیدم، از او درباره فیزیک بازیگری که دنبالش می‌گردد پرسیدم، یاد سعید افتادم و گفتم یکی از دوست‌های من هست که ظاهرش شبیه کسی هست که می‌خواهی...
روزی که رفتم دنبال سعید جلوی در آرایشگاه به او رسیدم یعنی اگر پنج دقیقه دیرتر می‌رسیدم دیگر به درد نقش کامران نمی‌خورد، می‌خواست موهایش را کوتاه کند. او را بردم دفتر، تا در را باز کردم، قبل از این‌که سعید بگوید سلام، آقای شهبازی گفت خودش است. از او پرسید به بازیگری علاقه داری، سعید گفت نه، او هم گفت چه بهتر!
بعد از «نفس عمیق» یک روز با سعید بودم که از دفتر مسعود کیمیایی با او تماس گرفتند و دعوت کردند در «سربازان جمعه» بازی کند، سعید گفت من فردا کار مهمی دارم و نمی‌توانم بیایم. گفتم چرا قرار به این مهمی را کنسل کردی، گفت فردا باید بروم اسکی! سعید اصلا به سینما علاقه نداشت. چهار سال است از او بی‌خبرم. آخرین بار هم محرم سه سال پیش بود که همدیگر را از دور در خیابان دیدیم و برای هم دست تکان دادیم".

پی‌نوشت: فیلم را این پایین گذاشتم تا اگر خواستید٬ ببینید.

۱۳۹۲/۰۸/۰۷

Music, and nothing else matters...


یکی دو سال پیش و آن زمان که بازار "حلقه وبلاگی گفت‌وگو" هنوز گرم بود٬ درباره موسیقی نوشته بودم. (این نوشته مهدی جامی احتمالا بخش‌هایی از آن‌چه نوشته‌ام را روشن می‌کند). آن‌جا نوشته بودم و باز هم می‌نویسم که موسیقی و گوش کردن به موسیقی٬ بخش بزرگی از زندگی من را پُر می‌کند. می‌توانم قاطعانه بگویم که تقریبا هر روز من با موسیقی شروع می‌شود و با موسیقی تمام می‌شود. علاوه بر این‌که وقتی در حال کار هستم٬ همیشه مشغول گوش کردن به موسیقی هستم٬ پیش می‌آید که در برخی ساعات صرفا به موسیقی گوش کنم. 
طبیعتا وقتی کسی تا این حد به موسیقی گوش کند٬‌ دامنه موسیقی‌هایی که به آن‌ها علاقه دارد هم بسیار گسترده خواهد بود. گرچه علاقه اصلی من در موزیک هاردراک و شاخه‌های مختلف موسیقی متال است٬ اما شنونده‌یِ سبک‌های مختلف دیگر هم هستم. 
شاید بهتر باشد درباره موزیک ایرانی٬ تکلیف خودم را روشن کنم: من به هیچ‌وجه از علاقه‌مندان به موسیقی سنتی نیستم. شاید تعداد آهنگ‌های موسیقی سنتی که به آن‌ها علاقه‌مندم٬ از تعداد انگشتان دو دست هم کمتر باشد. بیشتر علاقه‌ام هم بر می‌گردد به شعر/ ترانه‌های این آهنگ‌ها. گوش کردن به موسیقی سنتی ایرانی٬ صبر و حوصله‌ای می‌خواهد که من از آن بی بهره‌ام. ضمن آن‌که - صرفا به عنوان یک شنونده مشتاق و نه بیشتر - تغییری در این موسیقی نمی‌بینم. سال‌هاست ریتم‌های مشخصی وجود دارند و همان‌ها مدام تکرار می‌شوند. همین‌طور خیلی هم هوادار موسیقی ایرانی پیش از انقلاب - یا آن‌چه که به عنوان موسیقی لس‌آنجلسی از آن یاد می‌شود - نیستم. مانند بسیاری از هم‌نسلان‌ام٬ با خواننده‌هایی چون داریوش٬ ابی٬ فرهاد و فریدون فروغی خاطره دارم٬ در میهمانی‌ها اتفاق افتاده که آهنگ‌هایی از شهرام شب‌پره٬ حسن شماعی‌زاده٬ ساسی‌مانکن٬ گوگوش و ... گذاشته یا شنیده‌ام٬ اما طرفدار هیچ‌کدام‌شان نیستم. به این معنی که ماه‌ها اتفاق می‌افتد این نوع موسیقی را گوش نمی‌کنم و نه اتفاقی برای‌ام می‌افتد و نه دل‌تنگ‌شان می‌شوم. علاقه‌ام در موسیقی ایرانی٬ بیشتر به گروه‌های جدید بر می‌گردد. علاقه‌ای که از گروه اوهام شروع شد٬ با گروه‌هایی چون کهت‌میان ادامه پیدا کرد٬ سایت‌هایی چون تهران‌اونیو آن را بیشتر کرد و با محسن نامجو و عبدی بهروان‌فر به اوج رسید. اساسا در موسیقی ایرانی عاشق سبک و کارهای جدید هستم: راک٬ الترناتیو و ... مثلا گروه منفی یک (Minus 1) یا (The Ways)٬ فرجام٬ رادیو تهران٬ صد سال آخر٬ سیرکو کافه٬ بُمرانی و ...
انتخاب تنها یک آهنگ از میان همه‌ی این آهنگ‌ها٬ کار بسیار دشواری است. تا همین الان٬ چند کار خوب به نظرم آمده و هر بار که می‌خواهم نا یکی را بنویسم٬ ناگهان کار دیگری به ذهن‌ام می‌رسد. قطعاتی چون "بی‌نظیر"٬ "مارکوزه"٬ "دهه شصت"٬ "دیازپام ده" از محسن نامجو٬ "توهم" از گروه منفی یک٬ "عشق‌بازی" از "دِ ویز"٬ "اجازه"٬ "شلمرود"٬ "لالایی" از عبدی بهروان‌فر و ...
بین تمام این آهنگ‌ها اگر بخواهم انتخاب کنم٬ بین دو گزینه گیر خواهم کرد: "بی‌نظیر" از محسن نامجو و "زدیم به خونه‌اش" از عبدی بهروان‌فر. احساسی که در این دو قطعه وجود دارد٬ همراه با شعر بسیار قوی و توانایی خواننده در "درآوردن" حس ترانه٬ آن‌ها را برای‌ام تبدیل به قطعاتی جاودانی کرده است. 
و اما موزیک خارجی! انتخاب این‌جا برای‌ام بسیار سخت است. از میان متالیکا٬ مرلین منسون٬ کویین٬ آناتما٬ تولز٬ تام ویتس٬ راجر واترز٬ کُرن٬ نیروانا٬ رادیوهد٬ سیستم آوِ داون٬ باب مارلی٬ دِ دُرز٬ گانزن رِزز٬ آیرون میدن٬ جیمی هندریکس٬ ردهات چیلی پپرز و ... کدام را انتخاب کنم؟ از هر کدام از آهنگ‌های این گروه‌ها٬ و البته از قطعات بسیار گروه‌های بسیار دیگر٬ هم خاطرات بسیاری دارم و هم دل‌بستگی‌های فراوانی به آهنگ‌های‌شان. 
در نهایت اما انتخاب نهایی من٬ آهنگی بدون کلام خواهد بود از متالیکا با عنوان "Orion". قطعه‌ای که شنیدن آن٬ همواره باعث می‌شود به یاد کلیف برتون٬ بیسیست متالیکا٬ بیفتم که در جوانی عمر خود را از دست داد و البته به نظرم باعث شد دنیای موسیقی از یک استعداد مسلم محروم شود. 

پیش‌نوشت:
این یادداشت به دعوت علی مهتدی عزیز نوشته شده. من به شخصه از صادق جم٬ کیوان حسینی٬ ناصر غیاثی و آرمان امیری دعوت می‌کنم که چیزکی در این زمینه بنویسند. 

۱۳۹۲/۰۸/۰۴

درباره توضیحات وزارت اطلاعاتِ روحانی

منبع: فیس‌بوک علی عبدی
خبرگزاری جمهوری‌اسلامی٬ ایرنا٬ که خبرگزاری رسمی جمهوری‌اسلامی است و مدیریت آن هم با دولت است٬ به نقل از "یک مقام آگاه وزارت اطلاعات" توضیحاتی پیرامون اتفاقی که برای زهرا و نرگس موسوی رخ داده٬‌ منتشر کرده است. مصاحبه‌ای که شباهتی تام و تمام به خبری دارد که خبرگزاری فارس منتشر کرده بود. (این‌جا)
با توجه به این‌که مصاحبه - خبر در ایرنا منتشر شده٬ می‌توان آن را به نوعی موضع رسمی وزارت اطلاعات دولت روحانی پیرامون آن‌چه که روز گذشته رخ داد٬ در نظر گرفت. - لااقل تا زمانی که یکی از اعضای دولت یا خود حسن روحانی٬ موضع جدیدتری در این زمینه اتخاذ کند. 
تلاش می‌کنم تا نگاهی به اظهارات کوتاه این "مقام آگاه وزارت اطلاعات"داشته باشم تا در فرصتی دیگر٬‌ به بررسی جزیی‌تر و دقیق‌تر مساله بپردازم. 
الف. نخستین نکته‌ای که در این توضیح نظر مرا به خود جلب کرد٬ این بود که هیچ‌جا نامی از "میرحسین موسوی" برده نشده. در تمام مطلب همه‌چیز به "زهرا رهنورد" ارجاع داده شده. گویی میرحسین موسوی اساسا وجود خارجی ندارد. 
ب. مساله‌ی بعدی این متن٬ آن است که با این توضیحات٬‌ عملا و رسما وزارت اطلاعات مسوولیت نگهداری و حصر میرحسین موسوی و زهرا رهنورد را به عهده گرفته  و مشخص کرده که ماموران این وزارت‌خانه٬ مسوول نگهداری از آنان هستند. 
پ. در ابتدای مطلب تاکید شده که زهرا رهنورد درخواست کرده "ملاقات هفتگی ایشان با اعضای خانواده‌اش به مناسبت عید سعید غدیرخم در منزل خودشان انجام شود". نکته‌ی این بند عبارت "ملاقات هفتگی" است. بیش از یک ماه پیش٬ محمدتقی کروبی در گفت‌وگویی با "روز" گفته بود که پس از آغاز به کار دولت روحانی "خیلی کلی می‌گویم که ملاقات‌های هر دوی این عزیزان نظمی پیدا کرده". آیا این مساله بدان معناست که فرزندان موسوی و رهنورد - و کروبی - هر هفته با آن‌ها ملاقات می‌کنند؟ (تاکیدم بر فرزندان به این دلیل است که میرمحمود موسوی - برادر میرحسین موسوی - شانزدهم مهرماه٬ در گفت‌وگویی با روزنامه اعتماد چنین سخن گفته بود: "بنده به صلاحديد امنيتی ۱۴ ماه است ممنوع‌الملاقاتم"). او همان زمان گفته بود که در سه هفته گذشته٬ فرزندان و خواهران موسوی با او ملاقات کرده‌اند. اگر این ملاقات‌ها به طور منظم از همان زمان ادامه داشته٬ چرا اعلام نشده است؟ اگر ادعای مامور وزارت اطلاعات دروغ است٬ چرا کسی واکنشی نشان نمی‌دهد؟
ت. مقام وزارت اطلاعات٬ روایتی متضاد آن‌چه که زهرا و نرگس موسوی گفته و نوشته‌اند٬ دارد. به گفته‌ی او "پس از اتمام ملاقات، یکی از دختران ایشان دست به اقدامی خلاف ضابطه و مقررات زد و در واکنش به تذکر مأمور مربوطه، نسبت به توهین به وی و همچنین ضرب و شتم او با همکاری دو تن دیگر از منسوبین اقدام نمود" و در نهایت  "موضوع با پا در میانی خانم زهرا رهنورد در همان مکان خاتمه یافت". 
مساله اول آن‌که مشخص نیست "اقدام خلاف ضابطه" دختر موسوی چه بوده است؟ متن در این زمینه ساکت است و هیچ توضیحی نمی‌دهد و انتظار دارد که خواننده بدون هیچ توضیحی٬ بپذیرد که "اقدام خلاف ضابطه" صورت گرفته و البته این مساله با "تذکر مامور مربوطه" مواجه شد. 
مساله دوم همین‌جا رخ می‌دهد: با فرض صحت آن‌چه که گفته شده٬ "تذکر مامور مربوطه" چه بوده؟ او با چه ادبیاتی اقدام به "تذکر" دادن کرده؟ نکته دیگر آ‌ن‌که آیا این تذکر صرفا لفظی بوده یا فشار جسمی نیز در آن وجود داشته؟ هیچ توضیحی در این زمینه وجود ندارد.
مساله‌ی بعدی که باید مورد توجه قرار بگیرد٬ بحث حمله به مامور است. آیا هیچ‌کدام از دختران میرحسین موسوی٬ از نظر جثه و فیزیک بدنی در شرایطی هستند که  بتوانند یک مامور  وزارت اطلاعات را - که اساسا برای همین کار و مراقبت از اوضاع تربیت شده - مورد ضرب و شتم قرار دهند؟ آیا این مامور در آن‌جا تنها بوده که تنها پس "پادرمیانی خانم زهرا رهنورد" درگیری خاتمه یافته؟ 
ث. "مقام آگاه وزارت اطلاعات" می‌گوید که "رسانه‌های ضدانقلاب و بیگانه" در انتشار این خبر "متاثر از فضاسازی خلاف واقع عناصر بدخواه و برخی فرزندان خانم رهنورد" بوده‌اند. طبیعتا اگر مساله به شکلی است که وزارت اطلاعات مطرح کرده٬ باید عکس و فیلمی از این درگیری موجود باشد. ضمن آن‌که اگر فرزند موسوی و رهنورد٬ با همراهی دو تن دیگر٬‌ اقدام به ضرب و شتم ماموری کرده٬ طبیعتا پزشکی قانونی می‌تواند با معاینه مامور فوق‌الذکر٬ آثار این ضرب و جرح را شناسایی کند. از سوی دیگر٬ اقدام به ضرب و شتم یک مامور وزارت اطلاعات٬ طبیعتا باعث بازداشت فرد خاطی خواهد شد. اگر مساله ضرب و شتم مطاق با واقعیت است٬ چرا فرزند موسوی بازداشت نشده است؟
ج. در نهایت "وزارت اطلاعات وظیفه خود می داند که موضوع را کاملاً بررسی نموده و در صورتی که در حین انجام مأموریت از ناحیه ی مأمورین، قصور یا تقصیری صورت گرفته باشد، آن را مورد بررسی قرار می دهد". اگر موضوع به همین روالی که "مقام آگاه" گفته٬ رخ داده؛ چه نیازی به بررسی بیشتر است؟ اساسا چرا باید بررسی بیشتری در این زمینه صورت بگیرد٬‌ وقتی یک مقام وزارت اطلاعات٬ به ضرس قاطع٬‌ شرح ماوقع را بیان کرده و مقصر را نیز شناسایی کرده است؟ اگر ابعاد مساله روشن نیست٬‌چگونه در خبرگزاری رسمی کشور٬ چنین مصاحبه‌ای درج شده؟ 
چ. در نهایت این‌که توضیحات منتشر شده٬ پیش و بیش از هر چیز٬‌ دولت حسن روحانی را در مظان اتهام قرار خواهد داد: وزارت اطلاعات به طور رسمی پذیرفته که وظیفه نگهداری از موسوی و رهنورد را بر عهده دارد٬ وظیفه تنظیم ملاقات‌ها با وزارت اطلاعات است٬ ماموران مراقب از کادر وزارت اطلاعات هستند٬ توضیحات نیز از سوی این وزارت‌خانه و در خبرگزاری تحت اختیار دولت منتشر شده. طبیعتا کمترین انتظار از دولت روحانی٬ این است که در این زمینه موضع خود را روشن کند: آیا وعده‌های پیش و پس از انتخابات٬ تنها برای آن بوده که حامیان بیشتری اطراف روحانی قرار گیرند و او از فشار رهایی یابد؟ اگر این‌طور باشد٬ طبیعتا نحوه برخورد با روحانی و دولت او تفاوت خواهد کرد. اما اگر آن وعده‌ها صادقانه بود و دولت روحانی مخالف چنین برخوردهایی است٬ این توضیحات به نقل از وزارت اطلاعات٬ در خبرگزاری رسمی٬‌چگونه منتشر شده؟

در همین زمینه:
- ایمایان: بازی با آتش سبز

و بیشتر: 

۱۳۹۲/۰۸/۰۲

چند احتمال پیرامون حمله به دختران موسوی و رهنورد


بحث داغ امروز (پنج‌شنبه) چیزی نیست جز حمله به دختران موسوی و رهنورد٬ زمانی که به ملاقات والدین خود رفته بودند. ( شرح واقعه - عکس) این اتفاق در حالی رخ داده که روزهای گذشته٬ بسیاری امید داشتند مهدی کروبی٬ میرحسین موسوی و زهرا رهنورد٬ روز "عید غدیر" از حصر رهایی یابند. 

با توجه به مسایلی که دختران موسوی و رهنورد تاکنون شرح داده‌اند٬ به نظرم می‌رسد این واقعه و افراد مسوول در آن را از چند زاویه می شود نگاه کرد. - شاید بد نباشد ابتدا توضیح دهم که من حامی دولت روحانی نیستم و به این دولت رای نداده‌ام-.
همایش انتخاباتی روحانی | عکس: فارس
۱. دولت روحانی٬ مسبب اصلی این اتفاق است و باید پاسخ‌گوی آن باشد. 
به نظرم شکی وجود ندارد که هر تحلیلی از اتفاق امروز داشته باشیم٬ نمی‌توان لحظه‌ای تردید کرد که حسن روحانی (رییس‌جمهور٬ رییس شورای عالی امنیت ملی)٬ علی شمخانی (دبیر شورای عالی امنیت ملی)٬ محمود علوی (وزیر اطلاعات) "موظف" به رسیدگی و پاسخ‌گویی در قبال اتفاقات رخ داده هستند. 
اما آیا می‌توان از دولت روحانی به عنوان "مسبب" این جریان نام برد؟ یا آن‌‌که حداقل دولت را - مجموعه دولت مدنظرم است - را نسبت به این مساله "راغب" دانست؟ بعید می‌دانم که در مقطع فعلی٬ این مساله مقرون به صحت باشد. دولت روحانی به دلیل مذاکرات ژنو و همچنین گفت‌وگوی تلفنی روحانی با اوباما و سخن گفتن محمدجواد ظریف با جان کری٬ به شدت از سوی اصول‌گرایان تحت فشار است. بعید به نظر می‌رسد که این دولت در مقطع فعلی٬ با انجام چنین کاری٬‌ بخش نه چندان کوچکی از حامیان خود را چنین برنجاند و در عرصه سیاست داخلی نیز٬ تحت فشار جمعی دیگر قرار بگیرد. اتفاقا رفع آبرومندانه‌ی "مشکل" موسوی٬ کروبی و رهنورد از سوی روحانی٬ می‌تواند امتیازی دووجهی برای او داشته باشد: از سویی رضایت حامیان آن‌ها را جلب می‌کند و از سوی دیگر٬ می‌تواند اعتماد سطوح فوقانی حاکمیت را بیش از پیش به خود جلب کند. وعده‌های روحانی پیش و پس از انتخابات برای حل این معضل٬‌ به نظرم٬‌ نشان‌دهنده‌ی همین مساله است. از این رو٬ بعید می‌دانم که جریانی در دولت وجود داشته باشد که در مقطع فعلی٬ تمایل به ایجاد چنین بحرانی داشته باشد. 

۲. خودسر بودن رفتار ماموران
در تاریخ جمهوری‌اسلامی٬ بسیار شاهد بوده‌ایم که ماموران نهادهای نظامی و امنیتی٬ "خودسرانه" دست به برخی اقدامات می‌زدند. "خودسر" را در این‌جا به معنایی که خود مسوولان جمهوری‌اسلامی از آن مراد می‌کنند٬ استفاده نمی‌کنم. «خودسر" بودن به این معناست که این ماموران یا به طور ضمنی - و حتی شاید٬ صریح - از برخی مقام‌ها٬ تایید انجام چنین کاری را گرفته‌اند یا از فحوای کلام آن‌ها این برداشت را کرده‌اند که می‌توان با انجام چنین کاری٬ دل آن‌ها را شاد کرد. (این مقاله حسین باستانی در این زمینه بسیار راه‌گشاست: تئوری محذوریت آیت‌الله خامنه‌ای) در واقع آن‌ها٬ به دنبال کشف تمایل قلبی رهبر/ مرجع مذهبی/ مرجع سیاسی/ مقام مافوق خود بوده و تصور کرده‌اند که با این کار٬‌ می‌توانند رضایت آن‌ها را جلب کنند. 
به نظرم این تئوری٬ گرچه ممکن است در آینده شواهدی هم برای آن پیدا شود٬ در این مساله و مورد خاص٬ کاربرد آن‌چنانی ندارد. شرایط حصر موسوی و رهنورد - و همین‌طور مهدی کروبی - و حضور آنان در خانه امن وزارت اطلاعات٬ امنیتی‌تر از آن است که بتوان تصور کرد ماموران اجازه پیدا می‌کنند چنین عملی انجام دهند. توجه کنیم خودسرانه بودن این اتفاق٬ در صورتی ممکن بود که چنین مساله‌ای٬ برای نخستین بار بود که رخ می‌داد. توجه کنیم که نرگس موسوی٬ در شرح واقعه نوشته است:"یکی از این ماموران زن پیش از این در مدتی که پدرم در بیمارستان بود با بی شرمی با وی درگیر شده بود و هتاکی کرده بود". این مساله بدان معناست که یا درگیری این مامور با میرحسین موسوی در بیمارستان٬ خودسرانه نبوده و طبق دستور انجام شده - که طبیعتا اکنون هم ادامه پیدا کرده است - یا آن‌که خودسرانه بوده٬ اما برخوردی با او انجام نشده و طبیعتا معنی این اتفاق٬ چیزی نیست جز این‌که مجوز لازم برای چنین برخوردهایی صادر شده است. 

۳. حضور جریانی در وزارت اطلاعات/ نهادهای امنیتی
صبح امروز و پیش از وقوع این اتفاق٬ وب‌سایت کلمه متنی را منتشر کرده بود با عنوان "اراده اثبات «چیزی عوض نشده» در وزارت اطلاعات". براساس آن‌چه در این خبر/تحلیل آمده بود: "کسانی که نه با رای مردم در ۲۴ خرداد همراهی داشته اند و نه مطالبات مطرح شده را به رسمیت می شناسند، نه تنها در این وزارتخانه همچنان جولان می دهند که پاشنه همت برکشیده اند تا اثبات کنند چیزی عوض نشده است"؛ کلمه اضافه کرده بود: "خبرهای رسیده از فشار برای برخی عزل و نصب ها در وزارت اطلاعات و برخی حرف های درز کرده از برخی بازجویان باقی مانده در ساختار این وزارتخانه نشان می دهد که اراده جدی برای اثبات «چیزی تغییر نکرده است» در درون این بخش از دولت آقای روحانی وجود دارد" و در نهایت این‌که "انتقال برخی نیروهای وزارتی که در شهرستان ها بدترین سوابق برخوردهای غیرقانونی و کینه توزانه را علیه فعالان مدنی و سیاسی داشته اند و یا باقی ماندن برخی کارشناسان پرونده ها و سربازجویان در مناصب کلیدی گذشته شان نشان می دهد که  شانس آنها برای آنکه اثبات کنند چیزی تغییر نکرده است، زیاد است".
با کنار هم گذاشتن آن‌چه که کلمه نوشته است و اتفاقاتی که در یک ماه گذشته رخ داده٬‌ احتمالا می‌توان این گزینه را٬ محتمل‌ترین گزینه موجود دانست. اگر این احتمال را بپذیریم٬ آن‌گاه شاید بتوان اساسا وقوع این اتفاق را "برنامه‌ریزی" نیز دانست.  اما چرا؟
نخست آن‌که با این کار٬ نوک تیز حملات متوجه دولت روحانی خواهد شد. نگاهی کوتاه به شبکه‌های اجتماعی - در همین چند ساعتی که از انتشار خبر وقوع این حمله گذشته - نشان می‌دهد که بخش نه چندان کوچکی از حامیان روحانی و افرادی که در انتخابات به او رای داده بودند - و اتفاقا٬ جمع نه چندان کوچکی از آن‌ها هم در داخل کشور هستند - به شدت مشغول شماتت دولت یازدهم هستند. روحانی٬ شمخانی٬ علوی و محمدجواد ظریف٬ از کسانی هستند که به شدت در این زمینه٬ مورد حمله قرار گرفته‌اند. حمله به فرزندان موسوی و رهنورد٬ توسط ماموران وزارت اطلاعاتِ - موسوی٬ و رهنورد بیش از یک سال است که در اختیار وزارت اطلاعات هستند - دولت روحانی٬ بهترین بهانه برای حمله به دولت روحانی است. به این ترتیب جمع نه چندان کوچکی از حامیان روحانی٬ اگر از او روی‌گردان نشوند٬ لااقل امید خود را از دست خواهند داد. توجه کنیم که با توجه به وضعیت فعلی دولت٬ امکان موضع‌گیری از سوی اعضای دولت٬ با لحنی محکم و صریح٬ بعید است که وجود داشته باشد. از دست دادن پشتوانه حامیانی که به هر حال قادر هستند فشار اجتماعی بر دولت ایجاد کنند٬ کار اصول‌گرایان را در پیگیری اهداف خود٬ آسان‌تر می‌سازد. در واقع در صورت وقوع این اتفاق٬ "نرمش قهرمانانه" در خارج از کشور به میل آن‌ها رخ خواهد داد و از سوی دیگر٬ در وضعیت عرصه سیاست داخلی نیز٬ تغییر چندانی صورت نمی‌گیرد. 
مساله‌یِ دومی که در این زمینه وجود دارد٬ انحراف افکار عمومی از بحث رفع حصر موسوی و کروبی است. طی ماه‌های گذشته چندین بار اعلام شد که پرونده موسوی٬ کروبی و رهنورد در اختیار شورای عالی امنیت ملی قرار گرفته تا به وضعیت آن‌ها رسیدگی شود (گزارشی در همین زمینه: طرح جناح راست: خاتمه حصر و محاکمه) تعداد نه چندان کمی نیز انتظار داشتند در روز "عید غدیر" این سه تن از حصر رهایی یابند. با توجه به موج خبری که اکنون ایجاد شده٬ عملا بحث مطالبه رفع حصر و آزادی موسوی٬‌ کروبی و رهنورد٬ به حاشیه رفته و آن‌چه مورد توجه قرار گرفته است٬ نحوه برخورد با دختران موسوی و رهنورد است. در واقع افکار عمومی٬ از مطالبه‌ای که تا چند ساعت پیش به شدت آن را پیگری می‌کردند٬ منحرف شده و به مسیری دیگر رفته‌اند. 
احتمالا باید چند روزی منتظر ماند و دید که دولت و نهادهای مسوول چه موضعی پیرامون این مساله می‌گیرند. تا آن روز اما شکی نیست که حملات به دولت٬ هم‌چنان ادامه خواهد داشت: این‌بار اما نه از سوی اصول‌گرایان مخالف٬ بلکه از سوی کسانی که به روحانی رای داده‌اند. 

کین‌پراکنی به بهانه کین‌پراکنی

۱. هفته‌ای که گذشت٬ جنجالی از فضای مجازی آغاز شد و به رسانه‌ها و مجلس و محافل سیاسی راه پیدا کرد؛ خاطره‌ای که نعمیه اشراقی٬‌ نوه آیت‌الله خمینی٬ نقل و اضافه کرده بود که در بیت بنیان‌گذار جمهوری‌اسلامی٬ این طنز گفته می‌شده و حاضران - و از جمله آیت‌الله خمینی - به آن می‌خندیده‌اند.
هدف این نوشتار٬ بررسی این خاطره نیست. همان‌طور که قصد ندارد وارد بحث زاویه حمله به نعمیه اشراقی شود - که به نظر من٬ بخش غالب آن٬ کاملا زن-ستیزانه و از موضع مردسالارانه بوده-. قصد بررسی برخی واکنش‌هایی است که در روزهای اخیر به این واقعه رخ داده است.
از آن جمله عبدالرضا تاجیک٬ روزنامه‌نگار محبوب و محجوب که بر گردن بسیاری از هم‌نسلان نگارنده حق دارد٬ یادداشتی در روز آن‌لاین منتشر کرد و به بررسی این قضیه پرداخت؛ یادداشتی که به نظر می‌رسد از موضع اشتباه به نقد واکنش‌ها پرداخته و اقدام به هم‌سان‌سازی آن‌ها کرده است. هم‌چنان که تقسیم‌بندی‌های غیرلازم و خودی - غیرخودی کردن‌ها٬ باعث خدشه‌دار شدن یادداشت شده است. تلاش می‌کنم در چند بند٬ به برخی اشتباهات اساسی در نوشته اشاره کنم.

۲. نخستین اشتباهی که در این متن به وضوح وجود دارد٬ عدم اشاره به "دروغ‌گویی" نعمیه اشراقی است. خانم اشراقی ابتدا گفت که این کامنت توسط او نوشته نشده٬ بلکه یک حساب کاربری جعلی٬‌ که به نام وی ساخته شده٬ این کامنت را منتشر کرده است. او سپس آدرس این حساب کاربری جعلی را هم در صفحه خود گذاشت. اما پس از واکنش برخی متخصصان دنیای کامپیوتر و ارائه اسنادی درباره اینکه خانم اشراقی در این زمینه "دروغ" می‌گوید٬ او این مطلب را حذف کرد و گفت که حساب کاربری وی٬ هک شده و در اختیار افراد دیگری بوده است.
این البته نخستین بار نیست که خانم اشراقی به این شکل دست به "دروغ‌گویی" یا لااقل تحریف واقعیت می‌زند. چند ماه پیش٬ او عکسی از دخترش منتشر کرد و نوشت که او در دانشگاه و رشته تحصیلی خود٬ "شاگرد اول" شده است. به فاصله چند روز مشخص شد که خانم اشراقی با استفاده از نرم‌افزار فوتوشاپ٬ در عکس دختر خود دست برده٬ گرچه خود او به شدت این مساله را تکذیب کرد. همچنین معلوم شد که فرزند وی٬ در یک پروژه دانشجویی همکار بوده و نه اینکه شاکرد اول دانشگاه یا رشته خود باشد.
در واقع این "دروغ‌گویی" خانم اشراقی و سپس تاکید او بر این "دروغ"٬ دلیل اصلی حجم زیاد واکنش‌ها به او بود٬ بخصوص آنکه این مساله مسبوق به سابقه هم بوده است. عدم اشاره به این مساله٬ یکی از بزرگ‌ترین مشکلاتی است که در یادداشت رضا تاجیک وجود دارد. فارغ از صحت و سقم اصل این خاطره٬ واکنش‌های عصبی و از سر استیصال خانم اشراقی و اصرار وی بر ساده‌لوح فرض کردن مخاطبان٬ از دلایل بزرگ‌تر شدن این جنجال بود.
از طرف دیگر خانم اشراقی در نوشته‌ی جدید خود٬ خاطره‌ای را نقل کرد که شامل چند مولفه حساسیت‌برانگیز بود که هر کدام می‌توانست باعث جنجال شود: ارائه چهره‌ای جدید از آیت‌الله خمینی٬ تمسخر خانواده جان‌باختگان جنگ هشت ساله٬ جوک گفتن/ خندیدن به جوک پیرامون سپاه پاسداران و جنگ و … این خاطره٬‌ از سوی یکی از "نوادگان آیت‌الله خمینی" گفته شده و نه یک فرد بی‌نام و نشان. طبیعتا همه این‌ها حساسیت‌برانگیز است و این حساسیت٬‌ در حجم اخباری که پیرامون این مساله منتشر شد٬ خود را نشان داد.

۳. متنی که به عنوان "کامنت" در فضای مجازی منتشر شد٬ "منسوب" به خانم اشراقی نبود٬ بلکه "به واقع" توسط خود ایشان نوشته شده بود. اگر از افرادی که با کلیک کردن روی شناسه‌ای که آن "کامنت" را نوشته بگذریم و اینکه همه‌شان به صفحه اصلی خانم اشراقی رسیدند، دوستان متخصص‌تر به بررسی ابعاد ماجرا پرداختند و شکی در این باقی نماند که خانم اشراقی٬ خود آن کامنت را نوشته و منتشر کرده است.
 اشتباه دیگری که در یادداشت تاجیک وجود دارد٬ همین تشکیک در انتساب متن نوشته به نعمیه اشراقی است. با احتمال بسیار بالا و قریب به یقین٬ می‌توان گفت که این متن توسط خود اشراقی منتشر اما پس از دیدن حجم واکنش‌ها٬ مجبور به حذف آن و تکذیب نوشتن خاطره شد. طبیعتا نمی‌توان به هر بهانه‌ای٬ انتساب این متن به خانم اشراقی را فراموش کرد.

۴. از جمله مسایلی که در نوشته رضا تاجیک وجود دارد - و اساسا پس از انتخاب حسن روحانی به مقام ریاست‌جمهوری٬ حجم آن بیشتر شده - تلاش برای تقسیم بندی نیروهای سیاسی و خودی -ـ غیرخودی کردن آن‌هاست. این شکل از تقسیم‌بندی نیروهای سیاسی که نتیجه خودآگاه و ناخودآگاه آن٬ کشیدن خط فاصل میان احزاب مختلف است٬ بیش از آنکه به نفع پیشبرد روند دموکراسی‌خواهی در ایران باشد٬ این روند را کند و یا حتی متوقف خواهد کرد. از سوی دیگر بیشترین استفاده از چنین تقسیم‌بندی‌هایی را نهادهای امنیتی خواهند برد. چنین تقسیم‌بندی‌هایی براساس این فهم از عرصه سیاسی صورت می‌گیرد که نویسنده/ تحلیل‌گر٬ خود و جناح سیاسی متبوع‌اش را در مرکز دایره قرار می‌دهد و با فرض کردن این جناح به عنوان "خلاصه خوبی‌ها"٬ دیگران را نسبت به دوری یا نزدیکی به فهم سیاسی این گروه٬ در دایره‌های مختلف قرار می‌دهد.
نکته‌ای که نباید فراموش کرد٬ آن است که تاکید بر چنین دوگانه‌هایی٬ خود به خود٬ نقش شیطان و فرشته را برای دو طرف بحث تداعی می‌کند: شیطان براندازی در کمین است تا تومار حکومتی را در هم بپیچد٬ احتمالا سران آن را نیز بازداشت و به سزای اعمال خود برساند. در این میان٬ ناگهان فرشته‌ای ظهور می‌کند و فریادرس حکومت خواهد شد٬ ضمن آنکه‌ سودی را نیز به مردم خواهد رساند.
وقتی کسی از براندازی سخن می‌گوید٬ در تقسیم‌بندی اصلاح‌طلبان نیرویی بیگانه است٬ لولویی سر خرمن است که حکومت باید از آن بترسد و به همین دلیل به اصلاح‌طلبان میدان دهد. از سوی دیگر وقتی نیرویی را تا این حد بیگانه تصویر می‌کنیم٬ این‌گونه نیست که "قرار گرفتن یا نگرفتن یک نیروی سیاسی در دایره‌ی اصلاح طلبی از نظر اپوزیسیون اصلاح طلب بر اساس شیوه‌ی مبارزاتی آن گروه مشخص می‌شود نه بر مبنای خوش آمد حاکمیت"٬ زیرا اصلاح‌طلبان موظف‌اند خط مرز خود را با این گروه نشان دهند و به حاکمیت اثبات کنند که با آن‌ها سر سازش ندارند.
این تجربه‌ای است که در جمهوری‌اسلامی به کرات رخ داده است: از همان ابتدای انقلاب باید مواضع نسبت به جبهه ملی مشخص می‌شد٬ سپس نوبت فداییان اقلیت رسید٬ دولت موقت٬ مجاهدین خلق٬ حزب توده و فداییان اکثریت٬ نهضت آزادی٬ نیروهای ملی - مذهبی٬ دفتر تحکیم وحدت و … این لیست را سر انتها نیست. احتمالا حتی در اواسط دهه هفتاد شمسی نیز کسی باور نمی‌کرد سازمانی چون سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران٬ در دایره براندازان و خائنان به نظام قرار گیرد٬ اما این اتفاقی بود که در پی همین تقسیم‌بندی‌ها و دوگانه‌سازی‌ها رخ داد. تالی فاسد چنین تقسیم‌بندی‌هایی٬ آن است که هر بار می‌توان به این بهانه گروهی را از دایره حذف کرد.
۵. از اتفاقاتی که در یکی دو سال اخیر٬ در میان برخی از گروه‌های دموکراسی‌خواه و بخصوص اصلاح طلبان مقیم خارج از ایران٬ رواج پیدا کرده٬ تلاش برای مشابه‌سازی مواضع گروه‌های منتقد داخلی و خارجی است. آن‌ها تلاش می‌کنند که به بهانه یک موضع مشترک٬ دو جریان را با یکدیگر هم‌ارز معرفی کنند: "اقتدارطلبان رادیکال" و "انحلال‌طلبان برانداز" ناگهان یکی می‌شوند. یعنی به طور مثال از نظر این دوستان٬‌ میان آیت‌الله مصباح‌یزدی و جبهه ملی تفاوتی وجود ندارد! و طبیعتا این "اصلاح طلبان سازنده" هستند که تبدیل به فرشته نجات می‌شوند.
می‌توان این سئوال را از افرادی که اعتقاد و علاقه به این هم‌سان‌سازی‌ها دارند پرسید که اگر در مواردی نظرات شما و مسئولان حکومت یکی باشد٬ بدان معناست که هیچ تفاوتی در هیچ زمینه‌ای میان شما وجود ندارد؟ و آیا این مساله این مجوز را به دیگران می‌دهد که شما را با هم یکی کنند؟
برای مثال بخش نه چندان کوچکی از اصلاح‌طلبان٬ پیرامون مناقشه اسراییل و فلسطین٬ نظراتی نزدیک به محمود احمدی‌نژاد دارند. برخی رای‌دهندگان در انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری٬ نظرات‌شان تفاوت چندانی با نظراتی که آیت‌الله خامنه‌ای در روزهای منتهی به انتخابات زد٬ نداشت. می‌توان این لیست را تا بی‌نهایت ادامه داد و مشابهت‌هایی میان این دوستان با سعید مرتضوی٬ حسین شریعتمداری٬ قاضی صلواتی و … پیدا کرد. آیا چنین مساله‌ای٬ این مجوز را به دیگران می‌دهد که اصلاح‌طلبان را هم‌سان با سعید مرتضوی٬ قاضی صلواتی٬ حسین شریعتمداری٬ آیت‌الله خامنه‌ای و محمود احمدی‌نژاد معرفی کنند؟ پاسخ هر انسان عاقل و منصفی به این سوال٬‌ منفی است.
نکته‌ی تلخ آن‌جاست که اصلاح‌طلبان خود سال‌ها با همین چوب توسط حکومت رانده شده‌اند: روزنامه کیهان٬ نهادهای امنیتی و رسانه‌های نزدیک به آنان در تمام این سال‌ها به بهانه هم‌سویی ظاهری نظرات اصلاح‌طلبان با اسراییل٬ آمریکا و … آنان را به این کشورها منسوب کرده‌اند؛ مساله‌ای که البته همواره مورد انتقاد این دوستان قرار گرفته است٬ اما متاسفانه آنان در مقابل دیگران٬‌ از روش مشابهی استفاده می‌کنند.

۶. از جمله رفتارهایی که برخی دوستان اصلاح‌طلب یا نزدیکان آن‌ها می‌کنند٬ این است که ابتدا تلاش می‌کنند به مفهوم "براندازی" باری به شدت منفی بدهند٬ سپس تمام اپوزیسیون جمهوری‌اسلامی را "برانداز" معرفی می‌کنند و برای آنکه تلاش خود برای "بدنام" کردن این گروه را تمام کنند٬ تمام اپوزیسیون را به گروهی که در کنفرانس برلین٬ جلسه را به هم ریخت٬ تقلیل می‌دهند. بخش ناگفته این ماجرا٬ آن‌جاست که طبیعتا در چنین شرایطی٬ نیروهای اصلاح‌طلب و روش آن‌ها در عرصه سیاسی٬ به عنوان تنها بدیل ممکن معرفی می‌شود.
اگر قرار باشد از استقرای مشابهی استفاده کنیم٬ آیا می‌توان تمامی نیروهای اصلاح‌طلب را هم‌سان کسانی دانست که سال‌هاست با استفاده از تریبون‌هایی چون کیهان و خبرگزاری فارس٬ اقدام به کوبیدن اصلاح طلبان می‌کنند و سپس خود را اصلاح‌طلب هم می‌نامند؟
نه تمام اپوزیسیون جمهوری‌اسلامی به دنبال براندازی است و نه براندازی تنها با روش‌های خشن صورت می‌گیرد و نه تمام نیروهای برانداز٬ به دنبال به هم زدن جلسات سخنرانی هستند.
از طرف دیگر نباید فراموش کرد که در سال‌های پس از خرداد ۸۸ و آن زمان که بازداشت و توقیف و زندان٬ در ایران جریان داشت٬ همین اپوزیسیون خارج از ایران بود که با استفاده از رسانه‌های خود٬ ارتباطات خود و تلاش‌‌های خود٬ کوشید تا حد ممکن٬ صدای ایرانیان داخل کشور باشد و توجه جهانیان را به نقض حقوق‌بشر در ایران جلب کند.
در این میان مساله‌ای را نباید به دست فراموشی سپرد.اساسا بخش اعظم انتقادات از خانم اشراقی -ـ و حتی انتقادهای به نسبت تند از ایشان ـ- از سوی اصلاح‌طلبان و نیروهای منسوب به آن‌ها در فضای مجازی آغاز شد. فقط برای یک نمونه باید اشاره کنم به نوشته آقای صادق خرازی که متن خانم اشراقی و کار ایشان را "کثافت‌کاری" توصیف کرد.

۷. آقای تاجیک در یادداشت خود مساله‌ دیگری را هم مطرح می‌کند که جای بحث و گفت‌وگو دارد. آن هم اینکه "بیت آیت الله خمینی از ابتدای دوره معروف با اصلاحات در کنار جریان تحول خواه ایران و البته با مشی اصلاح طلبی قرار گرفت". فارغ از برخی موارد اغلب کم‌اهمیت٬ کمتر شاهد موضع‌گیری صریح اعضای خانواده آیت‌الله خمینی ـ- و بخصوص مشهورترین آن‌ها٬ سیدحسن خمینی ـ- پیرامون مسایل سیاسی روز بوده‌ایم. در بیش از یک سال و نیم اعتراض خیابانی مردم به نتایج اعلام شده انتخابات ریاست‌جمهوری٬ سیدحسن خمینی کمتر به صورت علنی از معترضان یا رهبران آن‌ها حمایت کرد.
از سوی دیگر نباید فراموش کرد که راه رسیدن به دموکراسی٬ از سکوت نمی‌گذرد. اگر مصلحت‌سنجی برای سیاست‌مداران لازم باشد٬ روشنفکران و روزنامه‌نگاران نه تنها چنین وظیفه‌ای ندارند، بلکه اتفاقا باید در مسیر عکس پیش بروند. نمی‌توان به بهانه اینکه بیت آیت‌الله خمینی حامی اصلاح‌طلبان است٬ از نقد این خانواده و کنش‌های آنان خودداری کرد. فراموش نکنیم که آیت‌الله خمینی به عنوان بنیان‌گذار جمهوری‌اسلامی٬‌ مسوول مستقیم بسیاری از اتفاقاتی بود که در دهه نخست انقلاب رخ داد.

۸. ایجاد و ادامه فضای گفت‌وگو همواره مثبت و قابل تحسین است. اما نباید فراموش کرد که اگر به دنبال آن هستیم که در مسیر دموکراسی‌خواهی پای بگذاریم٬ نیاز داریم که از تحریف و برچسب زدن بپرهیزیم. سال‌هاست که این روش‌ها ادامه داشته و هرگز هم به نتیجه‌ای نرسیده. کوره‌راه طی شده در سی سال اخیر را٬ مجددا طی نکنیم.

در همین زمینه:
از شعار مرگ بر آمریکا تا لطیفه نعیمه: بهروزصمدبیگی

بعدنوشت: این یادداشت برای روز آن‌لاین نوشته و نخستین بار همان‌جا منتشر شد. 

۱۳۹۲/۰۷/۳۰

دلایلی بیابد که باور کند طاعون به ناگهان پایان خواهد یافت...

"جداافتادگان حسِ  انتقادی‌شان را از دست می‌دهند. باهوش‌ترین آن‌ها را می‌توان دید که روزنامه‌ها را ورق می‌زند٬ یا به برنامه‌های رادیو گوش می‌کند٬ تا دلایلی بیابد که باور کند «طاعون» به ناگهان پایان خواهد یافت٬ و با خواندن ملاحظات روزنامه‌نگاری که تقریبا اتفاقی و با خمیازه‌ای از سر کسالت نوشته است٬ امیدهایی بی‌پایه می‌سازد و ترسی بی‌دلیل حس می‌کند".

آلبر کامو٬ یادداشت‌ها - جلد دوم٬ ترجمه خشایار دیهیمی٬ نشر ماهی


۱۳۹۲/۰۷/۲۸

مختصری درباره بازتولید کلیشه‌های جنسیتی معمول در سریال پژمان

نمی‌دانم از بینندگان سریال پژمان هستید یا نه. طبیعتا من مانند خیلی‌های دیگر و به بهانه‌های گوناگون٬‌ از بینندگان این سریال هستم. طبیعتا وقتی تا این‌جایِ کار - قسمت سیزدهم - این سریال را به طور مرتب دنبال کرده‌ام٬ به این معناست که به آن علاقه هم دارم. اما مساله‌ای در قسمتِ سیزدهم این سریال وجود داشت که من را مجاب به نوشتن این چند خط مختصر کرد. 
سال‌هاست - در واقع از روزی که فهمیدیم تلویزیون و سریال و فیلم یعنی چه - عادت کرده‌ایم - عادت‌مان داده‌اند - که نقشِ  زن در خانواده‌هایِ ایرانیِ مورد علاقه‌یِ صدا و سیما٬‌چیزی نیست جز کسب رضایت شوهر از طریق پخت و پز٬ شستن لباس‌ها٬ انجام خریدهای خُرد خانه و .... اگر زنی در سریال/ فیلمی شاغل هم باشد٬ طبیعتا باید قسمت اعظم وقت و زندگیِ خود را در منزل بگذراند. معمولا زنی که چنین نقشی ندارد٬ از جمله شخصیت‌های بد داستان خواهد بود. 
تا این‌جایِ سریال پژمان هم روند مشابهی وجود داشته. بهاره رهنما٬‌نقشِ  زنی را بازی می‌کند که به فعالیت‌های اجتماعی علاقه‌مند است. اما شاهد چه شخصیتی از او در فیلم هستیم: یک فرد احساساتی٬ بدون توجه به مسایلی که در زندگی وجود دارد٬ حماقت‌آمیز بودن کارهایی که انجام می‌دهد٬  عصبی٬ بی‌خیال٬ به دنبال جار و جنجال و دعوا با همه و ... ممکن است بعضی بگویند چنین شخصیت‌هایی در جامعه‌یِ واقعی هم داریم و طبیعتا من هم با شما موافقت می‌کنم. سوال این است که چرا صرفا شخصیت‌هایِ زن داستان به صرف جنسیت و «زن» بودن باید چنین ویژگی‌هایی داشته باشند؟ بنفشه - با بازی شقایق دهقان - نقش یک دختر تحصیل‌کرده را بازی می‌کند. تصویر داستان از بنفشه به عنوان یک زن تحصیل‌ کرده که در بسیاری از سکانس‌ها مشغول مطالعه‌یِ کتاب هم هست٬‌ یک انسان به غایت خنگ و بی‌عقل و عصبی است. 
در قسمت سیزدهم٬ پدربزرگ داستان٬‌ قصد کرد که ازدواج کند. در وصف دلایل برای موافقت با زن گرفتن او٬ چیزی گفته نشد جز همان کلیشه‌های معمول: زن لازم است برای تر و خشک کردن٬ برای این‌که غذا درست کند٬ قرص‌ها و لیوان آب را بیاورد٬ پای صحبت‌هایِ شوهر بنشیند و ... 
در مقابل٬ تنها شخصیت به نسبت معقول داستان٬‌ کسی نیست جز بهرام - با بازی بیژن بنفشه‌خواه -. مشخصات بهرام چیست؟ مرد سنتی عاشق خانواده٬ تمایل‌اش به این‌که همسر خانواده غذاهای خانگی بپزد٬ به درس و مشق و بچه‌ها برسد٬ به جای صرف وقت در فعالیت‌های اجتماعی٬ زندگی را بچرخاند و ... 
این چند خط مختصر را به این دلیل نوشتم که اولا تصور می‌کنم آموزش نابرابری‌های جنسیتی و کلیشه‌هایی که در ذهنِ ما ساخته شده و می‌شود٬ از چنین جاهایی آغاز می‌شود. از همین سریال‌هایِ پرطرفدار که همه تلاش خود را می‌کنند تا نقش زن را به موجود محبوس در خانه و برده‌یِ شوهر - فرزند تقلیل دهند و زنانی که فعالیت‌های اجتماعی دارند را موجوداتی بی‌قید٬ بدون توجه به خانواده و ... معرفی کنند. مساله‌ی دوم آن بود که حداقل انتظار من از افرادی نظیر پیمان قاسم‌خانی و سروش صحت٬ بیش از این بود که دست به بازتولید کلیشه‌های جنسیتی بزنند که سال‌هاست باعث شده «نیمی از کشور» برای رسیدن به حقوق‌ِ اولیه‌یِ خود٬‌ با هزار گرفتاری روبه‌رو شوند. 

۱۳۹۲/۰۷/۲۷

دریغ و درد٬ از آرزوهایِ بر باد رفته‌مان

از بدی‌هایِ مهاجرت یکی هم این است که ناگهان سر به عقب بر می‌گردانی و می‌بینی عشقی٬ به باد رفته است و فنا شده. 
هفته‌نامه "گیلان بهتر" از سال ۸۳ منتشر می‌شود. در تمام این سال‌ها - و لااقل تا سال ۸۹ - این نشریه٬ مکانی بوده برای اظهارنظر منتقدان. در میان خیلِ نشریاتِ چاپلوس در گیلان٬ از افتخارات ما این بود که هیچ‌گاه عکس بنیان‌گذار یا رهبر جمهوری‌اسلامی را کار نکردیم و هیچ‌گاه از عباراتی چون "مقام معظم رهبری" استفاده نکردیم. هفته‌نامه‌ای که از دید موافق و مخالف٬ در عمرِ خود٬ فارغ از هرگونه وابستگی مالی و سیاسی٬ تلاش کرد تا صدای بخش محذوف جامعه باشد. مساله‌ای که با تلاش عزیزانی چون بابک مهدی‌زاده٬ فرشاد قربان‌پور٬ مینا قدیم٬ علی انجم‌روز و بسیاری دوستان دیگر و البته لطف مدیرمسوول آن٬‌اسحاق راستی٬ میسر شد.
چرخِ گردون گذشت و گذشت تا این‌که امروز متوجه شدم فردی که مدعی است از سال ۶۰ تا سال ۶۷ "ده سال" در زندان بوده٬ همکار روزنامه جامعه بوده و البته داستان‌های جالبی هم دارد٬ سردبیر این نشریه شده.
شرح بیشتری ندارد. عکس بالایی٬ اولین شماره‌ای است که بعد از انتخابات و هفته‌یِ اول مردادماه سال ۸۸ منتشر کردیم. عکس پایینی٬ دست‌پختِ سردبیرِ جدید است بعد از مراسم تنفیذ. دریغ و درد٬ از آرزوهایِ بر باد رفته‌مان.

۱۳۹۲/۰۷/۲۶

هنر می‌کوشد تا پرسش برانگیزد

 ... "و می‌گویم: هنر نشان می‌دهد؛ و می‌کوشد تا پرسش برانگیزد.
هنر٬ می‌گویم٬ می‌کوشد تا پرسش برانگیزد.
کوشش هنر٬ در این راه٬ می باید همیشه به پیروزی بیانجامد؛ ورنه٬ می‌توان گفت٬ هنرمند در کار خود شکست خورده است. پیروزی‌ی هنرمند در هر یک از کارهای خود٬ حتی هنری بودن هر کار هنری٬ می‌توان گفت٬ در همین توانائی‌ی پرسش‌انگیزی‌ی آن کار است. ارجمندتر٬ حتی هنری‌تر٬ در هنر٬ کاری‌ست که پرسش‌انگیزتر باشد. آنچه در چشم یا گوش ما می‌نشیند٬ بی‌ آن‌که اندیشه ما را به پرسشی برانگیزد٬ هرچه باشد٬ هنر نیست"...

اسماعیل خویی٬ بهترینِ تلخ‌نگاران٬ شناخت‌نامه اردشیر محصص٬ اردیبهشت ۱۳۵۲


در همین زمینه: بخش هنری روز آن‌لاین٬ پرونده‌ای کوچک و جمع و جور برای اردشیر محصص منتشر کرده است. به نظرم ارزش این را دارد که چنددقیقه‌ای برای مطالعه‌ی این پرونده وقت بگذارید.



۱۳۹۲/۰۷/۲۲

دل از من بُرد و روی از من نهان کرد

عکس: خبرگزاری فارس

به: صدرا٬ حسین٬ پیمان و باز هم حسین؛ و البته به بهرنگ بابت همه‌ی حرص و جوش‌هایی که از مطالب من درباره خاتمی خورده
الف. در بیشتر از ده سالی که مشغول کار روزنامه‌نگاری و یادداشت‌نویسی هستم و پیش از آن در دوران دانشجویی٬‌ تقریبا همواره از منتقدان سیدمحمد خاتمی بوده‌ام. در این مدت ده‌ها یادداشت در نقد خاتمی نوشته‌ام و تعداد بسیاری مرا یک "آنتی - خاتمی" می‌دانند. کم نبوده‌اند مصاحبه‌هایی که پیش از شروع٬ به من گفته‌اند که به دلیل نظرات‌ام پیرامون خاتمی٬ از همان ابتدا روی من حساب کرده بودند.  این مقدمه‌ی کوتاه را نوشتم تا پیشینه‌ای از سابقه قضیه به دست دهم.
 آیا سیدمحمد خاتمی٬ محبوب‌ترین رییس‌جمهوری اسلامی بوده؟ بدون شک٬ بله. آیا دوران ریاست‌جمهوری سیدمحمد خاتمی - فارغ از چند ماهه‌یِ نخست پس از انقلاب - بهترین دوران برای اهالی فرهنگ به طور عام بوده؟ بدون شک٬ بله. آیا می‌توان خدمات خاتمی را انکار کرد؟ بدون شک خیر. آیا خاتمی هم‌چنان سیاست‌مدار محبوبی است؟ بدون شک بله. 

در این سال‌ها کم نبوده‌اند افرادی که از من پرسیده‌اند چرا تا این حد به نقد خاتمی علاقه‌مندم٬ عده‌ای می‌گویند که مگر هیچ نقطه مثبتی در کارنامه خاتمی نیست که فقط نقدها را می‌گوییم٬ عده‌ای با تعجب می‌پرسند که چطور ممکن است من به خاتمی علاقه‌مند نباشم٬ فحش و توهین هم کم نبوده و نیست. هم‌سویی با کیهان و سپاه و خامنه‌ای٬ افراطی٬ تندرو٬ خارج‌نشین و ... کم‌ترین حملاتی است که در این مدت انجام شده. 

ب. چند روز پیش و به مناسبت تولد خاتمی٬ عکسی از او به همراه بیتی از یک شعر حافظ در فیس‌بوک گذاشتم. (این‌جا) این عکس و متن کوتاه آن٬ باعث اعتراض تند بسیاری از دوستان شد. انتقادهایی که بعضا در کامنت‌ها و بعضا در مسج‌های خصوصی یا ایمیل مطرح شد٬ به برخی از آن‌هاپاسخ کوتاهی دادم و برخی دیگر را بدون پاسخ گذاشتم. دلیل آن هم٬‌چیزی نبود جز این‌که به نظرم رسید لازم است پاسخ به برخی انتقادها را در مطلبی مفصل‌تر مطرح کنم و طبیعتا نقطه‌نظرات خودم را بیشتر توضیح دهم. 
احتمالا اولین جمله‌ای که در این توضیح خواهم نوشت٬ شاید برای بسیاری غیرقابل باور باشد.واقعیت آن است که مدت‌هاست این جمله را٬‌حتی برای خودم و در خلوت خودم٬‌ هم تکرار نکرده‌ام. اما واقعیت این است که با وجود همه‌ی اتفاقاتی که در این سال‌ها افتاده٬ با وجود همه انتقادها٬ با وجود همه ی چیزهایی که نوشته‌ام٬ "من خاتمی را دوست دارم".  و اصلا مگر می‌شود کسی هم‌سن و سال من باشد٬ دوم خرداد و آن همه شور و شوق را تجربه کرده باشد٬ آن روزهای خوب را زندگی کرده باشد و خاتمی را دوست نداشته باشد؟ البته که در آن دوران هم سانسور و زندان و شکنجه و قتل و ... بود٬ آن دوران هم همین جمهوری‌اسلامی سر کار بود٬ خاتمی هم برای لاجوردی پیام تسلیت فرستاد و ... ولی دقت کنید که با وجود همه‌یِ این‌ها٬‌ آن دوران در جمهوری‌اسلامی که من در خاطر دارم٬ بهترین دورانی بود که وجود داشته. 
و اساسا همه‌یِ انتقاد من هم از همین‌جا شروع می‌شود: از همین نقطه که آن وضعیت و آن دوران٬ می‌توانست بسیار و بسیار و بسیار بهتر باشد٬‌ممکن بود اتفاقات خیلی بهتری هم رخ دهد. و برای این‌که جلوی بدفهمی را بگیرم٬ عرض می‌کنم که منظورم نه براندازی و تغییر حکومت است٬‌ نه تغییر رهبر و نه مسایل این‌چنینی (که البته هیچ‌کدام‌شان از نظر من مشکلی ندارند). برای ما٬ معیار سخنان خود خاتمی بود: احترام به قانون٬ محدود شدن تمامی نهادها در چهارچوب قانون٬ برگزاری انتخابات مجلس هفتم براساس قانون و ... انتظار ما این بود که خاتمی"مجری و حافظ قانون اساسی" باشد٬ همان‌طور که خود گفته بود.انتظار داشتیم به عنوان رییس‌جمهور٬ در چهارچوب قانون‌اساسی٬ در مقابل نقض فاحش این قانون ایستادگی کند.
برای من هجدهم تیر٬ انتخابات مجلس هفتم٬ کودتای سپاه در فرودگاه امام٬ کوتاه آمدن‌های مکرر مقابل جناح مقابل٬ سکوت مقابل نقض فاحش قانون اساسی در قوه‌قضاییه٬ تعطیلی فله‌ای نشریات٬ وعده‌هایی که هرگز عملی نشد و ... قابل فراموش شدن نیستند. 
نقطه‌یِ کانونی همه‌یِ انتقادهای من - و به گمانم٬ بسیاری از منتقدان خاتمی - همین‌جاست. طبیعتا من هیچ نقد شخصی یا شخصیتی به خاتمی ندارم٬ چون اساسا او را از نزدیک نمی‌شناسم. کلا دو بار خاتمی را از نزدیک دیده‌ام: یک‌بار در کنگره حزب مشارکت در سال ۸۵ که دو - سه دقیقه‌ای با او هم‌کلام شدم و یک بار هم چند ماهی پیش از آن٬ در استان گیلان و در مجلسی به نسبت خصوصی و برای مدت زمان حدود نیم ساعت - شاید کمی بیشتر یا کمتر -. 

پ. شاید عده‌ای هم بپرسند پس دلیل این همه نقد تند به خاتمی در چیست؟ چرا گاهی با تندترین زبان٬‌ او را خطاب قرار داده‌ام؟ دلیلی برای پنهان کردن این موضوع ندارم که بخشی نه چندان کوچکی از این قضیه٬ بر می‌گردد به بخشی از حامیان خاتمی. همان‌هایی که در پی قدیس‌ازی از او هستند: به دنبال توجیه تمام کارهای او هستند٬ هیچ نقص و نقدی در/به خاتمی نمی‌بینند٬ روایت‌های دروغین درباره رفتار و سلوک او با دیگران می‌سازند و ... این بت‌سازی - که هرچه هم از سوی برخی انکار شود٬ باز هم به نظر من اظهر من الشمس است - تبدیل به محرکی شده برای من - و باز هم بخشی از منتقدان خاتمی - که هر از گاهی با نوشتن نقدهای خود٬ به یاد دیگرانی هم آورند که همه از عشاق سنه‌چاک خاتمی نیستند. 
شاید بگویید که این زیاده‌روی است و اساسا از رفتار حامیان٬ خاتمی را چه حاصل؟ واقعیت اما این است که بخش نه چندان کوچکی از همین حامیان٬ در دیدارهای خصوصی‌تر با خاتمی شرکت می‌کنند٬ بخش بزرگی از مطالب آن‌ها٬ توسط خاتمی یا اطرافیانش خوانده می‌شود٬  و کم نبوده‌اند تصمیم‌گیری‌ها یا مشورت‌هایی که براساس همین نوشته‌ها/نظرها به خاتمی داده شده. در این فضا٬ طبیعتا برای شکستن یک‌دستی جو٬ نیاز است که افرادی٬ خاتمی را هم مورد نقد قرار دهند. 

ت. واقعیت آن است که من از خاتمی دلگیرم. ابایی ندارم که بگویم داستان من - و شاید نسل من - با خاتمی٬ همانند داستان لیلی و مجنون بود. ما به دنبال وعده‌های لیلی خود روان بودیم٬ اما لیلی داستان ما٬ که "اول آن‌کس که خریدار شدش" ماها بودیم٬ و ماها بودیم که "باعث گرمی بازارش شدیم"٬ با ما می خورد و پیمانه شکست. شکستن این پیمانه و ریختن آن سبو٬ البته که واکنش به دنبال دارد. اما این واکنش‌ها٬ واکنش نسبت به کسی است که دوست‌اش داشتیم و دوست‌اش داریم. 

پس‌نوشت: با وجود همه‌ی این چیزهایی که نوشتم٬ باید تاکید کنم و بنویسم - برای این‌که فراموش نکنم - که بعضی کامنت‌ها پای عکسی که گذاشته‌ام و لحن آن‌ها٬ از طرف افرادی که احساس می‌کردم دوستان من هستند٬ برای‌ام باورنکردنی بود. این مساله را جدا نوشتم تا هر زمان که این پست را دیدم٬ به یاد بیاورم که بعضی‌ها چقدر راحت می‌توانند دوستی و رفاقت و ... را پای سیاست قربانی کنند. افرادی که طبیعتا در دوستی‌ام با آن‌ها تجدیدنظر خواهم کرد.