۱۳۹۳/۱۰/۰۸

بی‌بهانه

الان نگاه کردم و متوجه شدم نزدیک به ده ماه است که وبلاگ ننوشته‌ام. البته که این به معنای ننوشتن نیست. در این مدت نوشتم٬ زیاد هم نوشتم. حتی برای وبلاگ٬ اما منتشر نشد. از جایی به بعد هم خجالت از وبلاگ باعث این ننوشتن شد. مدتی هم قرار بود پروژه‌ی جدیدی در کار باشد که آن هم نشد - یا حداقل تا الان نشد.

الان هم حرف خاصی نیست. البته که حرف خاص هست٬ اما نوشتنی نیست! همین‌طور گفتم دو خط بنویسم که حواسم باشد قرار است برگردم و قرار است وبلاگ بنویسم. [برای بار هزارم٬ قول به خودم!]





۱۳۹۲/۱۲/۰۳

چند نکته پیرامون توقیف آسمان

روزنامه آسمان تنها پس از انتشار شش شماره و به بهانه انتشار  عبارت "لایحه غیرانسانی قصاص" توقیف شد تا اولین روزنامه دوران اعتدال - آن‌گونه که محمد قوچانی مایل بود این روزنامه را توصیف کند - سرنوشتی مانند تمام نشریاتی داشته باشد که تلاش می‌کنند اندکی خارج از اراده حاکمیت حرکت کنند. درباره توقیف این روزنامه٬ به نظرم توجه به چند نکته٬ شاید بد نباشد. نکاتی که احتمالا و طی سال‌های آینده به کار خواهد آمد:

۱. در چند سال اخیر٬ چندین بار پیش آمده که نشریات٬ مطلبی را منتشر کرده‌اند و بعد از فشارهای اصول‌گرایان٬ بابت انتشار آن٬‌دست به عذرخواهی زده‌اند یا توضیحاتی ارائه کرده‌اند. تقریبا  - تقریبا عرض کردم٬ چون الان موردی در خاطر ندارم - در هیچ‌کدام از موارد٬ این عذرخواهی باعث تبرئه نشریه یا لااقل کم شدن جریمه نشده و اکثریت قریب به اتفاق این نشریات٬ توقیف شده‌اند. 
مدیران/ مسوولان این نشریات احتمالا متوجه این مساله نیستند که با عذرخواهی بابت - اغلب - مسایلی که در هیچ‌جای دنیا و در میان هیچ گروهی٬ به جز اصول‌گرایان ایرانی٬ اشتباه نیست٬ خود را در موضع ضعف قرار می‌دهند. آن‌ها در واقع با این عذرخواهی در مقام فرودست قرار می‌گیرند٬‌ می‌پذیرند که اشتباهی مرتکب شده‌اند و «قانون» را زیر پا گذاشته‌اند. همین مساله اتفاقا بیشتر اسباب توقیف و تعطیلی آن‌ها را فراهم می‌کند. وقتی فاعل٬ خود اعتراف می‌کند که دست به کار اشتباهی زده٬ دیگر چه نیازی است به استدلال‌های حقوقی؟ اقرار العقلا علی انفسهم جائز!

۲. مساله‌ی دیگری که به نوعی با همین قضیه در ارتباط است٬ واکنش برخی مخاطبان به اتفاق رخ داده است.  در واقع بسیاری از ما خودآگاه یا ناخودآگاه تلاش می‌کنیم انگشت اشاره را به سمت طرف ضعیف‌تر برده و او را متهم کنیم. نشریه‌ای اقدام به انتشار خاطره‌ای از واقعه‌ای کرده که سی سال پیش رخ داده٬ می‌گوییم چرا این کار را کرد. روزنامه‌ای مقاله‌ای از یک اندیشمند دینی درباره یک مساله دینی - سیاسی منتشر می‌کند٬ می‌گوییم چرا. روزنامه‌ای با یک شاعر هم‌جنس‌گرا مصاحبه می‌کند٬ می‌پرسیم چرا. این پرسیدن «چرا»٬ این‌که تصور می‌کنیم نشریه «به دلیل مزخرفی» توقیف شده٬ این‌که از عدم دقت سردبیر و بخش فنی و مسوول صفحه سخن می‌گوییم٬ نشان‌دهنده آن است که ما در ناخودآگاه خود به سانسور٬ به سیستمی که سانسور می‌کند و به خط قرمزها تن داده‌ایم و تمام این مسایل در واقع درونی ما شده‌اند. 
نفس پرسیدن این سوال که چرا فلان چیز را منتشر کردید که باعث توقیف شده٬ به نظرم اشتباه است. نوک پیکان سوال‌های ما اتفاقا باید به سمت کسانی باشد که دست به توقیف یک نشریه می‌زنند یا خواستار توقیف آن می‌شوند. اساسا کار رسانه چیزی جز اطلاع‌رسانی نیست. لازمه اطلاع‌رسانی صحیح آن است که نظر افراد و گروه‌های گوناگون منعکس شود. 
از سوی دیگر٬ چطور می‌توان انتظار داشت یک رسانه اقدام به نقل تاریخ کند - درباره حکم ارتداد جبهه ملی - یا حکمی سیاسی - دینی را که هر روز توسط حکومت بیان می‌شود٬ منتشر کند - درباره روزنامه بهار - و هیچ اشاره‌ای به نظرات مقابل نکند؟ مگر می‌توان تاریخ را یک‌سویه نقل کرد یا بدون مطلع شدن از نقدها و نظرها٬ تئوری سیاسی را پذیرفت؟ 
ما با سوال پرسیدن از نشریه بابت انتشار یک مطلب٬ خود آن‌ها را دعوت می‌کنیم که اصول اولیه‌ی اطلاع‌رسانی را زیر پا بگذارند و تنها به یک سوی قضیه٬‌ که طرف قوی‌تر داستان است٬ بپردازند. 

۳. نکته‌ی دیگر - که در داستان روزنامه آسمان٬ و پیش از این در قضیه روزنامه بهار - به خوبی به چشم آمد٬ ضعف خبرگزاری‌ها٬ نشریات و سایت‌های اصلاح‌طلب و تحول‌خواه در جریان‌سازی است. اصول‌گرایان در سال‌های گذشته برای آن‌که نشریه‌ای را به محاق توقیف ببرند٬ از الگویی ثابت بهره برده‌اند: حمله به نشریه و جوسازی تا مسوولان را به سوی عذرخواهی سوق دهند٬ پس از عذرخواهی مسوولان فضا را به سمتی می‌برند که ثابت کنند این عذرخواهی کافی نیست و باید برخوردی جدی‌تر صورت بگیرد. این الگو در تمام سال‌های گذشته٬ با تغییراتی در جزییات٬ اما ثابت در شکل کلی٬‌تکرار شده است. در این میان رسانه‌های اصلاح‌طلب٬ تحول‌خواه و دموکراسی‌خواه چه کرده‌اند؟ عموما سکوت٬ یا پرداختن به حمله‌ها در حد یک گزارش. بعد از آن خبری دست چندم درباره توقیف.در تمام سال‌های گذشته چند بار در خاطر دارید که توقیف یک نشریه٬ تیتر اول رسانه‌ها شده باشد یا چند روز به این موضوع پرداخته شود؟ در واقع ار مواضع اصول‌گرایان یا اخباری که از قوه‌قضاییه می‌رسد نباشد٬ روزنامه‌ها و نشریات توضیح چند خطی درباره توقیف می‌دهند و خلاص! گویا برای همه عادت شده است که نشریات و روزنامه‌ها منتشر می‌شوند که توقیف شود. و به جای موضع‌گیری علیه نهاد/نهادهایی که مسبب این توقیف بوده‌اند٬ به جای پرداختن هر چه بیشتر به موضوع برای پرهزینه کردن توقیف٬ به جای تهیه گزارش و خبر و ... انگشت اتهام ما به سوی قربانی دراز شده که چرا این کار را کردی!

۴. و در نهایت توقیف روزنامه آسمان - که به نوشته قوچانی٬ قرار بود در عصر پایان اپوزیسیون٬ روزنامه دوران اعتدال باشد - و اتفاق‌های چند ماه اخیر در حوزه فرهنگ و سیاست و ازادی‌ها٬ نشان می‌دهد که این حوزه برای دولت روحانی٬ واجد کمترین اهمیت است. به نظرم تمام آنانی که روی حمایت دولت روحانی از نشریه/سایت/ رسانه‌شان حساب باز کرده بودند٬ بهتر است عجالتا این فکر را رها کنند. در قبری که روی آن گریه می‌کنیم٬ مُرده‌ای نیست!

در همین زمینه:

۱۳۹۲/۱۱/۲۳

تبعیض هم همراه گروگان‌گیری محکوم است؟

خبر گروگان‌گیری ۴ سرباز و یک گروهبان جمهوری‌اسلامی توسط گروه جیش‌العدل در سیستان و بلوچستان٬ در روزهای گذشته از خبرهای مهم رسانه‌های فارسی زبان بوده. در شبکه‌های اجتماعی٬‌ این بحث پررنگ‌تر است و کاربران ایرانی٬ به اظهارنظر پیرامون این مساله می‌پردازند. طبیعتا هر نظر مخالفی هم با موجی از تهمت و توهین مواجه می‌شود. - این اتفاق برای خود من و چند تن از دوستان‌ام رخ داد -. 
از نوشتن جملات بعدی متنفرم٬ اما احتمالا پیش از آن‌که وارد بحث شوم و برای جلوگیری از بدفهمی٬ عرض می‌کنم که بنده هیچ سمپاتی نسبت به جیش‌العدل ندارم٬ با گروگان‌گیری و ترور مخالف‌ام٬ و اگر روزی قرار باشد درباره تمامیت ارضی ایران رای‌گیری انجام شود٬ رای من منفی خواهد بود. با این‌حال عقیده‌ای به این ندارم که برای حفظ خاک٬ باید خون ریخت و سرکوب کرد. انتقادها اما به نوشته‌های دوستانی که به واقع نگران جان "پنج انسان" هستند٬ در کجاهاست؟

نکته‌ای که پیش از ادامه این نوشته باید به آن اشاره کنم٬ این است که در موضع‌گیری‌های این‌چنینی٬ آن‌چه که مشهود است٬ وارد شدن به ماجرا از میانه‌های آن است. هر اتفاقی٬ طبیعتا ریشه‌های خاص خود را دارد. ریشه‌هایی که البته همیشه به معنای درست بودن واکنش اتخاذ شده نیست٬ اما نمی‌توان آن را نادیده گرفت. اگر در فلسطین مردم به حماس رای می‌دهند یا از آن پشتیبانی می‌کنند٬ نمی‌توانیم ریشه‌های این مساله را نبینیم و بدون نگاهی به آن٬ اقدام به موضع‌گیری کنیم. 
مساله‌ی اول این است که در کمتر اظهارنظری٬ خبر از محکوم کردن سربازی اجباری و غیرحرفه‌ای بود. کسی به این سوال پاسخ نمی‌دهد که اولا به چه دلیل باید سربازی اجباری باشد و دوم آن‌که چرا باید سربازانی با حداقل تربیت نظامی٬ به مرزهای کشور بروند و در منطقه‌ای که از نظر خود مسوولان جمهوری‌اسلامی هم امن نیست٬ مشغول به خدمت باشند؟ چه دلیلی وجود دارد که سربازی حرفه‌ای نمی‌شود تا لااقل کادرهای ورزیده‌تر٬ در مناطق مرزی شروع به کار کنند؟ و اساسا این چه نوع سیستمی است که به نوشته خود افراد معترض٬ سربازانی به آن‌جا می‌روند که پول و پارتی نداشته باشند؟
مساله‌ی دوم باز می‌گردد به نوع نگاهی که نسبت به سیستان و بلوجستان وجود دارد. تقریبا در تمامی نوشته‌ها بر این نکته تاکید می‌شود که این سربازان٬ در "منطقه محروم و دورافتاده" مشغول خدمت بوده‌اند. حجم بزرگی از دل‌سوزی‌ها نیز به همین دلیل است: این‌که عده‌ای سرباز بدون "پول" و یا "پارتی" مجبور شده‌اند که در یک منطقه به شدت محروم٬ خدمت کنند. منطقه‌ی محرومی که اتفاقا ناامن هم هست. 
پیش‌فرض همه‌ی این نوشته‌ها و عنصر غایب آن٬ چیزی نیست جز "مردم سیستان و بلوچستان". در واقع همه‌ی ما این مساله را مفروض گرفته‌ایم که قرار است سیستان و بلوچستان منطقه‌ای محروم باشد و این محرومیت و ناامنی٬ ذاتی آن است. طبیعتا ما کاری به مردم آن‌جا هم نداریم. مردم بلوچ برای ما به دو دسته تقسیم می‌شوند: عده‌ای که در انتخابات رای می‌دهند - و به اصلاحات رای می‌دهند - و عده‌ای تروریست و قاچاق‌چی و مزدور و سلفی! این نوع نگاهی است که خودآگاه یا ناخودآگاه در میان سطرهای بسیاری از نوشته‌ها وجود داشت و وجود دارد. 
طبیعی است که گروگان گرفتن این افراد ناراحت‌کننده و تاثربرانگیز است٬ همه‌ی ما بابت حضور این سربازان در مرز ناراحتیم. اما سوال این‌جاست: چرا ما تاکنون حرفی از محرومیت مردم بلوچ نزده‌ایم؟ چرا هرگز به این مساله فکر نمی‌کنیم که این همه فقر٬ این همه توسعه نیافتگی٬ این همه تبعیض٬ می‌تواند منجر به پیامدهای ناخوش‌آیندی شود؟ اساسا یک بلوچ٬ به چه دلیلی باید با ما همراه و هم‌دل باشد٬ وقتی برای ما٬ عقب‌افتادگی اقتصادی او٬ فقر او٬ تبعیض علیه او٬ علی‌السویه است؟ 
گروگان‌گیری بد است٬ شکی نیست. اما ایا یک بار به این فکر کردیم که چگونه این گروه‌ها در این منطقه٬ رشد و توسعه پیدا می‌کنند؟ می‌گویید با پول و امکانات دیگر کشورها٬ می‌گویم درست می‌فرمایید. اما به هر حال٬ این افراد٬ چه دلیلی دارد که این‌چنین حاضر می‌شوند زندگی خود را به خطر بیندازند؟ چه اتفاقی در بلوچستان رخ داده که عده‌ای از جوانان آن‌ها٬ به سمت اسلحه و گروگان‌گیری می‌روند؟
در واقع این نکته را باید مدنظر داشت که وقتی ما از بلوچستان حرف می‌زنیم و سخنی از مردم آن به میان نمی‌آوریم - یا کلیشه‌های سی و پنج سال گذشته را تکرار می‌کنیم - باید این انتظار را هم داشته باشیم که از سوی آن‌ها نادیده گرفته شویم. 
مساله‌ی سوم باز می‌گردد به نوع موضع‌گیری برخی از دوستان. می‌خواهم این موضع‌گیری را "مواضع افراد تربیت شده در جمهوری‌اسلامی" بنامم. حتی مخالفان جمهوری‌اسلامی٬ چنان در زمین جمهوری‌اسلامی بازی می‌کنند و به نفع آن‌ها موضع می‌گیرند که آدمی می‌ماند چه بگوید و چگونه بگوید؟ این همان اتفاقی است که سال پیش و هنگام درگیری نظامی میان پژاک و سپاه پاسداران هم رخ داد. آن زمان هم عده‌ای از "پناهندگان سیاسی" و "مخالفان جمهوری‌اسلامی" به حمایت از سپاه پاسداران پرداختند. یا کمی پیشتر از آن٬ سخنان محمود احمدی‌نژاد در جزیره ابوموسی٬ با سوت و کف و تشویق این دوستان مخالف روبه‌رو شد. مشکل در کجاست؟
برای این افراد٬ تنها صفر و صد معنی دارد. یا با آن‌ها یا بر آن‌ها. این‌گونه است که با وجود مخالفت ظاهری با جمهوری‌اسلامی٬ کم نیست مواردی که نه تنها با حکومت٬‌که با بخش‌های تندروی آن هم‌صدا می‌شوند. برای مثال یکی از زندانیان سابق بند ۳۵۰ که اکنون در سوئد زندگی می‌کند و سلطنت‌طلب هم هست٬ صراحتا نوشته که در صورت احساس خطر تجزیه ایران٬ دوشادوش جمهوری‌اسلامی و سپاه خواهد جنگید. یا آن‌که بودند افرادی که هر روز سپاه پاسداران را برای بمباران ارتفاعات قندیل تشویق می‌کردند. طبیعتا همواره توجیه‌ها هم یکی هستند: حفظ تمامیت ارضی!
هیچ‌کدام از آن‌ها هم هرگز نمی‌گویند که اگر هم خواسته جدایی در میان اتنیک‌های ایران وجود دارد٬ این خواسته چگونه به وجود آمده؟ اگر قرار باشد که همه مردم ایران٬ در سایه حکومتی دموکراتیک و مبتنی بر حقوق‌بشر زندگی کنند٬ از حقوق خود برخوردار باشند٬ شهرها و استان‌ها توسعه‌یافته باشند٬ از نظر فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی تحت سرکوب نباشند٬ چه نیازی است به تجزیه‌طلبی و خواست جدایی؟ 
اینان همان افرادی هستند که وقتی سخن از دادگاه انقلاب و بازجویی‌های سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات می‌شود٬ هیچ اعترافی را قبول ندارند و آن را تحت فشار و شکنجه می‌دانند - اعتراف‌های پس از انتخابات سال ۸۸ را در خاطر دارید؟ اعتراف ابطحی و عطریان‌فر و شریعتی و ... -. دم خروس اما همین‌جاست که پیدا می‌شود: یک کرد/ عرب/ بلوچ/ ترک در بازجویی اعتراف می‌کند که اقدام به ترور یا بمب‌گذاری کرده. متن این اعتراف‌ها و شرایطی که در آن اخذ شده هم گفته نمی‌شود. تنها یکی از مقام‌های قضایی٬ از وجود چنین مضمونی در اعتراف‌ها خبر می‌دهد. تمام این دوستان٬‌ ناگهان در نقش سینه‌چاکان جمهوری‌اسلامی٬ اگر اعدام را تجویز نکنند٬ حتما خواهان حبس‌های طولانی مدت و با اعمال شاقه می‌شوند - نمونه‌ی آخر از این دست اعدام حبیب‌الله گل‌پری‌پور در کردستان و هاشم شعبانی در اهواز است. 
آن‌چه که در شبکه‌های اجتماعی درباره اینان نقل شد٬ تاکید بر "تروریست" بودن و بمب‌گذاری و آدم‌کشی بود. اسناد و مدارک؟ هیچ! صرفا سخنان برخی مقام‌های قضایی و امنیتی که چنین اتهامی را به‌ آن‌ها زده بودند. 
در واقع در تمام این سال‌ها٬ شاهد کمتر واکنشی به احکامی که در مناطق حاشیه‌نشین صادر می‌شود٬ بوده‌ایم. اعدام٬ حبس‌های طولانی مدت٬ شکنجه٬ قتل در خیابان و ... هیچ‌کدام واکنشی از سوی این دوستان "حقوق‌بشری" - که خود همواره منتقد فعالان حقوق بشر هم هستند - به همراه ندارد. نه حکم عدنان حسن‌پور٬ نه اعدام یعقوب مهرنهاد٬ نه بازداشت و احکام حبس طولانی مدت در آذربایجان٬ نه اعدام متوالی عرب‌ها و... هیچ کدام از نظر این دوستان٬ ارزش پرداختن ندارد. چرا؟ دلیل آن چیزی نیست جز وجود این تفکر در پس‌زمینه مغز که این افراد عموما و عمدتا "تجزیه‌طلب"٬ "تروریست"٬ "خشونت طلب" و ... بوده اند. 
تنها مورد نقض در این زمینه٬ بحث فرزاد کمانگر است. آن یک مورد نیز به مدد بیانیه‌ای که میرحسین موسوی و مهدی کروبی پس از اجرای حکم اعدام کمانگر و چهار زندانی سیاسی دیگر صادر کردند٬ تبدیل به مُد شد و اکنون هرکس که می‌خواهد خود را مدافع حقوق  اتنیک‌ها نشان دهد٬ لینک مقاله یا یادداشت یا استتوسی در محکومیت اجرای حکم اعدام کمانگر را به اشتراک می‌گذارد. 
در واقع جمهوری‌اسلامی٬ فضایی را فراهم کرده که حتی مخالفان هم ناچار به بازی در آن زمین شوند. با پررنگ کردن مساله‌ی تمامیت ارضی٬ اساسا چشم بر نقض حقوق‌بشر در این مناطق بسته می‌شود٬ هر واکنشی غیرعقلانی ارزیابی می‌شود و مجازات جمهوری‌اسلامی اگر موافق نداشته باشد٬ طبیعتا مخالفتی را نیز برنخواهد انگیخت - یا لااقل مخالفت‌ها کم‌رنگ خواهد بود. 
آن‌چه رخ می‌دهد٬ چیزی جز وارونه‌نمایی نیست: سپاه پاسداران٬ نیروی انتظامی٬ وزارت اطلاعات و جمهوری‌اسلامی که در مناطقی چون کردستان و آذربایجان و بلوچستان و خوزستان٬ ظالم هستند - ظالم مضاعف در واقع - در نقش مظلوم قرار می‌گیرند و قربانیان٬ تبدیل به ظالم می‌شوند. مشکلات و تبعیض‌ها و توسعه‌نیافتگی‌ها٬ یا فراموش می‌شود یا آن‌که به رفتارهای مخالفان حکومت تقلیل می‌یابد و نهادهای سرکوب‌گر حکومت٬ شاهد "حضور میلیونی" حامیان در فضای مجازی می‌شوند. 
گرچه نویسندگان چنین مطالبی٬ اساسا سخنان بالا را رد می‌کنند٬ اما آن‌چه - به خصوص در این مورد خاص - به ضرر آن‌ها عمل می‌کند٬ اتفاقی است که رخ می‌دهد: جیش‌العدل خواستار مبادله سربازان با زندانیان خود می‌شود. پیش از ان‌که مسوولان حکومتی واکنشی به این مساله نشان دهند٬ فضای مجازی پر می‌شود از جملات و سخنان قصاری مبنی بر عدم به رسمیت شناختن "تروریست‌ها"٬ عدم مبادله و معامله و مسایل این‌چنینی. 
فرض می‌گیریم که تاکنون تمام تلاش این دوستان٬ برای آزادی سربازان و رهایی آنان از بند بوده باشد. چگونه باید این سربازان را ازاد کرد٬ وقتی قرار است معادمله و مبادله هم مورد قبول واقع نشود؟ قرار است حکومت کل منطقه را بمباران کند؟ آن‌جا را با خاک یکسان کند؟ به شیوه جمهوری‌اسلامی٬ برخی از زندانیان بلوچ را اعدام کند؟ یا چگونه؟ چه راه‌حلی قرار است برای آزادی این سربازان اندیشیده شود؟ 
این مطلب مختصر٬ امیدوارم که ادامه پیدا کند و با نقد و نظردوستان هم رو‌به‌رو شود. اما مساله‌ای را نباید فراموش کرد: داشتن استانداردهای دوگانه٬ بدترین سم برای کسانی است که خود را روزنامه‌نگار٬ فعال حقوق بشر٬ فعال سیاسی٬ فعال مدنی و ... می‌نامند. بیاید همه با هم دست از استانداردهای دوگانه‌ و خودی - غیرخودی کردن حقوق‌بشر بکشیم. 
پی‌نوشت: نکته‌ای را فراموش کردم بنویسم و آن هم قهرمان‌سازی‌های عجیب و غریب از این سربازان است. برخی چنان درباره این سربازان سخن می‌گویند که آدمی تصور می‌کند درباره فرشتگان نیکی و خوبی و حسن٬ سخن می‌گویند. چنان آنان را بری از هر اشتباه و خطا و قهرمانان ملی معرفی می‌کنند که هرکس در جریان ماجرا نباشد٬ به راحتی ممکن است تصور کند که سخن از قهرمانان اساطیری است. البته شکی نیست که این سربازان خود به نوعی مظلومان تحت ستم سیستم سیاسی هستند٬ اما نباید و نمی‌توان از مساله‌ی "مسوولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" به همین سادگی گذر کرد. توجیه همین مسایل٬ می‌تواند باعث شود که هر کاری و هر عملی٬ مجاز باشد. 


- در همین زمینه:
   - سه استتوس از سامان رسول‌پور (استتوس اول - استتوس دوم - استتوس سوم
   - تروریسم چیست؟: ژاک دریدا و یورگن هابرماس

۱۳۹۲/۱۱/۱۵

نبار ای برف


سال ۸۳ بود٬ نزدیک ایام دهه انقلاب سال ۵۷. کشور در تب و تاب انتخابات ریاست‌جمهوری بود که موعدش شش ماه بعد بود. خاتمی می‌رفت و همه به دنبال گزینه موردنظر خود بودند. احتمالا دوشنبه روزی بود که برف آغاز شد. ما که مشغول صفحه‌بندی هفته‌نامه «گیلان‌بهتر» بودیم٬‌ تیتر زدیم: «ببار ای برف!». شب که شد٬ همه متوجه شده بودند که این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست. از روزهای بعد٬ مشکلات آغاز شد. در برخی مناطق برق قطع بود و در جاهای دیگر٬ قطع و وصل می‌شد. آب در لوله‌ها یخ زده بود و همه نگران چشم‌مان به شعله‌های بخاری‌های گازی بود که نکند قطع شود. در شهر «هیچ‌چیز» نبود. نان و اب و مواد غذایی تقریبا تمام شده بود٬ قیمت پارو کردن برف سر به آسمان می سایید و چکمه‌های معروف بانک ملی٬ جفتی ۲۰ هزار تومان فروخته می‌شد. از این سر شهر به آن سر شهر می رفتیم تا برف‌های سقف خانه دوست یا فامیل یا آشنایی را پارو کنیم که لاقل سقفی بالای سرشان بماند. 
احتمالا نزدیک غروب سه‌شنبه شب بود که صدای فریادی از خانه همسایه‌مان بلند شد. یک برادر و خواهر مسن در همسایگی ما زندگی می‌کردند. هر دو مجرد و برادر از نظر عموم «شیرین عقل». سراسیمه به آن سو رفتیم و متوجه شدیم که خواهر٬ قلبش گرفته٬ سرش گیج رفته و به زمین خورده. قطعی تلفن و برق٬ تماس را ناممکن ساخته و بسته بودن راه‌ها٬ امکان درمان در بیمارستان را منتفی کرده بود. خواهر از دنیا رفته بود و ما مردی را می‌دیدیم که بی‌صدا روی جنازه خواهرش ایستاده بود و شانه‌هایش‌تکان می‌خورد. او در روزهای بعد هم انگیزه‌ای برای پارو کردن برف نداشت تا آن‌کi سقف بخشی از خانه‌اش فروریخت. 
در گشت‌و گذاری که در شهر داشتم٬ شاهد حمله مردم به هلال‌احمر و برخی مغازه‌ها بودم. مشغول پارو کردن برف روی خانه فامیلی بودم که دیدم سقف ساختمان روبه‌رویی فروریخت. برف‌های حیاط خودمان را به شکل پله درآورده بودیم و پله‌ها از بالای در ورودی خانه می‌گذشت. عبور و مرور با ماشین عملا ناممکن بود.
رشت٬ تبدیل به شهری آخرالزمانی شده بود: سقف خانه‌ها و مغازه‌ها فرریخته بود٬ بخش عمده‌ای از شهر در ساعات زیادی از روز برق نداشت٬ مایحتاج غذایی پیدا نمی‌شود و راه‌های ورودی به شهر هم بسته شده بود. اثری از نیروهای نظامی و انتظامی و امدادی هم در روزهای اول نبود. اوضاع آن‌قدر مغشوش بود که با دوستان٬ هر جای شهر که مایل بودیم٬‌ می‌نشستیم و برای گرم کردن بدن٬ الکل می‌خوردیم. 
مسعود سلطانی‌فر که آن روزها استان‌دار گیلان بود - همین رییس جدید سازمان میراث فرهنگی - در گفت‌وگویی با رادیو گیلان گفته بود که ۹۰ درصد مشکلات شهر حل شده است. [نقل به مضمون] گفت‌وگویی که باعث خشم شهروندان شده بود. وضعیت را تصور کنید: شهر بدون برق٬ بدون اب٬ کمبود مواد غذایی٬ هراس قطع شدن گاز٬ ریختن سقف بسیاری از خانه‌ها و بعد کسی می‌گفت که ۹۰ درصد مشکلات حل شده است. 
این دو سه روز که خبر بارش برف در مناطق شمالی کشور را می‌خوانم٬ می‌توانم تصور کنم که چیزی تغییر نکرده: نه زیرساخت‌ها٬ نه وضعیت جاده‌ها٬ نه وضعیت نیروهای امدادی.می‌توانم ببینم که نهادهای مسوول٬ هیچ‌گونه پیش‌بینی برای وضعیت جاری نکرده‌اند. منتظرند که برف تمام شود٬ سری به مناطق و افراد آسیب‌دیده بزنند٬ عکسی به یادگار بگیرند و وعده سر خرمن بدهند. 
قاسم - همسایه ما که خواهرش - تنها فردی که در این دنیا داشت - را در همان برف٬ به دلیل بسته بودن راه‌ها و نبود وضعیت امدادی از دست داد٬ بعدها شاهد حضور مسوولان کنار خانه‌اش بود. همان زمان در خاطر دارم که عکس‌هایی هم از او منتشر شده بود و مسوولان قول داده بودند که خانه‌اش را تعمیر کنند و بابت اتفاقاتی که رخ داده٬ پولی به او بدهند. 
آخرین تصویری که از قاسم در ایران در ذهن دارم٬ مردی بود با ریش بلند که کنار خیابان می‌خوابید. خانه‌اش هم آن‌قدر در همان وضعیت ماند تا بالاخره کلا تخریب شد. 
به این فکر می‌کنم که در روزهای آینده٬ چند عکس از مسوولان با افرادی نظیر قاسم منتشر خواهد شد.

۱۳۹۲/۱۱/۰۸

مردی که دیگر "سلطان" نیست

نوشتن از علی پروین و پرسپولیس این روزها کار سختی است. نه پرسپولیس و نه پروین٬ در شرایطی نیستند که بتوان از آن‌ها دفاع کرد. پرسپولیسی که بیش از یک دهه است جولان‌گاه سرداران سپاه شده٬ کمتر شباهتی به پرسپولیس رویایی هواداران دارد. سرداران٬ بلایی سر پرسپولیس آورده‌اند که در دیدار آخر پرسپولیس مقابل استقلال٬ پژمان نوری٬ بازیکن استقلال٬ می‌توانست کاپیتان پرسپولیس باشد و چند بازیکن سابق استقلال هم در ترکیب پرسپولیس بودند. در ترکیب تیم بازیکنانی حضور داشتند که ابتدای فصل با سه تیم دیگر قرارداد داشتند و ...
علی پروین هم برای همه‌ی ما عشاق قدیمی‌اش٬ دیگر کمتر نشانی از "سلطان" دهه‌های ۶۰ و ۷۰ دارد. مدت‌هاست که نام پروین - و البته در مواردی به نادرست - به  سمبل فوتبال سنتی٬ سیستم علی‌اصغری و مدیریت هیاتی٬  تبدیل شده است. 


همه‌ی اتفاقات دهه پرحادثه ۸۰ در فوتبال ایران٬ باعث شده است که علی پروین دیگر نه تنها جذابیتی برای هواداران پرسپولیس نداشته باشد٬ بلکه هر بار حضور او در پرسپولیس٬ با واکنش هواداران مواجه شود و بسیاری نگران این باشند که دوران سقوط و فترت دیگری برای پرسپولیس آغاز شود. 
این روزها پروین پست مدیرعاملی - یا سرپرستی - پرسپولیس تا پایان لیگ را تحویل گرفته است اتفاقی که یک بار پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۴ هم رخ داده بود. آن زمان محسن مهر‌علی‌زاده که کاندیدای انتخابات ریاست‌جمهوری بود٬ تلاش کرد با انتخاب پروین٬ محبوبیتی برای خود دست و پا کند که البته موفق نشد. 
این‌که توجیه وزیر ورزش تازه روی کار آمده برای انتخاب علی پروین چه بوده٬ هنوز مشخص نیست. حضور غیرفوتبالی‌ها و سرداران سپاه در پرسپولیس البته که در این سال‌ها بسیار برای تیم مشکل ایجاد کرده٬ اما همه‌چیز تنها محدود به پست مدیرعاملی نبوده و نیست. هیات مدیره پرسپولیس نیز مملو از افرادی است که پرسپولیس را به عنوان سکوی پرتابی می‌بینند که در آینده از آن استفاده خود را ببرند. در واقع چه وزارت ورزش و چه هیات مدیره پرسپولیس٬ با انتخاب علی پروین٬  یک بازی دو سر برد را دنبال می‌کند: از سویی نوک تیز انتقادات را از خود دور می‌کند و در مقابل انتقادها خواهند گفت که یک چهره فوتبالی و اسطوره پرسپولیس را به عنوان مدیر تیم انتخاب کرده‌اند. از سوی دیگر در صورت دم موفقیت محتمل پروین در این سمت٬  بهانه لازم را خواهند داشت تا مدیری دیگر از جنس خودشان را به پرسپولیس تزریق کنند. مدیری سیاسی که می‌تواند با لابی‌های مختلف٬ پول و امکانات به باشگاه تزریق کند و با استخدام لیدرها٬ جو استادیوم را نیز به نفع خود کند. همان کاری که محمد رویانیان هم کرد و با خرج‌های گزاف٬  تلاش کرد دل هواداران را به دست بیاورد. خرج‌هایی که البته امروز شاهدیم نتیجه‌اش چیزی نیست جز توقیف ماشین‌های بازیکنان٬ عدم پرداخت قراردادهای مالی٬ بدهی‌های مختلف و ... 
علی پروین٬ مانند بسیاری از اسطوره‌های ایرانی٬ در سال‌های گذشته٬ در مسیر سقوط بوده است. او بخش اعظمی از محبوبیت سال‌های گذشته را به دلیل آن‌که وارد بازی سیاست‌مداران شده٬ از دست داده است. آن‌چه که پروین هنوز متوجه نشده٬ آن است که او برای سیاست‌مداران حاضر در هیات مدیره پرسپولیس و وزارت ورزش٬ چیزی نیست جز یک مهره برای رسیدن به اهداف و مقاصد خاص. و عجیب آن‌که علی پروین در تمام این سال‌ها با وجود هوش خود٬ فریب آن‌ها را خورده است. 
می‌توانیم امید داشته باشیم که پروین شاید این‌بار درست فکر و عمل کند و بتواند حریف سیاست‌مداران شود. احتمالی که امکان وقوع آن بسیار بعید است. اما برای ما هواداران پرسپولیس٬ در یک دهه گذشته٬‌ مگر چیزی جز "امید واهی" هم وجود داشته؟ بیاید این‌بار هم به ناممکن‌ها دل ببندیم تا شاید روزی ما هم بتوانیم در استادیوم بخوانیم که "یه روز خوب میاد...".

۱۳۹۲/۱۰/۱۸

حمالان پوچی

حمالان پوچی
مرزهای دشوار تحمل را شکستند
- تکبير برادران!
هم‌سرايان وحدت 
با حنجره‌های بی‌اعتقادی 
حماسه‌های ايمان خواندند
- تکبير برادران
کودکان شکوفه 
افسانه‌ی دوزخ را تجربه کردند
- تکبير برادران
ما با نگاه ناباور
فاجعه را تاب آورده‌ايم
هيچ‌کس برادر خطاب‌مان نکرد 
و به تشجيع ما تکبيری بر نياورد
تنهايی را تاب آورده‌ايم و خاموشی را 
و در اعماق خاکستر 
می‌تپيم

احمد شاملو

۱۳۹۲/۱۰/۱۷

لزوم موضع‌گیری پیرامون توقیف یالثارات


توقیف نشریه یالثارات الحسین توسط هیات نظارت بر مطبوعات٬‌ این‌جا و آن‌جا بحث‌هایی درباره تعطیلی رسانه‌ها را دامن زده است. کم نیستند افرادی که در همین مدت از توقیف این نشریه ابراز شادمانی کرده‌ یا‌ آن را به فال نیک گرفته‌اند. همان‌طور که بسیاری نیز آرزوی تعطیلی رسانه‌هایی چون کیهان٬ فارس٬ جوان٬ رجانیوز و ... را در سر می‌پرورانند. 
کل کلماتی که قرار است بعد از این بنویسم را می‌توانم در یک جمله خلاصه کنم: توقیف هیچ نشریه‌ای از سوی دولت یا مقام‌های دولتی و هر نهاد دیگری٬ قابل دفاع نیست و باید در مقابل چنین مساله‌ای موضع‌گیری کرد. 
می‌دانم که ممکن بسیاری با این جمله مخالف باشند و یا آن را ناشی از ژست‌های مداراجویانه بدانند٬ اما واقعیت آن است که هر توقیفی و دفاع از آن٬ در نهایت به ضرر دموکراسی‌خواهان منجر خواهد شد٬ به خصوص اگر به دلایل این توقیف‌ها توجه کنیم. 
این بحث را می‌توان در دو اشل گوناگون پیگیری کرد: در شرایط امروز ایران و یا به طور کلی و عام. به نظرم در شرایط امروز ایران٬ توقیف یالثارات نمی‌تواند موجب شادی باشد. به خصوص آنانی که از توهین و تهمت‌ها٬ تشویق به نقض حقوق‌بشر٬ دفاع از عقاید ارتجاعی و ... از سوی این نشریه گله‌مندند و آن را معضلی برای جامعه می‌دانند٬ به هیچ‌وجه نمی‌توانند خوشحال باشند؛ دلیل آن هم ساده است: یالثارات اساسا به این دلایل توقیف نشده. کسانی که در هیات نظارت بر مطبوعات حضور دارند٬ تشویق به انجام اعمالی علیه حقوق‌بشر یا نفرت‌پراکنی یا هر مساله دیگری را دلیل این تعطیلی نمی‌دانند. 
گرچه هنوز جزییات این توقیف اعلام نشده٬ اما بد نیست نگاهی به خبر منتشر شده بیندازیم. آن‌گونه که خبرگزاری‌ها نوشته‌اند٬ یالثارات با استناد به "بندهای ۸ و ۱۱ ماده‌ی ۶ قانون مطبوعات و براساس تبصره‌ ماده‌ ۱۲ آن قانون" توقیف شده. اما این بندها شامل چه مواردی هستند؟
ماده ۶ قانون مطبوعات درباره محدودیت‌های نشریات و مسایلی که باعث برخورد با آن‌ها می‌شود٬ بحث می‌کند. نگاهی به بندهای این قانون می‌اندازیم:
"بند ۸: افترا به مقامات، نهادها، ارگانها و هر یک از افراد کشور و توهین به اشخاص حقیقی و حقوقی که حرمت شرعی دارند، اگر چه از طریق انتشار‌عکس یا کاریکاتور باشد.
بند ۱۱: پخش شایعات و مطالب خلاف واقع و یا تحریف مطالب دیگران".
ماده ۱۲ قانون مطبوعات نیز درباره وظایف هیات نظارت٬ توقیف نشریه و ارسال پرونده به دادگاه است. 
خلاصه این بند٬ آن است که هر انتقادی از مقام‌ها و مسوولان سیاسی و مذهبی٬ اگر به مذاق حکومت خوش نیاید٬ می‌تواند موجب توقیف نشریه شود. در واقع توقیف یالثارات٬ به دلیل انتقادهایی است که این نشریه از مقام‌های دولتی٬ در خصوص بحث‌هایی چون پرونده هسته‌ای٬ مباحث فرهنگی و ... انجام داده. آیا دموکراسی‌خواهان با انتقادهای یالثارات هم‌دلی دارند؟ واضح است که خیر. اما آیا این مساله بدین معناست که این نشریه - و نشریات مشابه - را باید از حقوق خود محروم کرد؟ واضح است که خیر. 
مساله‌ی بعدی آن است که استناد به این مواد و مواد مشابه برای تعطیلی نشریات اصول‌گرا٬ بهانه‌ای است که سال‌ها دامن نشریات اصلاح‌طلب و مستقل را هم می‌گیرد. موج تعطیلی رسانه‌‌ها و نشریات از سال ۷۶ بدین سو٬ با استناد به موارد مشابهی بوده است. در واقع تشویق هیات نظارت یا قوه‌قضاییه یا هر نهاد دیگری برای تعطیلی رسانه‌های اصول‌گرا با این بهانه٬ دادن تیغ به دست زنگی است. 
مساله‌ی دیگری که باید مورد توجه قرار داد آن است که اساسا در هیچ‌جای دنیای آزاد٬ تعطیلی و توقیف نشریات به این شکل تقریبا دیگر وجود ندارد. موارد معدود تعطیلی‌ها٬ علاوه بر مشکلات مالی٬ باز می‌گردد به اعتراض مخاطبان و بی‌اعتبار شدن نشریه در نزد آن‌ها که باعث تعطیلی می‌شود. 
در این میان اما بسیاری توجیهات دیگری هم دارند. از جمله آن‌که برخی رسانه‌ها - مانند کیهان٬ یالثارات٬ فارس و ... - اساسا کارکرد یک نشریه را ندارند٬ بلکه در نقش تئوریزه کننده‌ی خشونت عمل می‌کنند یا آن‌که در خدمت نهادهای امنیتی هستند. 
در پاسخ به توجیه نخست باید گفت که تعطیلی یک نشریه٬‌ هرگز نمی‌تواند از میان برنده‌ی طرزتفکر باشد.همان‌گونه که تعطیلی شلمچه آن طرز تفکر خاص را از میان نبرد٬ بلکه آن را به نشریه جبهه و بعدها به دیگر نهادها منتقل کرد. برای آن‌که با چنین طرز تفکری بجنگیم٬ نیاز به استدلال داریم٬ نیاز به بحث و گفت‌وگو و البته تلاش برای اقناع و آگاهی مخاطبان. هر راه دیگری٬ تبدیل به نقیض خود خواهد شد: در واقع تلاش برای ایزوله کردن فکر و عقیده٬ میراثی است که از حکومت‌ها به ما به ارث رسیده است. اگر حکومت‌ها با تمام دبدبه و کبکبه‌شان موفق به قرنطینه کردن شکل خاصی از تفکر یا عقیده شدند٬ دیگران هم در این کار موفق خواهند شد. 
وقتی بحث از آزادی بیان می‌شود٬ این آزادی به معنای آزادی حرفی که موافقان من می‌زنند نیست. بلکه و به ویژه بدان معناست که مخالفان٬ از هر طیف و گروه٬ این امکان را داشته باشند که نظرات خود را در عرصه عمومی ارائه و به بحث بگذارند. در بخش‌هایی از دنیای امروز٬ حتی امکان "توهین" نیز برای رسانه‌ها و افراد وجود دارد و از آن با عنوان یکی از زیرمجموعه‌های آزادی بیان یاد می‌شود. 
در چنین دنیایی٬ تلاش برای ساکت کردن صدای آنانی که مانند ما فکر نمی‌کنند به بهانه‌هایی چون بیان کردن حرف‌هایی که خلاف طرز تفکر ماست٬ خنده‌دار است. فراموش نکنیم که اگر بشر امروز توانسته موفقیتی به دست آورد٬ نتیجه خرد نقاد و به بحث گذاشتن مسایل در عرصه عمومی است. این‌که اندیشه‌ها در کوره خرد نقاد وارد شوند٬ تنها راهی است که می‌توان امید داشت بشریت را قدمی به جلو ببرد. 

۱۳۹۲/۱۰/۱۶

با علی مطهری چگونه برخورد کنیم؟

با علی مطهری باید چگونه برخورد کرد و چگونه باید مقابل او موضع گرفت؟ نماینده مجلسی که دوره‌ای حامی احمدی‌نژاد بود٬ خواستار محاکمه موسوی و کروبی به همراه احمدی‌نژاد است٬ نظرات‌اش پیرامون مقولاتی چون حجاب و حقوق زنان و چند همسری٬ واکنش‌های زیادی برانگیخته و در عین حال از نظر سیاسی٬ بیشترین شباهت‌ها را به آزادی‌خواهان در میان نمایندگان مجلس دارد؟ چگونه این همه تناقض در یک شخص٬ قابل جمع است؟
به نظرم برای آن‌که بتوانیم از شخصیت علی مطهری تحلیل جامعی داشته باشیم٬ نیاز است که او را نه با روابط امروزی٬ بلکه با توجه به نظرات ابتدای انقلاب بسنجیم. علی مطهری٬ در مرتضی مطهری سال ۵۸ ترمز کرده و همان‌جا ایستاده است: او انقلابی است و این کلامی است که به تمامی می‌‌تواند او را توصیف کند. 
مطهری از نسلی و از پدری می‌آید که عقاید خاص خود را دارد: او به نوعی اصلاح‌طلب است٬ بر این گمان است که با تمسک به اسلام می‌تواند به پاسخ تمامی سوال‌ها برسد٬ خود را و دین‌اش را و  اصل نظام سیاسی که در آن زیست می‌کند را بهترین و جامع‌ترین نظام سیاسی می‌داند. به همین دلیل تصور می‌کند که هر چه آزادی‌ها بیشتر باشد٬ هرچه انتقادها بیشتر شود و هر چه منتقدان و مخالفان بیشتر در جامعه حضور داشته باشند٬ آن‌چه که او به آن اعتقاد دارد٬ بیش از پیش نمایان می‌شود و می‌درخشد. ادامه همان جمله‌ی معروف مرتضی مطهری که گفته بود باید در دانشکده الهیات یک کرسی برای مارکسیست‌ها وجود داشته باشد. 
از این جهت است که علی مطهری نیز  حامی آزادی است. - و البته این آزادی را می‌توان "آزادی به حد کافی" نامید و بعدها درباره آن بحث کرد-. مطهری از انتقاد نمی‌هراسد و معتقد است که باید به عنوان یک "سرباز نظام" همواره شمشیر نقد را بالای سر حاکمان قرار دهد. پس از احمدی‌نژاد انتقاد می‌کند٬ سپاه پاسداران را متهم به دخالت در انتخابات می‌کند٬ قوه‌قضاییه را تحت تاثیر بازجوها معرفی می‌کند٬ کار گذاشتن شنود رد دفتر خود را فاش می‌کند و ... برای آن‌که او معتقد است حقانیت جمهوری‌اسلامی آن‌قدر هست که از تمامی این گذرگاه‌ها به سلامت عبور کند و حتی بیش از پیش تقویت شود. 
همین علی مطهری اما٬ رویه‌ی دیگری هم دارد. علی مطهری موافق تفکیک جنسیتی٬  موافق ازدواج موقت٬ منتقد دولت و صدا و سیما و نیروی انتظامی بابت بحث حجاب و ... او که معتقد بود در زمینه سیاسی دولت احمدی‌نژاد باعث بسته شده فضا شده٬ در زمینه فرهنگی سیاست‌های این دولت را لیبرالی می‌نامید و از آن انتقاد می‌کرد. 
در واقع علی مطهری٬ جایگاه خاص خود را در تاریخ و اندیشه یافته است: او ادامه دهنده سنت فقیهان است. طلبه‌هایی که در جمع‌های خود و در مدرسه‌های طلبگی٬ با یک‌دیگر بحث می‌‌کنند٬‌ اساس اندیشه‌ها را به چالش می‌کشند٬‌ از هر چیزی و درباره هر موضوعی سوال می‌کنند. اما نوبت به ظواهر و فروع که می‌رسد٬ پا پس نمی‌کشند. 
آن‌چه اما این روزها ممکن است خطرساز شود٬ موج حمایت‌های همه‌جانبه و تحسین و تمجیدهایی است که از چهار سو و شش جهت به سمت او روان است. شکی نیست که علی مطهری در موارد زیادی - و عموما در مسایل سیاسی - مواضع شجاعانه‌ای اتخاذ کرده است. این مساله به هیچ‌روی قابل انکار نیست. اما تنها تکیه بر این بُعد از علی مطهری٬ می‌تواند ما را به گمراهی بکشاند. علی مطهری به عنوان یک نماینده مجلس٬ صرفا در مسایل سیاسی موضع‌گیری نمی‌کند و رای نمی‌دهد. او در همه موارد صاحب رای است و اتفاقا مسایل اجتماعی و فرهنگی٬ سهم بیشتری در مصوبات مجلس دارند. علی مطهریِ منتقد احمدی‌نژاد٬ زمانی که او را برای پاسخ به سوال نمایندگان به مجلس آورد٬ سوالی درباره وضعیت "حجاب و عفاف" را به عنوان یکی از محورهای اصلی مطرح کرد٬ همان‌طور که از موافقان لایحه حمایت از خانواده و ازدواج موقت مردان بود. 
آن‌‌چه در برخورد با علی مطهری - و افرادی مانند وی - باید مورد توجه قرار دهیم٬ آن است که بزرگ کردن او٬ بیش از آن‌چه که هست٬‌در نهایت به ضرر جریان دموکراسی‌خواه تمام خواهد شد. دموکراسی صرفا در انتقاد "خودی"ها از مسوولان مملکتی خلاصه نمی‌شود٬ بلکه و به ویژه مربوط به حفظ حقوق افراد و اقلیت‌ها است: حقوق زنان٬ حقوق اقلیت‌های جنسی و مذهبی و دینی٬ آزادی در انتخاب پوشش و ... همه و همه از ملزومات دموکراسی هستند. 
حمایت از امثال مطهری٬ لازم است. به این دلیل که او و دیگر منتقدان٬ تصور نکنند که صدای‌شان و اعتراض‌شان در جامعه شنیده نمی‌شود یا مورد حمایت قرار نمی‌گیرد. اما باید مراقب بود که این حمایت٬ تبدیل به حمایت همه‌جانبه و کورکورانه نشود. هم‌چنان که باید توجه داشت نمی‌توان به بهانه انتقادهای سیاسی٬ نظرات خاص فرهنگی منتقد را فراموش کرد و یا آن‌ها را نادیده گرفت. علی مطهری منتقد سپاه و قوه‌قضاییه و احمدی‌نژاد٬ همان علی مطهری موافق تفکیک جنسیتی در دانشگاه و ازدواج موقت و حجاب اجباری است: دو روی یک سکه. مراقب باشیم که تنها یک روی سکه را پررنگ نکنیم.

۱۳۹۲/۱۰/۱۵

آه٬ او حرام شده است!

فکر می‌کنم برای همه‌مان بارها پیش آمده که با حسرت درباره خودمان یا کس دیگری گفته‌ایم که "حیف٬ حروم شد". مراد از این "حرام شدن" آن است که فردی که مدنظر ماست٬ می‌توانست شرایط بسیار بهتری داشته باشد. شرایط بهتری که شاید اگر موقعیت مناسب‌تری داشت٬ شاید اگر درست‌تر تصمیم می‌گرفت و عمل می‌کرد٬ شاید اگر در زمانه‌ای دیگر می‌زیست و ... به وجود می‌آمد. 
برای آن‌هایی که فوتبالی‌تر هستند٬ نمونه بارز این مثال٬ بازیکنان دهه ۶۰ هستند که در یکی از بدترین دوره‌های تاریخی وارد فوتبال شدند و با وجود همه‌ی شایستگی‌ها به آن‌چه که استحقاقش را داشتند٬ نرسیدند. نمونه‌های جدیدتر امثال فرهاد مجیدی و علی کریمی هستند. 

این‌ها را نوشتم که از یک پدیده در موسیقی ایرانی بنویسم که به نظرم به دلیل مواضع سیاسی و نوع کاری که ارائه می‌کند٬ به شدت مهجور مانده و استعدادش کشف نشده باقی مانده است. طبیعتا شاید خیلی‌ها موسیقی او را شنیده باشند یا حتی در مواردی با آن خندیده باشند٬ اما وجه موسیقیایی کار مورد توجه قرار نگرفته است. در واقع موسیقی٬ مهجورترین مساله٬‌ در قضاوت کار اوست. 
دلیل آن هم به نظرم مشخص است: تمام کارهایی که از روزبه - نامی که این هنرمند با آن معرفی می‌شود - منتشر شده - یا لااقل کارهایی که من از او دیده‌ام - کارهایی تبلیغاتی و به نفع سازمان مجاهدین خلق است. کارهایی به شدت سفارشی و از نظر سطح سیاسی به راستی نازل. اما در میان همین کارهای سفارشی - که به نظرم "آگهی" توصیف مناسب‌تری برای‌شان است - جرقه‌های حضور یک هنرمند به خوبی مشاهده می‌شود. 
دو نمونه از کارهای او را - که البته باز هم مضمون سیاسی صریح و مستقیم و حمایت از مجاهدین خلق را دارد - در زیر آورده‌ام. برای این‌که به ارزش کار او پی ببرید٬ نسبت به متن ترانه بی‌اعتنا باشید. ملودی کار٬ نحوه خواندن٬ صدای خواننده٬ کلیپی که تهیه شده و ...  به نظرم همه نشان از کار هنرمندی داری که می‌داند چه می‌کند٬ موسیقی را می‌شناسد و از قوت و ضعف صدای خود هم آگاه است و می‌داند که در چه سبکی کار کند تا صدایش خود را بیرون بریزد. 
توجه کنیم که کارهای تولید شده او٬  در مکانی چون پایگاه اشرف و با امکانات مجاهدین خلق تولید شده که مشخصا به نسبت جهان آزاد٬ امکانات کمتری دارد. علاوه بر این‌که طبیعتا به دلیل کارهایی که وی انجام می‌دهد٬ اساسا منتقدان موسیقی هم به کار او توجه آن‌چنانی نمی‌کنند٬ همان‌طور که کارهای او شنوندگان زیادی هم پیدا نمی‌کند. این موجب می‌شود که نتواند فیدبک مناسبی از منتقدان و شنوندگان برای سنجش کار خود دریافت کند٬ نقاط ضعف و قوت خود را شناسایی کند و در بهبود توانایی‌های‌اش بکوشد. در حالی که به نظرم "روزبه" اگر خارج از چهارچوب‌های سازمانی  سیاسی کار می‌کرد و به فعالیت موسیقیایی خود می‌رسید٬ در حال حاضر بلاشک یکی از سه خواننده برتر ایرانی بود. 
وقتی کارهای "روزبه" را گوش می‌کنم٬ مدام این شعر احمد شاملو به ذهن‌ام می‌آید که گفته بود:
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می‌شوم
و به جای
همه نومیدان 
می‌گریم
آه٬
"او
حرام شده است".


در همین زمینه:
- موزیک ویدئوی کاسه کوزه رو جمع کنید
- موزیک ویدئوی کلکسیون

۱۳۹۲/۱۰/۱۴

برای نارنجی‌ها


اهالی نارنجی بیشتر از یک ماه است که بازداشت شده‌اند. در این مدت وب‌سایت نارنجی که یکی از فعال‌ترین وبلاگ‌ها در حوزه آی‌تی بوده هم تعطیل شده است. جز روزهای اول که چند باری اخبار مختلف از آن‌ها منتشر شد٬ در دو هفته اخیر٬ تقریبا سکوت درباره بازداشت آن‌ها حاکم بوده. مسوولان جمهوری‌اسلامی هم مطابق معمول٬ اتهام‌هایی کلی را مطرح کرده‌اند که برای خیلی‌ها مطرح می‌شود.
مساله‌ای که اما در بازداشت اهالی نارنجی به نظرم عجیب می‌رسد٬ سکوت عجیب وبلاگستان فارسی در این زمینه است. طبیعتا منظورم این نیست که هیچ واکنشی در این زمینه وجود نداشته٬ اما با توجه به میزان بازدید نارنجی و همچنین زمینه کاری آن٬ به نظرم واکنش‌هایی که رخ داده٬ بسیار کم است. نارنجی تقریبا هیچ موضع‌گیری سیاسی نداشت - یا لااقل من در خاطر ندارم که چنین مواضعی داشته باشد - و عملا تنها در حوزه فعالیت خود مشغول به کار بود. اعضای آن هم که ساکن ایران بودند. در حوزه‌ای هم مشغول فعالیت بود که حساسیت چندانی وجود نداشت. چطور می‌توان در مقابل بازداشت اعضای چنین وبلاگی سکوت کرد؟ و این سکوت را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ 
لااقل اگر این را بتوان توجیه کرد که وبلاگ‌نویسان ساکن ایران به دلیل ترس از تبعات احتمالی این مساله٬ مقابل آن سکوت کرده‌اند٬ برای سکوت خارج‌نشین‌ها چه توجیهی می‌توان آورد؟ مگر می‌توان این حد از بی‌عدالتی را دید و تنها رد سکوت نظاره‌گر بود؟ و سوال بعدی آن‌که٬ چگونه با چنین رخوتی٬ انتظار داریم وبلاگستان فارسی از رکود هم خارج شود٬ وقتی اعضای آن مقابل بازداشت ناعادلانه یک عضو مهم و موثر دیگر٬ سکوت می‌کنند؟ 
به نظرم برای وبلاگستان فارسی٬ ضرورت دارد که درمقابل این بازداشت موضع بگیرد و خواستار پاسخ مسوولان نسبت به چنین اتفاقاتی باشد. فارغ از آن‌که دولت حسن روحانی موظف است توضیح دهد که این افراد چرا بازداشت شده‌اند٬ اتهام آن‌ها چیست و چرا بازداشت موقت آن‌ها تا این حد به طول انجامیده٬ وبلاگستان فارسی "باید" در مقابل این بازداشت موضع‌گیری کند٬ تلاش کند در شبکه‌های اجتماعی موج ایجاد کند و از مسوولانی که در شبکه‌های اجتماعی حضور دارند٬ بپرسد که چه شد به فکر بازداشت اعضای نارنجی افتاده‌اید؟