خبر گروگانگیری ۴ سرباز و یک گروهبان جمهوریاسلامی توسط گروه جیشالعدل در سیستان و بلوچستان٬ در روزهای گذشته از خبرهای مهم رسانههای فارسی زبان بوده. در شبکههای اجتماعی٬ این بحث پررنگتر است و کاربران ایرانی٬ به اظهارنظر پیرامون این مساله میپردازند. طبیعتا هر نظر مخالفی هم با موجی از تهمت و توهین مواجه میشود. - این اتفاق برای خود من و چند تن از دوستانام رخ داد -.
از نوشتن جملات بعدی متنفرم٬ اما احتمالا پیش از آنکه وارد بحث شوم و برای جلوگیری از بدفهمی٬ عرض میکنم که بنده هیچ سمپاتی نسبت به جیشالعدل ندارم٬ با گروگانگیری و ترور مخالفام٬ و اگر روزی قرار باشد درباره تمامیت ارضی ایران رایگیری انجام شود٬ رای من منفی خواهد بود. با اینحال عقیدهای به این ندارم که برای حفظ خاک٬ باید خون ریخت و سرکوب کرد. انتقادها اما به نوشتههای دوستانی که به واقع نگران جان "پنج انسان" هستند٬ در کجاهاست؟
نکتهای که پیش از ادامه این نوشته باید به آن اشاره کنم٬ این است که در موضعگیریهای اینچنینی٬ آنچه که مشهود است٬ وارد شدن به ماجرا از میانههای آن است. هر اتفاقی٬ طبیعتا ریشههای خاص خود را دارد. ریشههایی که البته همیشه به معنای درست بودن واکنش اتخاذ شده نیست٬ اما نمیتوان آن را نادیده گرفت. اگر در فلسطین مردم به حماس رای میدهند یا از آن پشتیبانی میکنند٬ نمیتوانیم ریشههای این مساله را نبینیم و بدون نگاهی به آن٬ اقدام به موضعگیری کنیم.
مسالهی اول این است که در کمتر اظهارنظری٬ خبر از محکوم کردن سربازی اجباری و غیرحرفهای بود. کسی به این سوال پاسخ نمیدهد که اولا به چه دلیل باید سربازی اجباری باشد و دوم آنکه چرا باید سربازانی با حداقل تربیت نظامی٬ به مرزهای کشور بروند و در منطقهای که از نظر خود مسوولان جمهوریاسلامی هم امن نیست٬ مشغول به خدمت باشند؟ چه دلیلی وجود دارد که سربازی حرفهای نمیشود تا لااقل کادرهای ورزیدهتر٬ در مناطق مرزی شروع به کار کنند؟ و اساسا این چه نوع سیستمی است که به نوشته خود افراد معترض٬ سربازانی به آنجا میروند که پول و پارتی نداشته باشند؟
مسالهی دوم باز میگردد به نوع نگاهی که نسبت به سیستان و بلوجستان وجود دارد. تقریبا در تمامی نوشتهها بر این نکته تاکید میشود که این سربازان٬ در "منطقه محروم و دورافتاده" مشغول خدمت بودهاند. حجم بزرگی از دلسوزیها نیز به همین دلیل است: اینکه عدهای سرباز بدون "پول" و یا "پارتی" مجبور شدهاند که در یک منطقه به شدت محروم٬ خدمت کنند. منطقهی محرومی که اتفاقا ناامن هم هست.
پیشفرض همهی این نوشتهها و عنصر غایب آن٬ چیزی نیست جز "مردم سیستان و بلوچستان". در واقع همهی ما این مساله را مفروض گرفتهایم که قرار است سیستان و بلوچستان منطقهای محروم باشد و این محرومیت و ناامنی٬ ذاتی آن است. طبیعتا ما کاری به مردم آنجا هم نداریم. مردم بلوچ برای ما به دو دسته تقسیم میشوند: عدهای که در انتخابات رای میدهند - و به اصلاحات رای میدهند - و عدهای تروریست و قاچاقچی و مزدور و سلفی! این نوع نگاهی است که خودآگاه یا ناخودآگاه در میان سطرهای بسیاری از نوشتهها وجود داشت و وجود دارد.
طبیعی است که گروگان گرفتن این افراد ناراحتکننده و تاثربرانگیز است٬ همهی ما بابت حضور این سربازان در مرز ناراحتیم. اما سوال اینجاست: چرا ما تاکنون حرفی از محرومیت مردم بلوچ نزدهایم؟ چرا هرگز به این مساله فکر نمیکنیم که این همه فقر٬ این همه توسعه نیافتگی٬ این همه تبعیض٬ میتواند منجر به پیامدهای ناخوشآیندی شود؟ اساسا یک بلوچ٬ به چه دلیلی باید با ما همراه و همدل باشد٬ وقتی برای ما٬ عقبافتادگی اقتصادی او٬ فقر او٬ تبعیض علیه او٬ علیالسویه است؟
گروگانگیری بد است٬ شکی نیست. اما ایا یک بار به این فکر کردیم که چگونه این گروهها در این منطقه٬ رشد و توسعه پیدا میکنند؟ میگویید با پول و امکانات دیگر کشورها٬ میگویم درست میفرمایید. اما به هر حال٬ این افراد٬ چه دلیلی دارد که اینچنین حاضر میشوند زندگی خود را به خطر بیندازند؟ چه اتفاقی در بلوچستان رخ داده که عدهای از جوانان آنها٬ به سمت اسلحه و گروگانگیری میروند؟
در واقع این نکته را باید مدنظر داشت که وقتی ما از بلوچستان حرف میزنیم و سخنی از مردم آن به میان نمیآوریم - یا کلیشههای سی و پنج سال گذشته را تکرار میکنیم - باید این انتظار را هم داشته باشیم که از سوی آنها نادیده گرفته شویم.
مسالهی سوم باز میگردد به نوع موضعگیری برخی از دوستان. میخواهم این موضعگیری را "مواضع افراد تربیت شده در جمهوریاسلامی" بنامم. حتی مخالفان جمهوریاسلامی٬ چنان در زمین جمهوریاسلامی بازی میکنند و به نفع آنها موضع میگیرند که آدمی میماند چه بگوید و چگونه بگوید؟ این همان اتفاقی است که سال پیش و هنگام درگیری نظامی میان پژاک و سپاه پاسداران هم رخ داد. آن زمان هم عدهای از "پناهندگان سیاسی" و "مخالفان جمهوریاسلامی" به حمایت از سپاه پاسداران پرداختند. یا کمی پیشتر از آن٬ سخنان محمود احمدینژاد در جزیره ابوموسی٬ با سوت و کف و تشویق این دوستان مخالف روبهرو شد. مشکل در کجاست؟
برای این افراد٬ تنها صفر و صد معنی دارد. یا با آنها یا بر آنها. اینگونه است که با وجود مخالفت ظاهری با جمهوریاسلامی٬ کم نیست مواردی که نه تنها با حکومت٬که با بخشهای تندروی آن همصدا میشوند. برای مثال یکی از زندانیان سابق بند ۳۵۰ که اکنون در سوئد زندگی میکند و سلطنتطلب هم هست٬ صراحتا نوشته که در صورت احساس خطر تجزیه ایران٬ دوشادوش جمهوریاسلامی و سپاه خواهد جنگید. یا آنکه بودند افرادی که هر روز سپاه پاسداران را برای بمباران ارتفاعات قندیل تشویق میکردند. طبیعتا همواره توجیهها هم یکی هستند: حفظ تمامیت ارضی!
هیچکدام از آنها هم هرگز نمیگویند که اگر هم خواسته جدایی در میان اتنیکهای ایران وجود دارد٬ این خواسته چگونه به وجود آمده؟ اگر قرار باشد که همه مردم ایران٬ در سایه حکومتی دموکراتیک و مبتنی بر حقوقبشر زندگی کنند٬ از حقوق خود برخوردار باشند٬ شهرها و استانها توسعهیافته باشند٬ از نظر فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی تحت سرکوب نباشند٬ چه نیازی است به تجزیهطلبی و خواست جدایی؟
اینان همان افرادی هستند که وقتی سخن از دادگاه انقلاب و بازجوییهای سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات میشود٬ هیچ اعترافی را قبول ندارند و آن را تحت فشار و شکنجه میدانند - اعترافهای پس از انتخابات سال ۸۸ را در خاطر دارید؟ اعتراف ابطحی و عطریانفر و شریعتی و ... -. دم خروس اما همینجاست که پیدا میشود: یک کرد/ عرب/ بلوچ/ ترک در بازجویی اعتراف میکند که اقدام به ترور یا بمبگذاری کرده. متن این اعترافها و شرایطی که در آن اخذ شده هم گفته نمیشود. تنها یکی از مقامهای قضایی٬ از وجود چنین مضمونی در اعترافها خبر میدهد. تمام این دوستان٬ ناگهان در نقش سینهچاکان جمهوریاسلامی٬ اگر اعدام را تجویز نکنند٬ حتما خواهان حبسهای طولانی مدت و با اعمال شاقه میشوند - نمونهی آخر از این دست اعدام حبیبالله گلپریپور در کردستان و هاشم شعبانی در اهواز است.
آنچه که در شبکههای اجتماعی درباره اینان نقل شد٬ تاکید بر "تروریست" بودن و بمبگذاری و آدمکشی بود. اسناد و مدارک؟ هیچ! صرفا سخنان برخی مقامهای قضایی و امنیتی که چنین اتهامی را به آنها زده بودند.
در واقع در تمام این سالها٬ شاهد کمتر واکنشی به احکامی که در مناطق حاشیهنشین صادر میشود٬ بودهایم. اعدام٬ حبسهای طولانی مدت٬ شکنجه٬ قتل در خیابان و ... هیچکدام واکنشی از سوی این دوستان "حقوقبشری" - که خود همواره منتقد فعالان حقوق بشر هم هستند - به همراه ندارد. نه حکم عدنان حسنپور٬ نه اعدام یعقوب مهرنهاد٬ نه بازداشت و احکام حبس طولانی مدت در آذربایجان٬ نه اعدام متوالی عربها و... هیچ کدام از نظر این دوستان٬ ارزش پرداختن ندارد. چرا؟ دلیل آن چیزی نیست جز وجود این تفکر در پسزمینه مغز که این افراد عموما و عمدتا "تجزیهطلب"٬ "تروریست"٬ "خشونت طلب" و ... بوده اند.
تنها مورد نقض در این زمینه٬ بحث فرزاد کمانگر است. آن یک مورد نیز به مدد بیانیهای که میرحسین موسوی و مهدی کروبی پس از اجرای حکم اعدام کمانگر و چهار زندانی سیاسی دیگر صادر کردند٬ تبدیل به مُد شد و اکنون هرکس که میخواهد خود را مدافع حقوق اتنیکها نشان دهد٬ لینک مقاله یا یادداشت یا استتوسی در محکومیت اجرای حکم اعدام کمانگر را به اشتراک میگذارد.
در واقع جمهوریاسلامی٬ فضایی را فراهم کرده که حتی مخالفان هم ناچار به بازی در آن زمین شوند. با پررنگ کردن مسالهی تمامیت ارضی٬ اساسا چشم بر نقض حقوقبشر در این مناطق بسته میشود٬ هر واکنشی غیرعقلانی ارزیابی میشود و مجازات جمهوریاسلامی اگر موافق نداشته باشد٬ طبیعتا مخالفتی را نیز برنخواهد انگیخت - یا لااقل مخالفتها کمرنگ خواهد بود.
آنچه رخ میدهد٬ چیزی جز وارونهنمایی نیست: سپاه پاسداران٬ نیروی انتظامی٬ وزارت اطلاعات و جمهوریاسلامی که در مناطقی چون کردستان و آذربایجان و بلوچستان و خوزستان٬ ظالم هستند - ظالم مضاعف در واقع - در نقش مظلوم قرار میگیرند و قربانیان٬ تبدیل به ظالم میشوند. مشکلات و تبعیضها و توسعهنیافتگیها٬ یا فراموش میشود یا آنکه به رفتارهای مخالفان حکومت تقلیل مییابد و نهادهای سرکوبگر حکومت٬ شاهد "حضور میلیونی" حامیان در فضای مجازی میشوند.
گرچه نویسندگان چنین مطالبی٬ اساسا سخنان بالا را رد میکنند٬ اما آنچه - به خصوص در این مورد خاص - به ضرر آنها عمل میکند٬ اتفاقی است که رخ میدهد: جیشالعدل خواستار مبادله سربازان با زندانیان خود میشود. پیش از انکه مسوولان حکومتی واکنشی به این مساله نشان دهند٬ فضای مجازی پر میشود از جملات و سخنان قصاری مبنی بر عدم به رسمیت شناختن "تروریستها"٬ عدم مبادله و معامله و مسایل اینچنینی.
فرض میگیریم که تاکنون تمام تلاش این دوستان٬ برای آزادی سربازان و رهایی آنان از بند بوده باشد. چگونه باید این سربازان را ازاد کرد٬ وقتی قرار است معادمله و مبادله هم مورد قبول واقع نشود؟ قرار است حکومت کل منطقه را بمباران کند؟ آنجا را با خاک یکسان کند؟ به شیوه جمهوریاسلامی٬ برخی از زندانیان بلوچ را اعدام کند؟ یا چگونه؟ چه راهحلی قرار است برای آزادی این سربازان اندیشیده شود؟
این مطلب مختصر٬ امیدوارم که ادامه پیدا کند و با نقد و نظردوستان هم روبهرو شود. اما مسالهای را نباید فراموش کرد: داشتن استانداردهای دوگانه٬ بدترین سم برای کسانی است که خود را روزنامهنگار٬ فعال حقوق بشر٬ فعال سیاسی٬ فعال مدنی و ... مینامند. بیاید همه با هم دست از استانداردهای دوگانه و خودی - غیرخودی کردن حقوقبشر بکشیم.
پینوشت: نکتهای را فراموش کردم بنویسم و آن هم قهرمانسازیهای عجیب و غریب از این سربازان است. برخی چنان درباره این سربازان سخن میگویند که آدمی تصور میکند درباره فرشتگان نیکی و خوبی و حسن٬ سخن میگویند. چنان آنان را بری از هر اشتباه و خطا و قهرمانان ملی معرفی میکنند که هرکس در جریان ماجرا نباشد٬ به راحتی ممکن است تصور کند که سخن از قهرمانان اساطیری است. البته شکی نیست که این سربازان خود به نوعی مظلومان تحت ستم سیستم سیاسی هستند٬ اما نباید و نمیتوان از مسالهی "مسوولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" به همین سادگی گذر کرد. توجیه همین مسایل٬ میتواند باعث شود که هر کاری و هر عملی٬ مجاز باشد.
از نوشتن جملات بعدی متنفرم٬ اما احتمالا پیش از آنکه وارد بحث شوم و برای جلوگیری از بدفهمی٬ عرض میکنم که بنده هیچ سمپاتی نسبت به جیشالعدل ندارم٬ با گروگانگیری و ترور مخالفام٬ و اگر روزی قرار باشد درباره تمامیت ارضی ایران رایگیری انجام شود٬ رای من منفی خواهد بود. با اینحال عقیدهای به این ندارم که برای حفظ خاک٬ باید خون ریخت و سرکوب کرد. انتقادها اما به نوشتههای دوستانی که به واقع نگران جان "پنج انسان" هستند٬ در کجاهاست؟
نکتهای که پیش از ادامه این نوشته باید به آن اشاره کنم٬ این است که در موضعگیریهای اینچنینی٬ آنچه که مشهود است٬ وارد شدن به ماجرا از میانههای آن است. هر اتفاقی٬ طبیعتا ریشههای خاص خود را دارد. ریشههایی که البته همیشه به معنای درست بودن واکنش اتخاذ شده نیست٬ اما نمیتوان آن را نادیده گرفت. اگر در فلسطین مردم به حماس رای میدهند یا از آن پشتیبانی میکنند٬ نمیتوانیم ریشههای این مساله را نبینیم و بدون نگاهی به آن٬ اقدام به موضعگیری کنیم.
مسالهی اول این است که در کمتر اظهارنظری٬ خبر از محکوم کردن سربازی اجباری و غیرحرفهای بود. کسی به این سوال پاسخ نمیدهد که اولا به چه دلیل باید سربازی اجباری باشد و دوم آنکه چرا باید سربازانی با حداقل تربیت نظامی٬ به مرزهای کشور بروند و در منطقهای که از نظر خود مسوولان جمهوریاسلامی هم امن نیست٬ مشغول به خدمت باشند؟ چه دلیلی وجود دارد که سربازی حرفهای نمیشود تا لااقل کادرهای ورزیدهتر٬ در مناطق مرزی شروع به کار کنند؟ و اساسا این چه نوع سیستمی است که به نوشته خود افراد معترض٬ سربازانی به آنجا میروند که پول و پارتی نداشته باشند؟
مسالهی دوم باز میگردد به نوع نگاهی که نسبت به سیستان و بلوجستان وجود دارد. تقریبا در تمامی نوشتهها بر این نکته تاکید میشود که این سربازان٬ در "منطقه محروم و دورافتاده" مشغول خدمت بودهاند. حجم بزرگی از دلسوزیها نیز به همین دلیل است: اینکه عدهای سرباز بدون "پول" و یا "پارتی" مجبور شدهاند که در یک منطقه به شدت محروم٬ خدمت کنند. منطقهی محرومی که اتفاقا ناامن هم هست.
پیشفرض همهی این نوشتهها و عنصر غایب آن٬ چیزی نیست جز "مردم سیستان و بلوچستان". در واقع همهی ما این مساله را مفروض گرفتهایم که قرار است سیستان و بلوچستان منطقهای محروم باشد و این محرومیت و ناامنی٬ ذاتی آن است. طبیعتا ما کاری به مردم آنجا هم نداریم. مردم بلوچ برای ما به دو دسته تقسیم میشوند: عدهای که در انتخابات رای میدهند - و به اصلاحات رای میدهند - و عدهای تروریست و قاچاقچی و مزدور و سلفی! این نوع نگاهی است که خودآگاه یا ناخودآگاه در میان سطرهای بسیاری از نوشتهها وجود داشت و وجود دارد.
طبیعی است که گروگان گرفتن این افراد ناراحتکننده و تاثربرانگیز است٬ همهی ما بابت حضور این سربازان در مرز ناراحتیم. اما سوال اینجاست: چرا ما تاکنون حرفی از محرومیت مردم بلوچ نزدهایم؟ چرا هرگز به این مساله فکر نمیکنیم که این همه فقر٬ این همه توسعه نیافتگی٬ این همه تبعیض٬ میتواند منجر به پیامدهای ناخوشآیندی شود؟ اساسا یک بلوچ٬ به چه دلیلی باید با ما همراه و همدل باشد٬ وقتی برای ما٬ عقبافتادگی اقتصادی او٬ فقر او٬ تبعیض علیه او٬ علیالسویه است؟
گروگانگیری بد است٬ شکی نیست. اما ایا یک بار به این فکر کردیم که چگونه این گروهها در این منطقه٬ رشد و توسعه پیدا میکنند؟ میگویید با پول و امکانات دیگر کشورها٬ میگویم درست میفرمایید. اما به هر حال٬ این افراد٬ چه دلیلی دارد که اینچنین حاضر میشوند زندگی خود را به خطر بیندازند؟ چه اتفاقی در بلوچستان رخ داده که عدهای از جوانان آنها٬ به سمت اسلحه و گروگانگیری میروند؟
در واقع این نکته را باید مدنظر داشت که وقتی ما از بلوچستان حرف میزنیم و سخنی از مردم آن به میان نمیآوریم - یا کلیشههای سی و پنج سال گذشته را تکرار میکنیم - باید این انتظار را هم داشته باشیم که از سوی آنها نادیده گرفته شویم.
مسالهی سوم باز میگردد به نوع موضعگیری برخی از دوستان. میخواهم این موضعگیری را "مواضع افراد تربیت شده در جمهوریاسلامی" بنامم. حتی مخالفان جمهوریاسلامی٬ چنان در زمین جمهوریاسلامی بازی میکنند و به نفع آنها موضع میگیرند که آدمی میماند چه بگوید و چگونه بگوید؟ این همان اتفاقی است که سال پیش و هنگام درگیری نظامی میان پژاک و سپاه پاسداران هم رخ داد. آن زمان هم عدهای از "پناهندگان سیاسی" و "مخالفان جمهوریاسلامی" به حمایت از سپاه پاسداران پرداختند. یا کمی پیشتر از آن٬ سخنان محمود احمدینژاد در جزیره ابوموسی٬ با سوت و کف و تشویق این دوستان مخالف روبهرو شد. مشکل در کجاست؟
برای این افراد٬ تنها صفر و صد معنی دارد. یا با آنها یا بر آنها. اینگونه است که با وجود مخالفت ظاهری با جمهوریاسلامی٬ کم نیست مواردی که نه تنها با حکومت٬که با بخشهای تندروی آن همصدا میشوند. برای مثال یکی از زندانیان سابق بند ۳۵۰ که اکنون در سوئد زندگی میکند و سلطنتطلب هم هست٬ صراحتا نوشته که در صورت احساس خطر تجزیه ایران٬ دوشادوش جمهوریاسلامی و سپاه خواهد جنگید. یا آنکه بودند افرادی که هر روز سپاه پاسداران را برای بمباران ارتفاعات قندیل تشویق میکردند. طبیعتا همواره توجیهها هم یکی هستند: حفظ تمامیت ارضی!
هیچکدام از آنها هم هرگز نمیگویند که اگر هم خواسته جدایی در میان اتنیکهای ایران وجود دارد٬ این خواسته چگونه به وجود آمده؟ اگر قرار باشد که همه مردم ایران٬ در سایه حکومتی دموکراتیک و مبتنی بر حقوقبشر زندگی کنند٬ از حقوق خود برخوردار باشند٬ شهرها و استانها توسعهیافته باشند٬ از نظر فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی تحت سرکوب نباشند٬ چه نیازی است به تجزیهطلبی و خواست جدایی؟
اینان همان افرادی هستند که وقتی سخن از دادگاه انقلاب و بازجوییهای سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات میشود٬ هیچ اعترافی را قبول ندارند و آن را تحت فشار و شکنجه میدانند - اعترافهای پس از انتخابات سال ۸۸ را در خاطر دارید؟ اعتراف ابطحی و عطریانفر و شریعتی و ... -. دم خروس اما همینجاست که پیدا میشود: یک کرد/ عرب/ بلوچ/ ترک در بازجویی اعتراف میکند که اقدام به ترور یا بمبگذاری کرده. متن این اعترافها و شرایطی که در آن اخذ شده هم گفته نمیشود. تنها یکی از مقامهای قضایی٬ از وجود چنین مضمونی در اعترافها خبر میدهد. تمام این دوستان٬ ناگهان در نقش سینهچاکان جمهوریاسلامی٬ اگر اعدام را تجویز نکنند٬ حتما خواهان حبسهای طولانی مدت و با اعمال شاقه میشوند - نمونهی آخر از این دست اعدام حبیبالله گلپریپور در کردستان و هاشم شعبانی در اهواز است.
آنچه که در شبکههای اجتماعی درباره اینان نقل شد٬ تاکید بر "تروریست" بودن و بمبگذاری و آدمکشی بود. اسناد و مدارک؟ هیچ! صرفا سخنان برخی مقامهای قضایی و امنیتی که چنین اتهامی را به آنها زده بودند.
در واقع در تمام این سالها٬ شاهد کمتر واکنشی به احکامی که در مناطق حاشیهنشین صادر میشود٬ بودهایم. اعدام٬ حبسهای طولانی مدت٬ شکنجه٬ قتل در خیابان و ... هیچکدام واکنشی از سوی این دوستان "حقوقبشری" - که خود همواره منتقد فعالان حقوق بشر هم هستند - به همراه ندارد. نه حکم عدنان حسنپور٬ نه اعدام یعقوب مهرنهاد٬ نه بازداشت و احکام حبس طولانی مدت در آذربایجان٬ نه اعدام متوالی عربها و... هیچ کدام از نظر این دوستان٬ ارزش پرداختن ندارد. چرا؟ دلیل آن چیزی نیست جز وجود این تفکر در پسزمینه مغز که این افراد عموما و عمدتا "تجزیهطلب"٬ "تروریست"٬ "خشونت طلب" و ... بوده اند.
تنها مورد نقض در این زمینه٬ بحث فرزاد کمانگر است. آن یک مورد نیز به مدد بیانیهای که میرحسین موسوی و مهدی کروبی پس از اجرای حکم اعدام کمانگر و چهار زندانی سیاسی دیگر صادر کردند٬ تبدیل به مُد شد و اکنون هرکس که میخواهد خود را مدافع حقوق اتنیکها نشان دهد٬ لینک مقاله یا یادداشت یا استتوسی در محکومیت اجرای حکم اعدام کمانگر را به اشتراک میگذارد.
در واقع جمهوریاسلامی٬ فضایی را فراهم کرده که حتی مخالفان هم ناچار به بازی در آن زمین شوند. با پررنگ کردن مسالهی تمامیت ارضی٬ اساسا چشم بر نقض حقوقبشر در این مناطق بسته میشود٬ هر واکنشی غیرعقلانی ارزیابی میشود و مجازات جمهوریاسلامی اگر موافق نداشته باشد٬ طبیعتا مخالفتی را نیز برنخواهد انگیخت - یا لااقل مخالفتها کمرنگ خواهد بود.
آنچه رخ میدهد٬ چیزی جز وارونهنمایی نیست: سپاه پاسداران٬ نیروی انتظامی٬ وزارت اطلاعات و جمهوریاسلامی که در مناطقی چون کردستان و آذربایجان و بلوچستان و خوزستان٬ ظالم هستند - ظالم مضاعف در واقع - در نقش مظلوم قرار میگیرند و قربانیان٬ تبدیل به ظالم میشوند. مشکلات و تبعیضها و توسعهنیافتگیها٬ یا فراموش میشود یا آنکه به رفتارهای مخالفان حکومت تقلیل مییابد و نهادهای سرکوبگر حکومت٬ شاهد "حضور میلیونی" حامیان در فضای مجازی میشوند.
گرچه نویسندگان چنین مطالبی٬ اساسا سخنان بالا را رد میکنند٬ اما آنچه - به خصوص در این مورد خاص - به ضرر آنها عمل میکند٬ اتفاقی است که رخ میدهد: جیشالعدل خواستار مبادله سربازان با زندانیان خود میشود. پیش از انکه مسوولان حکومتی واکنشی به این مساله نشان دهند٬ فضای مجازی پر میشود از جملات و سخنان قصاری مبنی بر عدم به رسمیت شناختن "تروریستها"٬ عدم مبادله و معامله و مسایل اینچنینی.
فرض میگیریم که تاکنون تمام تلاش این دوستان٬ برای آزادی سربازان و رهایی آنان از بند بوده باشد. چگونه باید این سربازان را ازاد کرد٬ وقتی قرار است معادمله و مبادله هم مورد قبول واقع نشود؟ قرار است حکومت کل منطقه را بمباران کند؟ آنجا را با خاک یکسان کند؟ به شیوه جمهوریاسلامی٬ برخی از زندانیان بلوچ را اعدام کند؟ یا چگونه؟ چه راهحلی قرار است برای آزادی این سربازان اندیشیده شود؟
این مطلب مختصر٬ امیدوارم که ادامه پیدا کند و با نقد و نظردوستان هم روبهرو شود. اما مسالهای را نباید فراموش کرد: داشتن استانداردهای دوگانه٬ بدترین سم برای کسانی است که خود را روزنامهنگار٬ فعال حقوق بشر٬ فعال سیاسی٬ فعال مدنی و ... مینامند. بیاید همه با هم دست از استانداردهای دوگانه و خودی - غیرخودی کردن حقوقبشر بکشیم.
پینوشت: نکتهای را فراموش کردم بنویسم و آن هم قهرمانسازیهای عجیب و غریب از این سربازان است. برخی چنان درباره این سربازان سخن میگویند که آدمی تصور میکند درباره فرشتگان نیکی و خوبی و حسن٬ سخن میگویند. چنان آنان را بری از هر اشتباه و خطا و قهرمانان ملی معرفی میکنند که هرکس در جریان ماجرا نباشد٬ به راحتی ممکن است تصور کند که سخن از قهرمانان اساطیری است. البته شکی نیست که این سربازان خود به نوعی مظلومان تحت ستم سیستم سیاسی هستند٬ اما نباید و نمیتوان از مسالهی "مسوولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" به همین سادگی گذر کرد. توجیه همین مسایل٬ میتواند باعث شود که هر کاری و هر عملی٬ مجاز باشد.
- در همین زمینه:
- بلوچستان و سوژههای منفعل: کاوه قریشی
- سه استتوس از سامان رسولپور (استتوس اول - استتوس دوم - استتوس سوم)
- بلوچستان؛ سی و پنج سال پس از انقلاب: عبدالستار دوشوکی
- بلوچستان٬ توسعه و جلوگیری از تروریسم: کاوه رضاییشیراز
- تروریسم چیست؟: ژاک دریدا و یورگن هابرماس
- چرا آنها از ما بدشان میآید؟: نوام چامسکی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر