در باب مناقشه فلسطین و اسراییل و نامه به محسن مخملباف
سفر محسن مخلمباف٬ کارگردان ایرانی
به اسراییل٬ برای حضور در جشنوارهی فیلم اورشلیم٬ با حاشیههای زیادی همراه شد.
جمعی ـ که من هم در میانشان بودم ـ با ارسال نامهای خواستار تحریم این سفر شدند.
در واکنش به این مساله٬ گروهی دیگر نامهای را امضا کردند و از مخلمباف بابت این
سفر تشکر کردند.
در فضای مجازی هم طبیعتا مانند
همیشه بحثهای مختلفی در این زمینه شد و هرکسی از ظن خود٬ چیزکی درباره این سفر و
یا نامهها نوشت. برخی با استناد به شعار "نه غزه٬ نه لبنان٬ جانام فدای ایران"٬ هرگونه موضعگیری پیرامون مناقشه میان اسراییل و فلسطین را بیربط به ایرانیان میدانند٬ برخی نیز در فضای مجازی مخالفان سفر مخلمباف به اسراییل را "حامیان جمهوریاسلامی" یا "مزدوران رژیم" یا "حزباللهیهای ساکن غرب" معرفی کردند. طبیعتا ما را کاری با این دستهی آخر نیست.
بسیاری از نوشتهها و اظهارنظرها در روزهای اخیر٬ مورد نقد و موشکافی قرار گرفته. من به شخصه تصمیم دارم با نگاهی به سه نوشتهی آرمان امیری در این زمینه (قسمت اول٬ قسمت دوم٬ قسمت سوم) مساله را بیشتر باز کنم. به نظرم نوشتهی آرمان امیری نمونهی بارز و مشخص کژفهمی از موضوع٬ داشتن پیشفرضهای اشتباه و سپس نتیجهگیری براساس همانهاست.
نکتهی نخست درباره نامه به مخملباف٬ این است که امضاکنندگان - یا حداقل بخش نه چندن کوچکی از آنها - نه با اسراییل مشکلی دارند٬ نه با سفر یا زندگی در این کشور. نکتهی این نامه٬ تلاش برای حمایت از کمپینی است که توسط خود فلسطینیها ایجاد شده و تاکنون هنرمندان و اندیشمندان بزرگی هم به آن پیوستهاند. - نمونهی آخر و معروف هم٬ استیون هاوکینگ-. (این هم یک نمونهی دیگر٬ راجر واترز) این کمپین تلاشی است برای مشروعیتزدایی از اقدامهایی که دولت اسراییل برای بهبود چهرهی خود پیرامون نقض گستردهی حقوق مردم فلسطین انجام میدهد.
این در واقع نقض جملاتی است که آرمان امیری پیرامون "تحریمیها" نوشته - بگذریم از اینکه اساسا میان تحریم انتخابات در ایران و بایکوت رویدادی دولتی در اسراییل٬ تفاوت از زمین تا آسمان است - و آنها را "صفر و یکی٬ یکی کردن وسیله و هدف و بستن راه حل" و در نهایت افرادی که "در پس کلام به ظاهر انسانی و صلحدوستانه خود، حقیقت شوم یک جنگ و خونریزی" توصیف میکند.
البته که این نوشته و سیل اتهامزنیها٬ همینجا تمام نمیشود: امضاکنندگان این نامه تحریمیاند٬ در واقع با تحریمهای اقتصادی علیه ایران هم موافقاند اما از ابراز آن خجالت میکشند (یا للعجب!).
فارغ از تفاوتهای مشخص میان امضاکنندگان بیانیه خطاب به مخلمباف٬ چگونه میتوان تلاش برای همآوایی با "مردم فلسطین" را اینگونه توصیف کرد؟ آیا غیر از این است که این جنبش٬ توسط جامعهی مدنی فلسطین ایجاد شده؟
نکتهی دیگر آنکه میان تحریم انتخابات در ایران - کنشی سیاسی - و همآوایی با جامعه مدنی فلسطین٬ چه شباهتی وجود دارد؟ تلاش برای یکی کردن این دو مقوله٬ و سپس نتیجهگیری از آن٬ همانقدر بیربط است که مثلا من بنویسم آرمان امیری با توجه به نوشتهی خود٬ از حامیان کشتار صبرا و شتیلا است٬ موافق حملهی نظامی به ایران است و مشکلی با بمباران مردم ندارد٬ چون در نوشتهای پیش از انتخابات٬ دعوت به حمایت از قالیباف کرد. آیا به راستی٬ نام چنین جملاتی را میتوان "استدلال" گذاشت؟
یکی از نکات دیگر نوشتهی آرمان٬ ترجیعبند آشنای کسانی است که اخیرا کشف کردهاند "منافع ملی ایران٬ در گروی رابطه با اسراییل است". آنها در مقابل هر حمایتی از فلسطین٬ بحث دیگر جنایتهای رخ داده در دنیا را مطرح میکنند و خواستار موضعگیری درباره آن هم هستند٬ بی آنکه توضیح دهند این دو مقوله اساسا چه ربطی به هم دارند؟ آیا خود این دوستان نیز چنین کاری میکنند؟ وقتی جنایتهای بشار اسد در سوریه را محکوم میکنند٬ به یاد دیگر قربانیان دنیا هم هستند؟ آن جنایتها را هم محکوم میکنند یا خیر؟ مثلا این دوستان وقتی درباره ایران صحبت میکنند٬ به جنایتهای نادر در هندوستان هم اشاره میکنند؟ به لشکرکشیها و جنگطلبیهای مداوم هخامنشیان چطور؟ دوم اینکه اساسا چرا برای وارد شدن به هر بحثی٬ باید مقدمهای طولانی نوشت و طی کرد؟ مگر قرار است که هر روز چرخ را از نو اختراع کنیم؟
این مساله ارتباطی نیز با بحث دیگری دارد که نه تنها آرمان امیری٬ که مهدی جامی - و دیگر مخالفان - هم مطرح کردهاند و آن هم مسالهی "روشنفکر ایرانی" است. برای برخی از این دوستان٬ "ایرانی" بودن بر "روشنفکر" بودن در این عبارت ارجحیت دارد٬ در حالی که در عالم واقع اینطور نیست. روشنفکر را چه لغوی تعریف کنیم - مثلا با نگاه پوپر٬ به عنوان فردی که وظیفه دارد از درد و رنج بشر بکاهد - و چه او را با "کار روشنفکری" بسنجیم - آنگونه که بابک احمدی انجام داده - وظایف خاص خود را دارد. روشنفکر٬ قرار است متفکری باشد در گسترهی جهانی. جغرافیای زیستی او٬ تنها نشاندهندهی این است که او درباره مواردی خاص٬ مواضعی جزییتر و در کنشهای مربوط به آن٬ حضوری فعالتر دارد.
کسی که به صرف ایرانی بودن٬ درد و رنج بشریت در دیگر نقاط دنیا را به اندامی از بدن حواله کند و تنها در محدودهای خاص بیندیشد٬ ناماش هر چه باشد٬ روشنفکر نخواهد بود.
آرمان امیری اما برای آنکه از بار برخی تناقضات بکاهد٬ در قسمت دوم نوشتهی خود مفهومی با عنوان "روشنفکر اصلاحطلب" را جعل میکند. - احتمالا در مقابل "روشنفکر انقلابی" یا آنگونه که این روزها مُد شده٬ "اعتدال" در مقابل "رادیکالیسم"-.
مشخصهی بارز آنچه که از سوی آرمان٬ "روشنفکر اصلاحطلب" خوانده میشود٬ تلاش و تاکید بر "گفتوگو" است. او البته توضیح نمیدهد که کدام بخش از "روشنفکران" از گفتوگو میهراسند و یا آن را نفی میکنند؟ و اساسا مگر میتوان میان "روشنفکر بودن" - در معنای دقیق آن - و "گفتوگو" خطی جداکننده کشید؟ آنکه گفتوگو را بر نمیتابد نامش میتواند دیک چنی باشد یا بنیامین نتانیاهو٬ میتواند بشار اسد باشد یا صدام حسین٬ میتواند بنلادن باشد یا جورج بوش٬ اما به طور حتم نمیتواند "روشنفکر" باشد. اساسا مگر روشنفکران جز کلمه٬ ابزار دیگری نیز دارند؟
جالب آنکه تعریف "روشنفکر اصلاح طلب" از دید آرمان امیری٬ چندان تفاوتی با تعریف "اصلاحطلبی سیاسی در ایران" ندارد. برای مثال به این جمله دقت کنید: "اصلاحطلبی باور دارد جهان از سیاه مطلق و سفید مطلق تشکیل نشده است. نه شما حق مطلق هستید و نه دشمن شما باطل مطلق. بسیاری از اختلافات ناشی از سوءتفاهمات برگرفته از قطع رابطه است. تنها و تنها گفت و گو و تعامل متقابل است که میتواند این سوء تفاهمات را برطرف کنید. جهان بهتر، زاییده اندیشههای جدید ناشی از تعامل و تضارب آرا است".
آرمان امیری٬ مانند دیگر دلبستگان به "اصلاحات حکومتی" در ایران٬ توضیح نمیدهد که حد و مرز این گفتوگو کجاست؟ دربارهی چه مواردی میتوان گفتوگو کرد؟ و اساسا چگونه باید طرف مقابل را وادار به گفتوگو و نشستن پای میز مذاکره کرد؟ آیا بدون هیچگونه کنش خاصی٬ میتوان با سر دادن چند شعار امید داشت که طرف مقابل از خر شیطان پایین بیاید و بر سر میز مذاکره بنشیند؟ حتی اگر این اتفاق رخ دهد٬ با کدام نیرو و فشار٬ قرار است "گفتوگو" صورت بگیرد؟ چگونه قرار است امتیازی داده شود و امتیازی گرفته شود؟ مشخص نیست!
این تعریف در واقع و در نهایت به دو سر متضاد میرسد: از سویی "تنزهطلبی" که مورد نقد آرمان امیری قرار میگیرد و از سوی دیگر "فرصتطلبی" که پیش از این آن را مورد نقد قرار داده بود. چرا؟ چون اساسا حد و مرز گفتوگو مشخص نیست و معلوم نشده که شما قرار است تا کجا و به چه نحو عقب بنشینید.
این مساله درباره اسراییل و فلسطین هم وجود دارد. آرزوی بزرگ بسیاری این است که دو دولت در این منطقه تشکیل شود٬ اسراییل به مرزهای ۱۹۶۷ بازگردد و مردم منطقه٬ در صلح و صفا با هم زندگی کنند. - این مسالهای است که حتی مورد تاکید رسمی سازمان ملل متحد هم قرار گرفته و در بیانیههای رسمی بر آن تاکید شده است-. اسراییل اما نه تنها بیانیههای سازمان ملل را نادیده میانگارد و به پشتوانهی آمریکا٬ از صدور قطعنامه درشورای امنیت هم جلوگیری میکند٬ بلکه بر احکام تمامی نهادهای بینالمللی حقوقی و حقوقبشری چشم میبندد و حتی توافق صلحی که خود امضا کرده را نیز زیر پا میگذارد و اقدام به گسترش شهرکسازی میکند. غزه را محاصره و دیواری به دور آن میکشد و ... چنین دولتی٬ چرا تا زمانی که اینگونه به پشتوانهی قدرت نظامی خود از سویی و "حمایت روشنفکران اصلاحطلب حامی گفتوگو درجهان" پشتگرم است٬ باید پای میز مذاکره بنشیند؟ برای من جالب خواهد بود که بدانم نظر آرمان امیری - و دیگر منتقدان نامه به مخملباف - دربارهی تحریمهایی که اتحادیه اروپا علیه شهرکنشینان در نظر گرفته٬ چیست؟
توجه کنیم که به قول داریوش محمدپور٬ ما با چنین دولتی مواجهیم: "اسراییل با «تمام» کشورهای دیگر دنیا یک تفاوت بزرگ دارد. در دنیای مدرن، اسراییل تنها کشوری است که بنای وجودش بر بیرون راندن یک ملت از خانهی خودشان است. اسراییل تنها کشوری است که از ابتدای تأسیس تا همین امروز به طور مستمر به شهرکسازی و بسط اراضیاش و ربودن و ضمیمه کردن خاک یک کشور و یک ملت به سایر سرزمینهای اشغالیاش، این سیاست را ادامه داده است. هیچ کشور دیگری در دنیای مدرن این خصلت را ندارد".
سوال بعدی من از دوستانی مانند آرمان امیری - و دیگر منتقدان - آن است که چرا به جای ایجاد رابطه با اسراییل٬ تاکنون نامهای در حمایت از رابطه با آمریکا ننوشتهاند؟ چرا خواستار این نیستند که جمهوریاسلامی و آمریکا با هم پای میز مذاکره بنشینند و مشکلاتشان را حل کنند؟ چگونه است که هرکس خواهان رابطه میان ایران و آمریکاست٬ یک شبِ تبدیل به خائن و مزدور میشود٬ اما درخواست رابطه و گفتوگو با اسراییل میتواند فرد را به عرش اعلا ببرد؟
هستند دوستان دیگری که برایشان نامه به مخملباف٬ تفاوتی با سیاست جمهوریاسلامی برای عدم رویارویی با ورزشکاران اسراییلی ندارد. لازم به توضیح نیست که تفاوت میان این دو٬ از زمین تا آسمان است! همانطور که بارها تکرار کردهام٬ بحث بایکوت از سوی خود جامعه فلسطینی مطرح شده و از همانجا تغذیه میشود. اما بحث ورزشکاران و عدم رویارویی آنها٬ بحثی است کاملا دولتی و دیکته شده از سوی حکومت به بخشی از مردم٬ بدون اینکه نظر یا خواست آنها در این زمینه مهم باشد. میان حمایت از حرکتی که توسط خود فلسطینیها آغاز شده٬ با کاسهی داغتر از آش بودن٬ هزاران تفاوت وجود دارد٬ تفاوتهایی که ندیدن آنها سخت یا بسیار مشکل خواهد بود.
در این زمینه بحث بسیار است و باید بسیار گفتوگو کرد. گفتوگوهایی که امید است ادامهی آنها ما را به وضعیتی بهتر رهنمون سازد.
ـ امید کشتکار: در جستوجوی روشنفکرملی برای چپها
ـ اکبر گنجی: طرح اسراییل برای نابودی ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر