۱. از روز اولی که دعوت دو عزیز و السابقون وبلاگنویس - ایمایان و بعد مجمع دیوانگان - را دیدم٬ با خودم فکر کردم که چه بنویسم. [اضافه شد] حتی قبلترش هم٬ وقتی برای اولین بار پست رضا شکراللهی گرامی را در خوابگرد دیدم٬ چند بار وسوسه شدم که بنویسم٬ اما فکر کردم که نوشتهی من احتمالا صرفا تاریخ ناکامیِ وبلاگی است و نه بیشتر! من مدتهاست که دیگر 'وبلاگنویس' محسوب نمیشوم - و چقدر دلم میخواست که میشد باشم -. دلیلی هم جز تنبلی خودم ندارد٬ باقی همه بهانه است. همین الان دهها یادداشت نیمهکاره دارم که برای وبلاگم نوشتهام٬ اما هیچوقت تکمیل نشد - و احتمالا نمیشود -. از یادداشتهایی که قصد نوشتنشان بوده میگذرم. به همین دلیل دیگر عطای اینکه به خودم قول دهم از این به بعد وبلاگنویسی را به شکل جدی دنبال میکنم را به لقایاش - حتی لقایام! - سپردهام.
با این حال هنوز - و با افتخار - میتوانم بگویم که وبلاگخوان حرفهای هستم. سالهاست - دقیقا از سالهای ۸۱ و ۸۲ - وبلاگخوانی بخش ثابت وبگردیهای من بوده. چه در ایران و چه بعدها در عراق و اکنون در فرانسه٬ خواندن وبلاگها٬ بخش ثابت زندگی من بوده. این هم فقط به وبلاگهای هنوز فعال (دروغ چرا٬ به انگیزه و پشتکار کسانی که همچنان وبلاگ مینویسند٬ حسودی میکنم) محدود نمیشود. از سرگرمیهای همیشگیام مطالعه وبلاگهایی است که تعطیل شدهاند و کرکرهشان پایین آمده. (از طریق این سایت)
۲. چون وبلاگنویس منظم و فعالی نبودهام٬ نکته خاص یا خیلی دندانگیری شاید نداشته باشم. وبلاگنویسی من از سال ۸۱ شروع شد٬ در پرشینبلاگ. وبلاگ بینام و نشانی که جز یکی - دو نفر٬ کسی نمیدانست متعلق به من است: نوشتههای عصبانی جوانی عصبانی که بعد از ورود به دانشگاه٬ از خودش عصبانی بود. تا دو - سه سال پیش هم این وبلاگ وجود داشت٬ اما حذفاش کردم. دلیلش را هنوز خودم هم نمیدانم! آرشیوی هم نماند برایام. خیلی زود اما وبلاگ خودم را زدم٬ با اسمی عجیب "تراژدی انقلاب ایران". (جا دارد این سوال را از خودم بپرسم که «جوانان٬ چرا؟»). آن سالها٬ سالهای کلیشه بود: جوان٬ دانشجو٬ فعالیت و … بعدها به بلاگفا کوچ کردم و اسم وبلاگام هم تغییر پیدا کرد: 'مرثیههای خاک'. بلاگفا گرچه با امکاناتی که داشت٬ سکوی پرتابی برای خیلی از وبلاگنویسان بود٬ اما در عین حال آنها را وارد مسیری کرد که ناخودآگاه و ناخواسته - شاید هم خودآگاه و خودخواسته - بعد از چند سال٬ بسیاری از وبلاگنویسی دست شستند. اتفاقها سال ۸۸ و حذف وبلاگها و از دست رفتن آرشیوهای چند ساله٬ بلایی بود که - حداقل در من - انگیزهها را کُشت. (تا وقتی در ایران بودم٬ از بلاگر هیچوقت خیلی خوشم نمیآمد و نمیدانم چرا). یک روز صبح از خواب بیدار شدم ودیدم نوشتههای چند سالام٬ بر باد رفته. اتفاقی که در بلاگفا سه بار تکرار شد. یک بار هم خودم کل اکانتام در گوگل - جیمیل و وبلاگ و … - را حذف کردم تا همه آرشیوها از دست برود. این وسط فشارها هم بود. بابت یکی از همین نوشتهها کوتاه وبلاگی٬ یک سال حکم زندان برایام صادر شد. بعدتر هم که شبکههای اجتماعی در بحبوحه اتفاقهای سال ۸۸ جای وبلاگها را گرفتند.
بعد از ۸۸ در دوره کوتاهی در وبلاگنویسی فعالتر بودم. به خصوص دورهای که در خدمت برخی از دوستان در 'حلقه وبلاگی گفتوگو' فعال بودیم - و چه تجربه خوبی بود - اما آن هم دولت مستعجلی بود که دیری نپایید.
۳. با وبلاگنویسی چند مشکل داشتم و دارم همچنان: نمیتوانم آدرس مناسب برای وبلاگام پیدا کنم (و چقدر به مریم مهتدی بابت آدرس وبلاگاش حسودی میکنم)٬ نمیتوانم خودم را راضی کنم که دات.کام شوم (و نمیدانم چرا)٬ نمیتوانم و نمیتوانم و نمیتوانم. فهرست نتوانستنها حسابی بلند است. بپذیرید!
۴. از لحظهای که شروع به نوشتن کردم٬ این وسوسه وجود دارد و چند باری کیبود و انگشتها در اتحادی نانوشته٬ سعی کردند این عبارت را تایپ کنند که 'حتما باید باز هم وبلاگ بنویسم'. تا الان در برابر وسوسه نوشتن این جمله مقاومت کردهام٬ اما معلوم نیست این مقاومت تا کِی ادامه داشته باشد.
۵. برای من - و احتمالا همه - وبلاگنویسی با حضور در شبکههای اجتماعی تفاوت دارد. شاید مثالی قضیه را روشنتر کند. شبکههای اجتماعی برای من مانند روزنامهها هستند٬ هر روز آنها را مطالعه میکنم. وبلاگها اما بیشتر - برای من - شبیه نشریات جدیتر - تئوریک هستند: اگر فیس بوک و توییتر٬ شرق و اعتماد باشند٬ وبلاگها برای من کیان و آدینه و ایران فردا و مدرسه و مهرنامه و تجربه هستند. اولی را دوست دارم٬ اما دومی چیز دیگری است!
۶. لیستی که میخواهم دعوت کنم - و امیدوارم این اساتید ببینید و دعوتام را بپذیرند - به ارتباطهای من یا سابقه دوستی مان ارتباطی ندارد. بعضیهاشان دیگر نمینویسند٬ بعضی هنوز فعال هستند و بعضی حتی وبلاگها را هم تعطیل کردهاند.
با این حال میخواهم از لیلی نیکونظر دعوت کنم برای نوشتن که هنوز طعم خواندن پستهای لولیاناش هنوز زیر زبانام است٬ از مخلوق که به دقت نظر پستهایاش غبطه میخورم به همچنین. صادق جم (بلاگنوشت)٬ آیدا احدیانی (پیادهرو) و آرش سیگارچی (پنجره التهاب) دیگر کسانی هستند که منتظرم نوشتههایشان در اینباره را بخوانم.
* عنوان یادداشت را از نام وبلاگ 'برای خاطر کتابها' برداشتهام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر