نوشتهی قبلیام درباره ریشهای بلند و اشارهام به اسلامهراسی واکنشهایی را در پی داشت. از آن جمله علی مهتدی یادداشتی در همین زمینه در وبلاگاش نوشت و با انتقاد از نوشته من٬ اسلامهراسی را بیش از آنکه مسالهای ساخته و پرداخته رسانهها بداند٬ امری واقعی دانسته است. او به آیاتی از قرآن هم در همینباره استناد کرده و در نهایت نتیجه گرفته است که : "از دل اسلام، خشونت سازمانیافته بیرون میآید و شهروند غربی نیز این را به فراست دریافته. اسلاموفوبیا نیازی به بزرگنمایی رسانهای ندارد که حقیقتی عیان و قابل درک است".
یادداشت علی مهتدی چند بخش مختلف دارد و برای بررسی آن٬ باید بخش به بخش عمل کرد. مسالهای که احتمالا حجم نوشته را بیش از حدمعمول وبلاگی تبدیل خواهد کرد. اما من نمیخواهم وارد بحثهایی جزیی شوم و تلاش میکنم مختصر و مفید به این مساله بپردازم.
۱. مهمترین ادعای نوشته علی مهتدی - و بسیاری از نظرات مشابه - نهفته بودن خشونت در ذات اسلام است. این تفسیر با توجه به دریافت معنایی ذاتگرایانه از اسلام است٬ بدان معنا که برای اسلام یک هسته سخت و همیشگی در نظر گرفته میشود که غیرقابل تغییر هم هست. این ذات اسلام از ۱۴۰۰ سال پیش تاکتون وجود داشته و تا آخر دنیا هم وجود خواهد داشت و امکان هیچگونه تغییری هم در آن نیست. این نوع نگاه در نهایت منجر به آن میشود که تنها یک قرائت از اسلام به رسمیت شناخته شود و به عنوان "اسلام حقیقی" به دنیا معرفی میشود.
این نوع نگاه در عصر حاضر٬ مدتهاست که کاربرد خود را از دست داده است. عبدالکریم سروش در مجموعه تاملاتی که در بیش از سه دهه گذشته داشته٬ به نقد این نظریه پرداخته است. مجموعه کتابهای او با عنوان "قبض و بسط تئوریک شریعت"٬ "بسط تجربه نبوی"٬ "صراطهای مستقیم" و ... همه در همین زمینهاند. نمونههای بسیار دیگری نیز در همین زمینه وجود دارند. نوع تفیر محمد مجتهدشبستری از دین و قرآن٬ به کلی متفاوت با بسیاری روحانیون سنتی است. تفسیر آرش نراقی از احکام اسلامی و برداشتی که از حقوق همجنسگرایان با توجه به نص قرآن دارد٬ متفاوت از دیگر مفسران دین است. اینها همه ناشی از برداشتهای مختلفی است که میتوان از متن داشت.
البته قصد ندارم که خیلی وارد این بحث شوم٬ اما توجه کنیم که برای تفسیر هر پدیدهای٬ باید به کانتکست آن نیز توجه داشت. توجه کنیم که تمامی ادیان ابراهیمی٬ در زمانهای پدیدار شدهاند که خبری از مواردی چون حقوقبشر نبوده است. ضمن آنکه بسیاری از احکام مربوط به دین اسلام٬ احکام امضایی بودهاند و نه احکام تاسیسی.
در عین حال٬ همهی این مسایل نمیتواند باعث شود که فراموش کنیم در برخی موارد٬ تضادهای مهمی میان احکام اسلامی و بیانیه حقوقبشر وجود دارد. بسیاری از روشنفکران دینی تاکید کردهاند که در این میان٬ باید احکام اسلامی را به نفع احکمام حقوقبشری٬ تعدیل کرد. البته نمیتوان منکر این مساله شد که اساسا ادیان - و نه تنها دین اسلام - براساس دو گانه مومن - کافر بنا شدهاند. این دو گانهسازی مبتنی بر خیر/ شر٬ خود مبنای بسیاری از تبعیضها خواهد شد. مسالهای که تنها مختص اسلام نیست٬ بلکه در تمام ادیان وجود دارد.
بحث در این زمینه بسیار است و میتوان بسیار به آن پرداخت٬ شاید در فرصتی دیگر.
۲. با توجه به همه این مسایل٬ باید دید که آیا آنچه برخی بنیادگرایان اسلامی انجام میدهند٬ یگانه است و تاکنون این اتفاق یا اتفاقهای مشابه در ادیان دیگر رخ نداده؟
به نظرم کاملا مشخص است که اینطور نیست. تاریخ اروپا٬ مملو و مشحون از خونریزیها و جنگها و سانسورها به نام دین و خدا است. به نام مسیحیت که امروز به نام دین محبت شناخته میشود٬ فجایعی نظیر دادگاههای تفتیش عقاید رخ داد. واتیکان تا نیمه دوم دهه ۶۰ میلادی٬ فهرست کتابهای ممنوعه چاپ میکرد. یک نمونه متاخر٬ انفجار سال ۱۹۹۵ در اوکلاهما است که توسط یکی از اعضای یک فرقه مسیحی انجام شد. موارد مشابهی چه در آیین یهود و چه در رفتارهای امروز آنها وجود دارد. یک جستوجوی ساده در گوگل همین اکنون هم نشاندهنده میزان خشونتهای رفتاری است که توسط برخی پیروان این ادیان رخ میدهد.
تفاوت میان نگاه رسانهای به این موضوعها٬ همینجاست که خود را نشان میدهد. تاریخ پر از خون و کشتار مسیحیت و انفجار سال ۹۵ باعث نشد که مسیحیت به عنوان دینی سراسر خشونت شناخته شود. همانطور که تمام رسوم یهودیان و اتفاقاتی که میافتد - و مهمترین بروز آن در فلسطین - رسانهای را وادار نکرده که بنویسد یهودیت٬ دینی است که از دل آن جز خشونت بیرون نمیآید.
این اما اتفاقی است که دقیقا درباره اسلام رخ داده است. حملات تروریستی علیه منافع غرب٬ باعث شده است که اسلام دینی خشن و مسلمانان افرادی ذاتا بنیادگرا و طالب خشونت شناخته شوند. این در حالی است که اتفاقا برای بسیاری از این حملات و بهانههای آن٬ میتوان دلایل بسیار جامعهشناختی آورد. فقر٬ وجود حکومتهای فاسد و دیکتاتوری که معمولا از حمایت غرب هم برخوردارند٬ حمایت غرب و به خصوص آمریکا از اسراییل در مناقشه میان فلسطین و اسراییل و ... همه و همه از جمله دلایلی است که میتوان برشمرد.
از سوی دیگر توجه کنیم که غرب - و اساسا جامعه انسانی - برای ادامه یافتن سیستم خود و جلب حمایت مردمی٬ نیاز به دشمن برای حفظ پایستگی خود دارد. این دشمن زمانی شوروی به طور خاص و کمونیسم به طور عام بود و امروز تبدیل به اسلام سیاسی و مسلمانان شده است. فراموش نکنیم که امروز وقتی به عملکرد امثال مککارتی مینگریم٬ آن را "احمقانه" و حتی در مواردی "خندهدار" میبینیم٬ اتفاقی که مشخص نیست پنجاه سال بعد درباره برخوردهای امروز با اسلام هم رخ ندهد.
۳. همهی ما ایرانیان ساکنان اروپا - فارغ از اینکه مسلمان باشیم یا نه و به صرف تابعیت خودمان - با برخورد یا حداقل نگاههای تحقیرآمیز مواجه شدهایم. این مسالهای نیست که قابل انکار باشد. برای مثال یک آمار درباره کشور بلژیک حکایت از آن دارد که ۸۰ درصد از مسلمانان به سبب هويت و وابستگیهای دينی خود با اقدامات نژادپرستانه روبرو میشوند. یک سازمان امداد در انگلیس هم در یک بازه زمانی یک سال و نیمه٬ ۱۲۰۰ مورد حمله علیه مسلمانان را ثبت کرده. نکته جالب توجه آن است که در بسیاری از کشورهای اروپایی٬ آمار حملات علیه مسلمانان و آزار و اذیت آنها٬ به طور جداگانه ثبت نمیشود. از این مساله بگذریم که اساسا در بسیاری از کشورهای اروپایی٬ مسلمانانی که نامهای عربی - دینی دارند٬ در شرایط مساوی با دیگر داوطلبان٬ از دریافت شغل محروم میشوند.
اسلامهراسی٬ امروز در اروپا واقعیتی غیرقابل انکار است. اینکه علی مهتدی مینویسد مسلمانی در مترو پسری را کتک زده و آن پسر "به اولین چیزی که فکر میکند خشونت تبیین شده در متون مقدس و فتاوای فقهای اسلام است، نه عوامل اجتماعی و سیاسی که باعث شده مثلا یک ملت در فقر نگاه داشته شده یا استعمار شود"٬ اتفاقا نشان از رشد اسلامهراسی دارد. آیا ما زمانی که با دزدیها٬ قتلها٬ خشونتها و ... اروپاییان مواجه میشویم٬ اولین مسالهای که به ذهنمان میرسد٬ دستورهای کلیسا است یا نوشتههای عهد عتیق؟ چند بار هنگام حمله اسراییلیها به فلسطین٬ ترورها و ... به این فکر کردهایم که این خشونتها ناشی از دستورات دین یهود است؟
البته که میتوان خیلی سریع و برای حذف صورت مساله٬ گفت که همه خشونت مسلمانان٬ ناشی از دستورات اسلام است و ارتباطی با اتفاقات چند سده اخیر ندارد. این همان چیزی است که برخی رسانهها و گروههای سیاسی غرب هم تمایل دارند مدام تکرار شود. این همان چیزی است که به آن "اسلامهراسی" میگویند.
البته قصد ندارم که خیلی وارد این بحث شوم٬ اما توجه کنیم که برای تفسیر هر پدیدهای٬ باید به کانتکست آن نیز توجه داشت. توجه کنیم که تمامی ادیان ابراهیمی٬ در زمانهای پدیدار شدهاند که خبری از مواردی چون حقوقبشر نبوده است. ضمن آنکه بسیاری از احکام مربوط به دین اسلام٬ احکام امضایی بودهاند و نه احکام تاسیسی.
در عین حال٬ همهی این مسایل نمیتواند باعث شود که فراموش کنیم در برخی موارد٬ تضادهای مهمی میان احکام اسلامی و بیانیه حقوقبشر وجود دارد. بسیاری از روشنفکران دینی تاکید کردهاند که در این میان٬ باید احکام اسلامی را به نفع احکمام حقوقبشری٬ تعدیل کرد. البته نمیتوان منکر این مساله شد که اساسا ادیان - و نه تنها دین اسلام - براساس دو گانه مومن - کافر بنا شدهاند. این دو گانهسازی مبتنی بر خیر/ شر٬ خود مبنای بسیاری از تبعیضها خواهد شد. مسالهای که تنها مختص اسلام نیست٬ بلکه در تمام ادیان وجود دارد.
بحث در این زمینه بسیار است و میتوان بسیار به آن پرداخت٬ شاید در فرصتی دیگر.
۲. با توجه به همه این مسایل٬ باید دید که آیا آنچه برخی بنیادگرایان اسلامی انجام میدهند٬ یگانه است و تاکنون این اتفاق یا اتفاقهای مشابه در ادیان دیگر رخ نداده؟
به نظرم کاملا مشخص است که اینطور نیست. تاریخ اروپا٬ مملو و مشحون از خونریزیها و جنگها و سانسورها به نام دین و خدا است. به نام مسیحیت که امروز به نام دین محبت شناخته میشود٬ فجایعی نظیر دادگاههای تفتیش عقاید رخ داد. واتیکان تا نیمه دوم دهه ۶۰ میلادی٬ فهرست کتابهای ممنوعه چاپ میکرد. یک نمونه متاخر٬ انفجار سال ۱۹۹۵ در اوکلاهما است که توسط یکی از اعضای یک فرقه مسیحی انجام شد. موارد مشابهی چه در آیین یهود و چه در رفتارهای امروز آنها وجود دارد. یک جستوجوی ساده در گوگل همین اکنون هم نشاندهنده میزان خشونتهای رفتاری است که توسط برخی پیروان این ادیان رخ میدهد.
تفاوت میان نگاه رسانهای به این موضوعها٬ همینجاست که خود را نشان میدهد. تاریخ پر از خون و کشتار مسیحیت و انفجار سال ۹۵ باعث نشد که مسیحیت به عنوان دینی سراسر خشونت شناخته شود. همانطور که تمام رسوم یهودیان و اتفاقاتی که میافتد - و مهمترین بروز آن در فلسطین - رسانهای را وادار نکرده که بنویسد یهودیت٬ دینی است که از دل آن جز خشونت بیرون نمیآید.
این اما اتفاقی است که دقیقا درباره اسلام رخ داده است. حملات تروریستی علیه منافع غرب٬ باعث شده است که اسلام دینی خشن و مسلمانان افرادی ذاتا بنیادگرا و طالب خشونت شناخته شوند. این در حالی است که اتفاقا برای بسیاری از این حملات و بهانههای آن٬ میتوان دلایل بسیار جامعهشناختی آورد. فقر٬ وجود حکومتهای فاسد و دیکتاتوری که معمولا از حمایت غرب هم برخوردارند٬ حمایت غرب و به خصوص آمریکا از اسراییل در مناقشه میان فلسطین و اسراییل و ... همه و همه از جمله دلایلی است که میتوان برشمرد.
از سوی دیگر توجه کنیم که غرب - و اساسا جامعه انسانی - برای ادامه یافتن سیستم خود و جلب حمایت مردمی٬ نیاز به دشمن برای حفظ پایستگی خود دارد. این دشمن زمانی شوروی به طور خاص و کمونیسم به طور عام بود و امروز تبدیل به اسلام سیاسی و مسلمانان شده است. فراموش نکنیم که امروز وقتی به عملکرد امثال مککارتی مینگریم٬ آن را "احمقانه" و حتی در مواردی "خندهدار" میبینیم٬ اتفاقی که مشخص نیست پنجاه سال بعد درباره برخوردهای امروز با اسلام هم رخ ندهد.
۳. همهی ما ایرانیان ساکنان اروپا - فارغ از اینکه مسلمان باشیم یا نه و به صرف تابعیت خودمان - با برخورد یا حداقل نگاههای تحقیرآمیز مواجه شدهایم. این مسالهای نیست که قابل انکار باشد. برای مثال یک آمار درباره کشور بلژیک حکایت از آن دارد که ۸۰ درصد از مسلمانان به سبب هويت و وابستگیهای دينی خود با اقدامات نژادپرستانه روبرو میشوند. یک سازمان امداد در انگلیس هم در یک بازه زمانی یک سال و نیمه٬ ۱۲۰۰ مورد حمله علیه مسلمانان را ثبت کرده. نکته جالب توجه آن است که در بسیاری از کشورهای اروپایی٬ آمار حملات علیه مسلمانان و آزار و اذیت آنها٬ به طور جداگانه ثبت نمیشود. از این مساله بگذریم که اساسا در بسیاری از کشورهای اروپایی٬ مسلمانانی که نامهای عربی - دینی دارند٬ در شرایط مساوی با دیگر داوطلبان٬ از دریافت شغل محروم میشوند.
اسلامهراسی٬ امروز در اروپا واقعیتی غیرقابل انکار است. اینکه علی مهتدی مینویسد مسلمانی در مترو پسری را کتک زده و آن پسر "به اولین چیزی که فکر میکند خشونت تبیین شده در متون مقدس و فتاوای فقهای اسلام است، نه عوامل اجتماعی و سیاسی که باعث شده مثلا یک ملت در فقر نگاه داشته شده یا استعمار شود"٬ اتفاقا نشان از رشد اسلامهراسی دارد. آیا ما زمانی که با دزدیها٬ قتلها٬ خشونتها و ... اروپاییان مواجه میشویم٬ اولین مسالهای که به ذهنمان میرسد٬ دستورهای کلیسا است یا نوشتههای عهد عتیق؟ چند بار هنگام حمله اسراییلیها به فلسطین٬ ترورها و ... به این فکر کردهایم که این خشونتها ناشی از دستورات دین یهود است؟
البته که میتوان خیلی سریع و برای حذف صورت مساله٬ گفت که همه خشونت مسلمانان٬ ناشی از دستورات اسلام است و ارتباطی با اتفاقات چند سده اخیر ندارد. این همان چیزی است که برخی رسانهها و گروههای سیاسی غرب هم تمایل دارند مدام تکرار شود. این همان چیزی است که به آن "اسلامهراسی" میگویند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر