۱۳۹۲/۰۹/۰۹

در حسرت معبد آزادی

عکس: مهر

یک مهاجر٬  بهانه‌های فراوانی برای دل‌تنگی دارد. احتمالا بسیار دیده‌اید٬ خوانده‌اید یا شنیده‌اید از دل‌تنگی‌هایِ مهاجران. آنان که به هر دلیل مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده‌اند و امکان بازگشت به آن را هم ندارند.  از قورمه‌سبزی تا امام‌زاده صالح٬ از ساحل دریا تا خیابان ولی‌عصر؛  تبدیل به نوستالژی می‌شوند٬ تبدیل به "خاطره" می‌شوند و حسرت‌شان همیشه در دل آدمی می‌ماند. 
من مدت‌هاست که این مشکل را برای خودم حل کرده‌ام که دل‌تنگ افراد یا مکان‌ها نباشم. در واقع نوشته بودم که "بعدتر فهمیدم که اساسا آن‌چه دل من برای‌اش تنگ است٬ آدم یا مکان خاصی نیست. دل من برای "خاطره" تنگ شده است. برای فلان مجلس عرق‌خوری٬ برای فلان جلسه سخنرانی٬ برای بهمان جلسه سیاسی و ... این‌طور بگویم که اگر زندگی را یک محور مختصات در نظر بگیریم٬ دل من برای محورهای افقی و عمودی تنگ نشده٬ بلکه دل‌تنگی من برای یک‌سری نقطه‌ی مشخص است. نقاطی که حتی اگر من هنوز در ایران بودم هم٬‌مشخص نیست قابل تکرار بودند یا نه!"
در این میان اما یک مکان هست که هر بار عکس یا فیلمی از‌ آن می‌بینم٬ دل‌ام پَر می‌زند که بتوانم فقط یک بار دیگر وارد آن شوم. یک‌بار دیگر سوار مینی‌بوس‌هایی شوم که راننده‌های‌اش فریاد می‌زنند: "آقا بدو٬ قهرمان منتظره". سوار مینی‌بوس شوم و از دور که آن ساختمان را می‌بینم٬ دلم هری بریزد. بلیط را که گرفتم٬ وقتی که حسابی مرا گشتند٬‌وارد آن تونل تاریک شوم٬ با فریاد تاریکی را رد کنم و ناگهان به نور برسم - سینمایی‌ترین صحنه رستگاری در جهان! - و ناگهان با چمن سبز روبه‌رو شوم٬ با خیل هواداران و با شعارهایی که داده می‌شود. 
"آزادی" تنها جای ایران است که همیشه و همواره دل‌تنگ‌اش خواهم بود و هر بار٬ با دیدن هر مسابقه فوتبالی٬ این حسرت بیشتر می‌شود که چرا آن‌جا نیستم تا باز هم به استادیوم بروم. لذتی که مطمئن‌ام هیچ‌وقت٬ هیچ‌جای دیگری از دنیا مجددا تکرار نخواهد شد. 

پیش از این در همین زمینه نوشته‌ام:

۱۳۹۲/۰۸/۲۰

آدینه‌ی ذاکری

یک یک‌شنبه کسل‌کننده مانند همه‌ی یک‌شنبه‌ها و شاید هم همه روزهای دیگر است که نشسته‌ای پای سیستم و اخبار را می‌خوانی که ناگهان خبری توجه‌ات را جلب می‌کند: "غلام‌حسین ذاکری٬ مدیرمسوول مجله آدینه٬ درگذشت". به همین سادگی.و ناگهان پرتاب می‌شوی به سال‌ها قبل٬ روزهایی که پدرت در ابتدای دهه هفتاد مجله آدینه را مشترک بوده و تو در خانه٬ مشغول خواندن می‌شدی و چیزی نمی‌فهمیدی و تنها بعد از این‌که اعضای خانواده بعد از خواندن مصاحبه‌ای با شاملو یا بازرگان و سری تکان می‌دادند٬ متوجه می‌شدی که اتفاقی افتاده است. و یادت می‌آید که اولین بار وقتی جمله شاملو درباره موسیقی سنتی را در آدینه خواندی٬‌چه‌قدر لذت بردی بزرگی مثل شاملو٬ که فقط می‌دانستی بزرگ است٬‌ با تو درباره این موسیقی هم‌عقیده است٬ گرچه به خوبی معنای کلمات‌اش را در نمی‌یافتی. و کمی که بیشتر فکر می‌کنی٬ به یاد می‌آوری یکی از بهترین مقالاتی که در عمرت خواندی - و سال‌هاست آزو داری دوباره بخوانی‌اش - نام‌اش "حرام‌زادگان سمنگان" بود و نوشته علی فردوسی‌. 
و بعد می‌بینی که درگذشت ذاکری چقدر بازتاب کمی داشته و در روزهایی که همه به فکر دنبال کردن محمدجواد ظریف و مذاکرات ٰژنو و ... هستند٬ دیگر کسی به فکر آدینه و ذاکری و ... نیست.
ذاکری در سرمقاله‌ی اولین شماره آدینه نوشته بود: "بنام خدا. جای يک نشريهء اجتماعی-فرهنگی در تصوير مطبوعات ايران خالی است. در اين سالها صنعت نشر در زمينهء کتاب و هم در زمينهء نشريات تخصصی و علمی از رشدی قابل توجه برخوردار بوده اند، اما مطبوعات فرهنگی-اجتماعی رشد چندانی نداشته اند... در مطالب علمی اگر اشتباهی رخ دهد کسی يا دستگاهی را عليه نويسنده يا نشريه بر نمی انگيزد... اما مطالب اجتماعی، فرهنگی (و بويژه سياسی که از محدودهء کار ما بيرون است) چنين نيست. به همين جهت هر چه سازمانهای دولتی حساسيت بيشتری نشان دهند و هر چه روزنامه نگار بی پناه تر باشد، نشريات کمتری به مطالب فرهنگی-اجتماعی خواهند پرداخت. چنين است که سعهء صدر دستگاههای مسئول در هر چه کمتر کردن امر و نهی ها، زمينه ساز پيدائی ميدانهای تازه ای برای تجربهء مطبوعات می شود".

در همین زمینه:
- سرمقاله شماره نخست آدینه را از این نوشته ف.م.سخن نقل کرده‌ام: کشکول خبری هفته - ۴۲
- ایران‌وایر: غلام‌حسین ذاکری صاحب امتیاز و مدیر مجله آدینه درگذشت

۱۳۹۲/۰۸/۱۸

تدبیر و امید با دروغ

طرح: مانا نیستانی
چند سالی است که بحث مبارزه با "دروغ" در جامعه سیاسی ایران فراوان شنیده می‌شود. در تبلیغات انتخاباتی سال ۸۸ و اعتراض‌های پس از انتخابات٬ مکرر پوستر و شعار  "دروغ ممنوع"دیده/شنیده می‌شد. حسن روحانی نیز در تبلیغات انتخاباتی خود و پس از آن٬ بارها به دروغ‌گویی دولت احمدی‌نژاد اشاره کرد و دولت خود را "دولت راست‌گویان" نامید. 
در این میان رسانه‌های مختلف اصلاح‌طلب - روزنامه‌ها٬ هفته‌نامه‌ها و ماه‌نامه‌ها٬ سایت‌های خبری - هر بار که محمود احمدی‌نژاد حرفی خلاف واقع می‌گفت٬ بسیار سریع او را رسوا می‌کردند. پاسخ‌های مختلف محمود احمدی‌نژاد به پرسش‌های خبرنگاران٬ ادعاهای او در سخنرانی‌ها و ... همه و همه بسیار زود با واکنش روزنامه‌نگاران و رسانه‌ها مواجه می‌شد - که طبیعتا کار درستی هم بود. تلاش برای فاش کردن زوایای پنهانی محمود احمدی‌نژاد با تجسس در گذشته او٬ بخشی دیگر از این پروژه بود - که باز هم طبیعتا مورد تایید است٬ چون مردم حق دارند بدانند کسی که در حال حاضر رییس‌جمهور آن‌هاست٬ چه عقایدی داشته است-.
اما مطابق معمول و پس از روی کار آمدن دولت حسن روحانی - که به اصلاح‌طلبان نزدیک است - تمام این مسایل به دست فراموشی سپرده شد. اشتباهی که بخشی از روزنامه‌نگاران در زمان دولت خاتمی مرتکب شده بودند٬ امروز نیز انجام می‌دهند. تاسف‌آور آن‌جاست که بخشی از این افراد٬ تجربه دوران خاتمی را مقابل چشم خود دارند. عدم انتقاد از دولت خاتمی در موارد نه چندان کمی٬ سرپوش گذاشتن بر اشتباهات٬ چشم بستن بر تصمیم‌های غلط و ... همه و همه باعث مشکلات بسیاری شد. آن زمان کم نبودند یادداشت‌ها٬ مقاله‌ها٬ مصاحبه‌های و گزارش‌های انتقادی که به بهانه "برهه حساس کنونی"٬ امکان انتشار نیافتند. ترس از این‌که این انتقادات موجب کند شدن روند حرکتی دولت خاتمی شود٬ ترس از این‌که انتقادات مورد سواستفاده جناح مقابل قرار گیرد و ... از جمله علت‌هایی بود که باعث می‌شد این نوشته‌ها اجازه انتشار پیدا نکند.  
این مشکل امروز هم وجود دارد: به بهانه شرایط بد اقتصادی٬ به بهانه وضعیت سیاست خارجی٬ به بهانه امکان سواستفاده جناح و مقابل و صدها و هزارها بهانه دیگر٬ انتقادها یا مجال خودنمایی ندارند یا آن‌که سرکوب می‌شوند.  پیش و بیش از آن‌که دولت یا مسوولان دولت به انتقادها واکنش نشان دهند٬ بخشی از روزنامه‌نگاران چنان موضع سختی دراین زمینه می‌گیرند که عملا منتقد را در بدترین وضعیت ممکن قرار می‌دهند. هر انتقادی با هزار نوع توجیه٬ سرکوب می‌شود: یا خارج‌نشینی یا رای نداده‌ای یا متوجه حساس بودن شرایط نیستی یا موافق جنگ و تحریمی و ... طبیعی است که این فضا و این شرایط٬ شرایط و فضای نرمال و عادی نیست. 
تمام آسیب‌هایی که پیش از این و در دولت خاتمی به دلیل همین نوع نگرش به وجود آمده بود٬‌ امروز هم - با شرایطی بسیار بدتر - به وجود خواهد آمد. "روزنامه‌نگارانِ حزبی - مصلحتی"  به خیال خود مشغول خدمت به دولت روحانی هستند - همان‌طور که بر گمان خدمت به دولت خاتمی هم بودند - اما نمی‌دانند که این شکل از کار تا چه حد می‌تواند مخرب و خطرناک باشد. 
محمدجواد ظریف٬ در مصاحبه اخیر خود با لوموند "دروغ" گفته است٬ بی هیچ کم و کاستی. بازی‌های زبانی را باید کنار گذاشت و گفت و که آقای ظریف به واقع - و متاسفانه - "دروغ بی‌شرمانه‌ای" هم گفته‌اند. این‌که در ایران اعدام سیاسی نداریم٬ از جمله سخنانی است که مرغ پخته را هم به خنده وا می‌دارد. این‌که آقای ظریف می‌گویند "هیچ‌کس در ایران به دلایل سیاسی اعدام نشده است" دروغ است. و متاسفانه این نخستین باری نیست که ایشان در همین صد روزی که در دولت حضور دارند دروغ می‌گویند. آقای ظریف پیش از این درباره سخنان آقای خامنه‌ای پیرامون هولوکاست هم دروغ گفته بودند٬  درباره حضورشان در دور نخست مذاکرات ژنو هم دروغ گفته بودند و مانند احمدی‌نژاد مدعی شده بودند که حرکات‌شان را امام زمان کنترل می‌کند٬ درباره عدم شناخت مجید توکلی هم دروغ گفته بودند و ... این‌که فردی به خود اجازه دهد در مدت زمانی کمی بیش از سه ماه٬ چنین دروغ‌هایی تحویل دهد٬ نشانه چیست؟ آیا معنایی جز این دارد که او خیالش راحت است که از سوی روزنامه‌نگاران - که قرار است چشم و گوش و دهان جامعه باشند - هرگز بازخواست نخواهد شد؟ این‌که می‌داند روزنامه‌نگاران خود با هزار بهانه٬ سخنان او را "ماست‌مالی" می‌کنند؟
اگر هدف ما رسیدن به جامعه‌ای دموکرات و قوانینی مبتنی بر حقوق‌بشر و دست‌یابی به آزادی بیان و عقیده و .. باشد٬ باید در مقابل چنین سخنانی واکنش نشان دهیم. واکنش به سخنان این‌چنینی٬ باعث می‌شود که هم محمدجواد ظریف و هم دیگر دولت‌مردان براین نکته واقف شوند که تلاش آنان برای حل یک مساله و مشکل کشور٬ باعث آن نخواهد شد که در مقابل اشتباهات‌شان در جاهای دیگر سکوت کنیم. دولت‌مردان در هر جای دنیا٬ تنها زمانی تلاش می‌کنند که نفع عمومی را هم در نظر بگیرند که از سوی رسانه‌ها و نهادها٬ مورد پرسش‌گری قرار بگیرند. سکوت کسانی که داعیه دفاع از آزادی و دموکراسی و حقوق‌بشر را دارند در مقابل این دولت٬ بیش و پیش از هر چیز٬ خیانت به همین آرمان‌هاست. 

پیش از این در همین زمینه نوشته‌ام:

لینک‌های مرتبط
- محمدجواد ظریف: مجید توکلی را نمی‌شناسم
- بازخوانی کتاب خاطرات ظریف٬ رضا حقیقت نژاد:
- گفت‌وگوی ظریف با لوموند:

۱۳۹۲/۰۸/۱۷

درباره اسلام‌هراسی

نوشته‌ی قبلی‌ام درباره ریش‌های‌ بلند و اشاره‌ام به اسلام‌هراسی واکنش‌هایی را در پی داشت. از آن جمله علی مهتدی یادداشتی در همین زمینه در وبلاگ‌اش نوشت و با انتقاد از نوشته من٬ اسلام‌هراسی را بیش از آن‌که مساله‌ای ساخته و پرداخته رسانه‌ها بداند٬ امری واقعی دانسته است. او به آیاتی از قرآن هم در همین‌باره استناد کرده و در نهایت نتیجه گرفته است که : "از دل اسلام، خشونت سازمان‌یافته بیرون می‌آید و شهروند غربی نیز این را به فراست دریافته. اسلاموفوبیا نیازی به بزرگ‌نمایی رسانه‌ای ندارد که حقیقتی عیان و قابل درک است". 
یادداشت علی مهتدی چند بخش مختلف دارد و برای بررسی آن٬ باید بخش به بخش عمل کرد. مساله‌ای که احتمالا حجم نوشته را بیش از حدمعمول وبلاگی تبدیل خواهد کرد. اما من نمی‌خواهم وارد بحث‌هایی جزیی شوم و تلاش می‌کنم مختصر و مفید به این مساله بپردازم. 
۱. مهم‌ترین ادعای نوشته علی مهتدی - و بسیاری از نظرات مشابه - نهفته بودن خشونت در ذات اسلام است. این تفسیر با توجه به دریافت معنایی ذات‌گرایانه از اسلام است٬ بدان معنا که برای اسلام یک هسته سخت و همیشگی در نظر گرفته می‌شود که غیرقابل تغییر هم هست. این ذات اسلام از ۱۴۰۰ سال پیش تاکتون وجود داشته و تا آخر دنیا هم وجود خواهد داشت و امکان هیچ‌گونه تغییری هم در آن نیست. این نوع نگاه در نهایت منجر به آن می‌شود که تنها یک قرائت از اسلام به رسمیت شناخته شود و به عنوان "اسلام حقیقی" به دنیا معرفی می‌شود.
این نوع نگاه در عصر حاضر٬ مدت‌هاست که کاربرد خود را از دست داده است. عبدالکریم سروش در مجموعه تاملاتی که در بیش از سه دهه گذشته داشته٬ به نقد این نظریه پرداخته است. مجموعه کتاب‌های او با عنوان "قبض و بسط تئوریک شریعت"٬ "بسط تجربه نبوی"٬ "صراط‌های مستقیم" و ... همه در همین زمینه‌اند. نمونه‌های بسیار دیگری نیز در همین زمینه وجود دارند. نوع تفیر محمد مجتهدشبستری از دین و قرآن٬ به کلی متفاوت با بسیاری روحانیون سنتی است. تفسیر آرش نراقی از احکام اسلامی و برداشتی که از حقوق هم‌جنس‌گرایان با توجه به نص قرآن دارد٬ متفاوت از دیگر مفسران دین است. این‌ها همه ناشی از برداشت‌های مختلفی است که می‌توان از متن داشت. 
 البته قصد ندارم که خیلی وارد این بحث شوم٬ اما توجه کنیم که برای تفسیر هر پدیده‌ای٬ باید به کانتکست آن نیز توجه داشت. توجه کنیم که تمامی ادیان ابراهیمی٬ در زمانه‌ای پدیدار شده‌اند که خبری از مواردی چون حقوق‌بشر نبوده است. ضمن آن‌که بسیاری از احکام مربوط به دین اسلام٬ احکام امضایی بوده‌اند و نه احکام تاسیسی. 
در عین حال٬ همه‌ی این مسایل نمی‌تواند باعث شود که فراموش کنیم در برخی موارد٬ تضادهای مهمی میان احکام اسلامی و بیانیه حقوق‌بشر وجود دارد. بسیاری از روشنفکران دینی تاکید کرده‌اند که در این میان٬ باید احکام اسلامی را به نفع احکمام حقوق‌بشری٬ تعدیل کرد. البته نمی‌توان منکر این مساله شد که اساسا ادیان - و نه تنها دین اسلام - براساس دو گانه مومن - کافر بنا شده‌اند. این دو گانه‌سازی مبتنی بر خیر/ شر٬ خود مبنای بسیاری از تبعیض‌ها خواهد شد. مساله‌ای که تنها مختص اسلام نیست٬ بلکه در تمام ادیان وجود دارد. 
بحث در این زمینه بسیار است و می‌توان بسیار به آن پرداخت٬‌ شاید در فرصتی دیگر. 

۲. با توجه به همه این مسایل٬ باید دید که آیا آ‌ن‌چه برخی بنیادگرایان اسلامی انجام می‌دهند٬ یگانه است و تاکنون این اتفاق یا اتفاق‌های مشابه در ادیان دیگر رخ نداده؟ 
به نظرم کاملا مشخص است که این‌طور نیست. تاریخ اروپا٬ مملو و مشحون از خون‌ریزی‌ها و جنگ‌ها و سانسورها به نام دین و خدا است. به نام مسیحیت که امروز به نام دین محبت شناخته می‌شود٬ فجایعی نظیر دادگاه‌های تفتیش عقاید رخ داد. واتیکان تا نیمه دوم دهه ۶۰ میلادی٬ فهرست کتاب‌های ممنوعه چاپ می‌کرد. یک نمونه متاخر٬ انفجار سال ۱۹۹۵ در اوکلاهما است که توسط یکی از اعضای یک فرقه مسیحی انجام شد. موارد مشابهی چه در آیین یهود و چه در رفتارهای امروز آن‌ها وجود دارد. یک جست‌وجوی ساده در گوگل همین اکنون هم نشان‌دهنده میزان خشونت‌های رفتاری است که توسط برخی پیروان این ادیان رخ می‌دهد. 
تفاوت میان نگاه رسانه‌ای به این موضوع‌ها٬ همین‌جاست که خود را نشان می‌دهد. تاریخ پر از خون و کشتار مسیحیت و انفجار سال ۹۵ باعث نشد که مسیحیت به عنوان دینی سراسر خشونت شناخته شود. همان‌طور که تمام رسوم یهودیان و اتفاقاتی که می‌افتد - و مهم‌ترین بروز آن در فلسطین - رسانه‌ای را وادار نکرده که بنویسد یهودیت٬ دینی است که از دل آن جز خشونت بیرون نمی‌آید. 
این اما اتفاقی است که دقیقا درباره اسلام رخ داده است. حملات تروریستی علیه منافع غرب٬ باعث شده است که اسلام دینی خشن و مسلمانان افرادی ذاتا بنیادگرا و طالب خشونت شناخته شوند. این در حالی است که اتفاقا برای بسیاری از این حملات و بهانه‌های آن٬ می‌توان دلایل بسیار جامعه‌شناختی آورد. فقر٬ وجود حکومت‌های فاسد و دیکتاتوری که معمولا از حمایت غرب هم برخوردارند٬ حمایت غرب و به خصوص آمریکا از اسراییل در مناقشه میان فلسطین و اسراییل و ... همه و همه از جمله دلایلی است که می‌توان برشمرد. 
از سوی دیگر توجه کنیم که غرب - و اساسا جامعه انسانی - برای ادامه یافتن سیستم خود و جلب حمایت مردمی٬ نیاز به دشمن برای حفظ پایستگی خود دارد. این دشمن زمانی شوروی به طور خاص و کمونیسم به طور عام بود و امروز تبدیل به اسلام سیاسی و مسلمانان شده است. فراموش نکنیم که امروز وقتی به عملکرد امثال مک‌کارتی می‌نگریم٬ آن را "احمقانه" و حتی در مواردی "خنده‌دار" می‌بینیم٬ اتفاقی که مشخص نیست پنجاه سال بعد درباره برخوردهای امروز با اسلام هم رخ ندهد. 

۳. همه‌ی ما ایرانیان ساکنان اروپا - فارغ از این‌که مسلمان باشیم یا نه و به صرف تابعیت خودمان - با برخورد یا حداقل نگاه‌های تحقیرآمیز مواجه شده‌ایم. این مساله‌ای نیست که قابل انکار باشد. برای مثال یک آمار درباره کشور بلژیک حکایت از آن دارد که ۸۰ درصد از مسلمانان به سبب هويت و وابستگی‌های دينی خود با اقدامات نژادپرستانه روبرو می‌شوند. یک سازمان امداد در انگلیس هم در یک بازه زمانی یک سال و نیمه٬ ۱۲۰۰ مورد حمله علیه مسلمانان را ثبت کرده. نکته جالب توجه آن است که در بسیاری از کشورهای اروپایی٬  آمار حملات علیه مسلمانان و آزار و اذیت آن‌ها٬ به طور جداگانه ثبت نمی‌شود. از این مساله بگذریم که اساسا در بسیاری از کشورهای اروپایی٬ مسلمانانی که نام‌های عربی - دینی دارند٬ در شرایط مساوی با دیگر داوطلبان٬ از دریافت شغل محروم می‌شوند. 
اسلام‌هراسی٬ امروز در اروپا واقعیتی غیرقابل انکار است. این‌که علی مهتدی می‌نویسد مسلمانی در مترو پسری را کتک زده و آن پسر "به اولین چیزی که فکر می‌کند خشونت تبیین شده در متون مقدس و فتاوای فقهای اسلام است، نه عوامل اجتماعی و سیاسی که باعث شده مثلا یک ملت در فقر نگاه داشته شده یا استعمار شود"٬ اتفاقا نشان از رشد اسلام‌هراسی دارد. آیا ما زمانی که با دزدی‌ها٬ قتل‌ها٬ خشونت‌ها و ... اروپاییان مواجه می‌شویم٬ اولین مساله‌ای که به ذهن‌مان می‌رسد٬ دستورهای کلیسا است یا نوشته‌های عهد عتیق؟ چند بار هنگام حمله اسراییلی‌ها به فلسطین٬ ترورها و ... به این فکر کرده‌ایم که این خشونت‌ها ناشی از دستورات دین یهود است؟ 
البته که می‌توان خیلی سریع و برای حذف صورت مساله٬ گفت که همه خشونت مسلمانان٬ ناشی از دستورات اسلام است و ارتباطی با اتفاقات چند سده اخیر ندارد. این همان چیزی است که برخی رسانه‌ها و گروه‌های سیاسی غرب هم تمایل دارند مدام تکرار شود. این همان چیزی است که به آن "اسلام‌هراسی" می‌گویند.

۱۳۹۲/۰۸/۱۵

مارکوزه‌ی من

دل داده‌ی من٬ دلبر و دل داده‌یِ من
دلبرِ سودابه‌یِ من
مهتابه‌ی من٬ دست به آفتابه‌ی من
هیکل غرق آبه‌‌ی من٬ روغنِ ماهی‌تابه‌ی من
مارکوزه‌ی من٬ غذای هر روزه‌ی من
ببین تو دریوزه‌ی من
به دست خود پوزه‌ی من٬ ببند قلاده تویی
هیکل جلاده تویی
وفای سر داده تویی
جفای آماده تویی
ببند٬ قلاده تویی
پوزه‌ی من... ببند٬ قلاده تویی
پوزه‌ی من
غذای هر روزه‌ی من
هنگامه‌ی من واسه همه فصلا
برنامه‌ی من
نخوانده بَر، نامه‌ی من
روت به که عیان بوَد
تیز بوَد شامه‌ی من
قطامه‌ی من
تو راس برنامه‌ی من
علامه‌ی من
ببر خون‌آشامه‌ی من
گاز ز عمامه‌ی من٬ کَندی و علامه‌ی من٬ گشتی و بَر تو نامه‌ی من٬ خواندی و خیس به حمامه‌ی من٬ رفتی و رنج ز کلامه‌ی من٬ بردی و عشق در کاسه‌ی من٬ ریختی و اشک
بی تو ادامه‌ی من کشک
هرناندز من
مراحل سنتز من
دو بیتی فائز من
تعلم غامض من
محدوده‌ی من
نگاه بیهوده‌ی من
ببین دل و روده‌ی من
سٌر روده ی من
ببین دل و روده‌ی من
محدوده ی من
سیاه از دوده‌ی من
سیاه بیهوده‌ی من
شکاف محدوده‌ی من
سه جاف دروازه‌ی من
دلبر طنازه‌ی من
دلبر طنازه‌ی من رید به آوازه‌ی من
سخت شده سازه‌ی من 
درد به اندازه‌ی من
کاشانه‌ی من
موی به سر شانه‌ی من
شعاع لب پریده‌ی خورشید شانه‌ی من
مردانه‌ی من
سفید دردانه‌ی من
مرغ غمت گشتم و شد
حسرت تو دانه‌ی من !

محسن نامجو

۱۳۹۲/۰۸/۱۲

نه همین ریشِ بلند است نشان چیز خاصی! - ۱

ریشِ  پُر و اصلاح‌نشده برای ما ایرانی‌ها معنی خاصی دارد. اساسا خیلی از ما٬ چنین ریشی را نشانه افراد حامی حکومت٬ بسیجی‌ها و ... می‌دانیم. البته که ریش به تنهایی یک مشخصه نیست و در کنار دیگر پوشش‌ها این معنی را پیدا می‌کند٬ اما در حال عادی٬ چنین معنایی برای‌مان دارد. 
معضل ریش در اروپا البته که کمی عمیق‌تر است. بسیاری از آنانی که در اروپا زندگی کرده‌اند٬‌ کم و زیاد٬ احتمالا متوجه نگاه‌های سنگین روی "کله سیاه‌ها" شده‌اند. برای ما ایرانی‌ها٬ بسیار پیش آمده که به دلیل رنگ چهره و موهای‌مان٬ با اعراب یکی در نظر گرفته شویم. از طرفی٬ ریشِ  بلندِ اصلاح‌نشده در اروپا٬‌ معمولا - و البته نه همیشه - از نشانه‌های مسلمانان است. ترکیب غریبی است: کله‌سیاه٬ مسلمان٬ خاجی٬ مهاجر و ... وقتی به این توجه کنیم که اسلاموفوبیا در اروپا به شدت رواج دارد٬ احتمالا متوجه خواهیم شد که این ترکیب٬ ترکیب خوش آیندی هم نیست. 
این‌ها را گفتم تا به اصل داستان برسم. داستانی که تجربه شخصی خود من است و البته فعلا - و مشخص نیست تا کی - ادامه خواهد داشت. نکته این داستان٬ همین قضاوت‌های عجولانه صرفا از روی قیافه انسان‌هاست.
مدتی است که ریش‌های‌ام را بلند کرده‌ام و آن‌ها را اصلاح نمی‌کنم. در این مدت تقریبا تمام کسانی که دور و بر من هستند٬ از این مساله انتقاد کرده‌اند. البته که انتقادها دلایل مختلف دارد٬‌ انتقادکنندگان نیز عقاید متفاوتی را نمایندگی می‌کنند. اما همه‌شان حداقل یک بار اشاره کرده‌اندکه "شبیه طالبان شدی". 
این یک شوخی مشخص کلامی است که احتمالا همه‌ی ماها - و خود من - چندین بار با اطرافیان‌مان کرده‌‌ایم. اما شاید بد نباشد که نگاهی کنیم به اجزای این شوخی کلامی و خشونتی که در آن نهفته است. 
اول آن‌که کلمه "طالبان" در ذهن ما - و بسیاری از آدم‌های دنیا - به معنای "مسلمانان تروریست" است. مراد ما از "طالبان" هم چیزی نیست جز مسلمان خشونت‌طلبی که عامل حملات ۱۱ سپتامبر بوده‌اند و دوران حکومت‌شان در افغانستان٬ از سیاه‌ترین دوره‌های این کشور بوده. برای شناخت طالبان٬ چند عنصر وجود دارد: تعلق به خاورمیانه٬ مسلمان بودن٬ ریش داشتن و نتیجه همه این‌ها تروریست بودن (بالقوه یا بالفعل). دقت کنیم که وجود همه این عناصر برای این‌که فردی را "شبیه طالبان" بدانیم٬ ضروری است. والا هیچ‌کس آندریاس برویک٬ تروریست نروژی٬ که ۷۷ نفر را کُشت٬ "شبیه طالبان" معرفی نکرد. 
در واقع اتفاقی که افتاده این است که بر اثر هژمونی رسانه‌ها٬ برای بسیاری از مردم در سراسر دنیا٬ تروریست‌ها شکل خاصی پیدا کرده‌اند: موسیاه٬ ریش بلندِ اصلاح نشده٬ مسلمان٬ اغلب دشداشه‌پوش - و نه همیشه-. این شمایلی است که ما - به مدد رسانه‌ها - از یک تروریست در ذهن داریم. نمونه‌ی ایده‌آل آن هم - با چهره‌ای فتوژنیک و مناسب نقش "بدمَن" برای رسانه‌ها - کسی نبود جز اسامه بن‌لادن. 
در نتیجه باید دقت کنیم که وقتی ما - حتی برای شوخی - به کسی می‌گوییم "شبیه طالبان" شدی یا این‌که وقتی یک مسلمان را در مترو یا در خیابان می‌بینیم٬ می‌خندیم و شوخی می‌کنیم که نکند الان ما را منفجر کند و ... در واقع کاری نمی‌کنیم جز تکرار همان تبلیغات رسانه‌ای از یک‌سو و مستحکم‌تر شدن این تبلیغات از سوی دیگر.  در واقع ما با دست خودمان٬ این نفرت را تغذیه می‌کنم. نباید فراموش کنیم که "گر حکم شوند که مست گیرند | در شهر هر آن‌که هست٬‌ گیرند". ما هم مانند بسیاری از همان کسانی که "تروریست" می‌نامیم‌شان٬ "کله سیاه" هستیم٬ حداقل در اسم و حرف "مسلمان" و البته یک خارجی٬ به ندرت می‌تواند تفاوتی میان‌مان قائل شود. اگر به انسانیت احترام نمی‌گذاریم٬ لااقل برای خیر و صلاح خودمان هم که شده٬ دست از تغذیه تندروها برداریم. 
درباره اتفاقاتی که برای من و ریش‌های‌ام در این مدت افتاده٬ باز هم خواهم نوشت. 

در همین زمینه: 
- عبور از مرزهای محال یا تکرارِ ارتجاعی کلیشه‌ها؟
من نادر فتوره‌چی و نوشته‌هایش را دوست دارم. این پست وبلاگی٬ نقدی است به یکی از نوشته‌های او و درباره همین مراقبت از زبان و کلمه است٬ وقتی از آن‌ها استفاده می‌‌کنیم.

مرتبط:
- علی مهتدی عزیز در اکنش به این نوشته٬ یادداشتی نوشته است: اسلاموفوبیا؛ واقعی یا ساخته رسانه‌ها؟