۱. اسم و آدرس وبلاگ را عوض کردم. کار عجیبی بود؟ به نوبهیِ خودش، بله. مثل اینکه مدتها با اسمی زندگی کنیم و بعد، ناگهان، از یک روز صبح احساس کنیم که اسممان به خودمان نمیآید (نمیخورد؟). از همان لحظه در این تکاپو باشیم که اسم را عوض کنیم. ولی این عوض کردن اسم، چقدر هویتمان را تغییر میدهد؟ نمیدانم.
خودم را آماده کرده بودم که درباره اسم قبلی، اسم جدید و … توضیح بنویسم، احساس کردم که چنان وجهی هم ندارد. اسم جدید مشخص است که چه خاستگاهی داشته و اسم قبلی هم در میان هزاران ریزگردی که در تاریخ وجود دارد، برای همیشه معلق مانده.
۲. چند روز پیش فکر میکردم در زمانهیِ هجومِ شبکههایِ اجتماعی از هر سو، وبلاگ بکرترین حوزهای است که برایمان باقی مانده. در هجوم استتوسهای فیسبوکی و عکسهای اینستاگرام و توییتهای ۱۴۰ کاراکتری و کانالها و گروههای تلگرامی، وبلاگ هنوز آن رسانهیِ ایدهآلی است که اتفاقا این توانایی را دارد تصویر ایدهآل ما را - نه تنها از خودمان، بلکه حتی از جهان اطرافمان - به دیگران ارائه کند. بخشی از این توانایی - و احتمالا بخش عمده آن - به توانایی و قدرت کلمه بر میگردد.
با این حال بخش نه چندان کوچکی از این وبلاگها احتمالا در سالهای اخیر بارها شاهد پستهایی بودند یا در شبکههای اجتماعی این نوید را شنیدند که باید دستی به سر و روی وبلاگ کشید، باید از نو نوشت و … هزار وعده خوبان یکی وفا نکند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر