پیشنوشت: نگارنده به آن جمله معروف «بیل شنکلی» اعتقاد دارد که «فوتبال مساله مرگ و زندگی نیست، بلکه فراتر از این دو است». اگر چنین نگاهی ندارید، خواندن این متن چیزی جز وقت تلف کردن نیست.
۱. بارسلونا دیشب حذف شد. البته که شکست اصلی کمی زودتر رقم خورده بود: شنبه دو هفته پیش و روز بازی الکلاسیکو. همان روزی که قرار بود نام کرایف کبیر باعث پیروزی بارسا شود (و من چه بیشرمم که درباره مرگ کرویف و تیم رویاییاش چیزی ننوشتم). اما نشد و ما شکست خوردیم. شاید همان زمان که ابتدای بازی و زمان یک دقیقه سکوت به احترام کرایف، دقیقا زمانی که اسکوبورد ورزشگاه چهره کریس رونالدو رو پخش میکرد، برخی هواداران بارسا سکوت را شکستند و به او فحاشی کردند؛ شاید. اما باخت دیشب حتما همان زمان اتفاق افتاد که داور سوت پایان الکلاسیکو را زد. بارسا بد بازی میکند، بد بازی کرد و حذف شد. شکست این تیم برای ما اما فقط شکست در فوتبال نبود - و اصلا برای کدام هوادار واقعی چنین است؟ -. آنچه باخت را عذابآورتر کرد این بود که به تیمی از «مادرید» باختیم، در اتحاد عجیبی بین بخش عمده هواداران فوتبال در جهان (عموما در این سالها شاهد تحقیر تیمشان مقابل بارسا بودهاند) که مایل بودند شکست و حذف بارسا را ببینند. (چنین اتخادی علیه تیم محبوبتان را تجربه کردهاید؟ به غایت لذتبخش است!) فصلی که رویایی آغاز شده بود و تا همین دو هفته پیش میرفت که به رویاییترین شکل ممکن برای ما تمام شود، تبدیل به کابوس شده. کابوس تلخی که باورش سخت است. ترس از این است که این کابوس سرنوشتی چون دو سال پیش پیدا کند: آن زمان که تاتا مارتینو - که همین الان آرژانتین را هم به گرداب ضد-تفکرات خود برده - تلخترین فصل این دهه اخیر را برایمان رقم زد. فعلا و عجالتا تا پایان فصل باید دعا کنیم که سرنوشتی چون آن فصل پیدا نکنیم.
۲. امید بخش عمده هواداران بارسا این بود که بعد از باخت به رئال در الکلاسیکو و خراب شدن مراسم بزرگداشت کرویف، شاهد جشن قهرمانی در چمپیونزلیگ با پیراهنهایی منقش به نام کرایف باشیم. این اتفاق رخ نداد و زندگی روی تلخ و تاریک خود را به ما نشان داد. البته که در این سالها بارسا آنقدر روزهای شاد برایمان ساخته که شاید برای برخی انتقاد یا ناراحتی از تیمی که در ده سال اخیر شش بار قهرمان لالیگا، سه بار قهرمان کوپا دلری و چهار بار قهرمان چمپیونزلیگ شده کنی زیادهروی باشد. برای ما اما اینطور نیست. برای مجموعهای که «فراتر از یک باشگاه» است و برای تیمی که صرفا «یک تیم فوتبال» برای هوادارنش نیست، هر شکستی، هر چند کوچک، تلخی بینهایتی دارد. این تلخی را اما چطور باید از سر گذراند؟ نمیدانم. ما ناامید نیستیم، هنوز در دو جام شانس اول قهرمانی هستیم، گرچه خودمان هم میدانیم این فصل که آنقدر رویایی شروع شد، حتی با این دو قهرمانی هم شیرین نمیشود.
۳. این وسط مانند همه سالهای اخیر عدهای هم به بهانه مخالفت با «فوتبال پلیاستیشنی» و «پاسبال» و با ادعای دل سوزی برای «فوتبال ناب» از شکست بارسا خوشحالی میکنند یا وعده «پایان تاریخ» میدهند. اول از همه باید تاکید کنم افرادی که بازی بارسا (بایرن هم همینطور) و تیکیتاکا را صرفا در چند «پاس، پاس، پاس، پاس» خلاصه میکنند، به طور حتم چیزی از فوتبال نمیدانند (طبیعتا منظورم کسانی نیست که به هر دلیلی این سبک بازی را نمیپسندند، اما آن را در چند پاس خلاصه نمیبینند). فارغ از تمام صحبتهایی که درباره تیکیتاکا و سبک بازی شگفتآور بارسا میشود، به این مساله توجه کنیم که همین الان بخش نه چندان کوچکی از تیمهای بزرگ جهان به همین سبک (گرچه عموما در اشکال ابتداییتر) بازی میکنند.
مساله دوم اینکه فراموش نکنیم تیکیتاکا مانند همه سبکهای دیگر، هر روز به سمت تکامل پیش میرود. در همین بارسا تفاوت سبک بازی تیم انریکه با تیم پپ یکی از عوامل مشهود است. عدم حضور ژاوی در تیم، عملا باعث تغییر شکل حرکتی خط هافبک تیم شده و حضور نیمار و سوارز در کنار بازیکنانی که توانایی ارسال پاسهای بلند را دارند، باعث شده ضد-حمله هم تبدیل به یکی از مشخصههای بازی بارسا شود (توجه کنید به گلهای دوم و سوم بارسا مقابل یوونتوس در فینال سال گذشته چمپیونزلیگ). تیکیتاکا هنوز به دوران اوج و تکامل نهایی نرسیده و تا آن زمان دوستان مجبورند «پاسبال» را تحمل کنند!
۴. ما به این تیم همچنان امیدواریم. نسل تیکیتاکا کمکم به روزهای پایانی نزدیک میشود، اما این نسل هنوز حداقل به خودش و به هواداران، تاریخسازی دوبارهای را بدهکار است. ما آن روز را انتظار میکشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر