۱۳۹۴/۱۱/۰۶

کلیشه‌ها، کلیشه‌ها*!

درباره فیلم «پل جاسوسان»
هشدار: این نوشته ممکن است بخشی از داستان یا اتفاق‌های فیلم را فاش کند

چند روز پیش فیلم «پل جاسوسان» را دیدم. فیلمی که علاوه بر داستانی که به نظر جذاب می‌رسید (دوران جنگ سرد، وکیل آمریکایی، جاسوس شوروی و…)، نام‌های قابل اعتنایی هم در میان عوامل داشت: تام هنکس در مقام بازیگر، استیون اسپیلبرگ در مقام کارگردان و برادران کوئن (جوئل و اتان) در مقام نویسنده‌.
محصول نهایی اما به نظرم چیزی در حد فاجعه بود. فیلمی که به نظرم می‌رسد تقریبا در هیچ زمینه‌ای حرفی برای گفتن ندارد. تقریبا هیچ‌کدام از شخصیت‌های فیلم پرورده نمی‌شوند، کمتر چیزی درباره آن‌ها می‌دانیم یا به مرور در فیلم متوجه می‌شویم (شاید جز برخی جزییات بی‌اهمیت. شخصیت‌ها تقریبا بی‌اهمیت می‌روند و می‌آیند. برای نمونه مشخص نیست ایبل چرا، چگونه و از چه نهادی جاسوسی می‌کند، داستان فردریک پریور که در آلمان شرقی بازداشت شده چیست، ووگل کیست و چه نقشی در دولت آلمان شرقی دارد و …
فیلم نه تنها برای چنین مسایلی اهمیتی قائل نیست، بلکه در دیگر زمینه‌ها نیز عملا ساکت است: چگونه داناوان (با بازی تام هنکس) تبدیل به «منفورترین» فرد در آمریکا می‌شود. آن‌چه ما می‌بینیم سخنان خود او و ابراز نگرانی خانواده، دوستان و شرکایش در این زمینه است. به اضافه دو سکانس (در مترو، شهروندانی که پس از دیدن عکس داناوان در روزنامه، با کینه به او می‌نگرند و حمله و تیراندازی به خانه او و سپس جروبحث یک مامور پلیس درباره کاری که انجام می‌دهد - دفاع از یک جاسوس شوروی).
حتی در صحنه‌هایی که قاضی پرونده به شکل مشخصی رای خود را پیش از شنیدن دفاعیات متهم  و کیل مدافع، عملا صادر کرده و خبر از محکومیت ایبل می‌دهد، خبری از ترفندهای کارگردان (یا نویسندگان؟) برای نشان دادن بعد غیراخلاقی این مساله وجود ندارد - اگر از نظر آن‌ها اساسا اتفاقی غیراخلاقی رخ داده باشد -: قاضی پرونده، بخش عمده مسئولان قضایی و امنیتی که در فیلم نشان داده می‌شوند و مردم عادی ایبل را «مجرم»  - و نه «متهم» - می‌دانند. کلیشه وکیل مدافع معتقد به حقوق انسانی و برابری همه انسان‌ها مقابل قانون نیز در این فیلم نقش آن‌چنانی ندارد: وکیل مدافع به وضوح موکل خود را گناه‌کار می‌داند. او حتی زمانی که به دیدار قاضی می‌روند تا او را برای صدور حکمی غیر از اعدام راضی کند، به استدلال‌های سیاسی (نظیر امکان مبادله زندانی با شوروی)‌ متوسل می‌شود، گرچه اضافه می‌کند که دلایل انسانی هم وجود دارد.
فیلم چیزی نبود جز برخی کلیشه‌های رایج درباره ارزش‌های آمریکایی (از جمله خانواده)، تفاوت «کاپیتالیست‌های انسان» با «کمونیست‌های نا-انسان»، جنگ عواطف و احساسات انسانی دنیای سرمایه‌داری با سردی و بی‌تفاوتی دنیای کمونیسم و … کلیشه‌های گل‌ درشتی که احتمالا در برخی فیلم‌های دهه ۶۰ خودمان درباره جنگ کم ندیده‌ایم: مشاهده تیراندازی به سوی انسان‌ها در دیوار برلین (صحنه‌ای که داناوان از مترو شاهد آن است) و سپس صحنه مشابهی در آمریکا که کودکان/ نوجوانان با سرخوشی از فنس‌ها بالا می‌روند و می‌خندند. نوع برخورد با زندانیان (بیدار کردن مودبانه ایبل و تاکید او بر این‌که مورد ضرب و شتم قرار نگرفته و وضعیت به نسبت مناسب‌ زندان، در مقابل «دیو»های کمونیستی که مشغول آزار و اذیت یک خلبان و یک دانشجوی اقتصاد هستند)، هوش بالاتر آمریکایی‌ها نسبت به همتایان خود در دیگر کشورها (داناوان به عنوان وکیل به سادگی از رئیس کا.گ.ب در اروپای غربی امتیاز می‌گیرد و به آن‌چه می‌خواهد می‌رسد).
به شکل معمول زنان نیز نقشی در این فیلم ندارند. همسری که ارزش کار بزرگ و والای انسانی وکیل را درک نمی‌کند و سعی دارد او را از کار خود - «دفاع شرافت‌مندانه»‌ از یک جاسوس - منصرف کند، در مواقع بحرانی حداکثر می‌تواند فرزندانش را در آغوش بگیرد و با نگاهی ملامت‌بار داناوان را بنگرد و در نهایت پس از آن‌که تلویزیون نام شوهر او را به عنوان یکی از عوامل بازگرداندن دو آمریکایی به «وطن»‌ اعلام کرد، با لبخند به اتاق خواب برود و همسرش را بنگرد - احتمالا نمادی از پذیرفته شدن مجدد شوهر به عنوان ناجی خانواده و وطن و پای‌بند به رویای آمریکایی -. دیگر زنان فیلم نیز چیزی نیستند جز عروسک‌هایی در مقام منشی یا همسر، درجه دوم و مطیع.
از نگاه من - به عنوان یک بیننده صرف - فیلم اسپیلبرگ فاقد همه مشخصات یک فیلم خوب است. درست‌تر آن‌که پل جاسوسان به جرات فیلمی بد است، فیلمی با تبلیغات باسمه‌ای برای رویاهایی که مدت‌هاست دیگر حتی وجود هم ندارند.

* نام یادداشت برگرفته از ابتدای ترانه‌ای از «محسن نامجو»ست که این‌گونه آغاز می‌شود: کشاله‌ها، کشاله‌ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر