۱۳۹۴/۰۱/۰۹

نامه فرماندهان سپاه پاسداران به خاتمی در سال ۷۸

این روزها بسیار از 'خدمات' قاسم سلیمانی٬ فرمانده سپاه قدس٬ تجلیل می‌شود. تجلیل‌ها اما تنها مختص به حامیان جمهوری‌اسلامی نیست٬ بلکه کم نیستند تعداد افرادی که در زمینه‌های زیادی با جمهوری‌اسلامی زاویه دارند٬ اما از سلیمانی حمایت می‌کنند. بخش عمده‌ای از آن‌ها نیز سلیمانی را فردی می‌دانند که تنها به وظایف نظامی مشغول است و در سیاست دخالت نمی‌کند. 
البته که در این‌باره حرف بسیار است و باید مفصل‌تر به سلیمانی پرداخت٬ اما اول از همه مرور این سند تاریخی شاید جالب باشد. نامه‌ای که فرماندهان سپاه پاسداران در سال ۷۸ به خاتمی نوشتند و در آن رسما رییس‌جمهوری را به کودتا محکوم کردند. [رسم‌الخط نامه را تغییر نداده‌ام]


ریاست محترم جمهوری حضرت حجت‌الاسلام ‌والمسلمین جناب آقای سیدمحمد خاتمی
با عرض سلام و خسته نباشید به استحضار می‌رساند:
به‌دنبال حوادث اخیر به عنوان مجموعه‌ای از خدمتگزاران دوران دفاع مقدس ملت شریف ایران، وظیفهٔ خود دانستیم مطالبی را خدمت حضرت‌عالی دانشمند ارزشمند عرضه بداریم. امیدواریم با سعهٔ صدر و شعار ارزشمند توأم با سیره‌ای که تبلیغ می‌فرمایید (شنیدن هر سخن و ایده‌ ولو مخالف) به این موضوع که شاید درد هزاران زجرکشیدهٔ انقلاب باشد که امروزه به‌دور از هرگونه خط و خطوط با چشمی نگران، مسائل و حوادث انقلاب را می‌نگرند و سکوت، مسامحه و ساده‌انگاری مسئولین که از برکت خون هزاران شهید بر مسند نشسته‌اند، متحیر و متعجب‌اند.
جناب آقای خاتمی، قطعاً همهٔ ما حضرت‌عالی را انسانی وارسته، انقلابی، متدین و دارای ریشهٔ عمیق دینی در حوزه و دلسوز به انقلاب دانسته و می‌دانیم، اما نحوهٔ برخورد با حوادثی که همهٔ ما شاهد شادی و رقص دشمنان پیرامون آن هستیم و در اولویت قرار دادن پیگیری برخی اشتباهات و تخلفات و بزرگ کردن آن‌ها در مقابل عدم توجه و یا کوچک جلوه دادن برخی دیگر از همین نمونه قانون‌شکنی و هتک حرمت و فشار، باعث شده است جریان‌های معاند با انقلاب گستاختر و در مقابل آن، مدافعان انقلاب محافظه‌کارانه و با دلزدگی توأم با ناامیدی، هر روز تحقیر شده و به ثمرهٔ این همه خون نگریسته و انگشت خود را با تاسف و تاثر می‌گزند.
جناب آقای رئیس‌جمهور، حمله به کوی دانشگاه همان‌طوری که رهبر بزرگوار و مظلوم این انقلاب فرمودند امری ناپسند، زشت و بد بود و علی‌رغم این‌که سخت‌ترین و تند‌ترین برخورد‌ها با آن انجام پذیرفت اما همهٔ مردم به دلیل ناپسندی عمل انجام شده این برخورد‌ها را پذیرفته و بر آن صحه گذاردند، اما سؤال مهم و پرابهام این است که آیا فاجعه فقط همین بود؟
صرفاً همین موضوع قابل پیگیری و توجه و اعتراض و تحصن است که چند وزیر به خاطر آن استعفا دهند، شورای امنیت تشکیل جلسه بدهد و گروه تحقیق تشکیل گردد، اما آیا حرمت‌شکنی و توهین به مبانی این نظام، تاسف و پیگیری ندارد؟ آیا حریم ولایت فقیه کمتر از کوی دانشگاه است؟ آیا حریم امام، آن انسان کم‌نظیر، کمتر از جسارت به یک دانشجو است؟ آیا چند روز امنیت کشور را دچار اخلال کردن و به هر مؤمن و متدین حمله کردن و آتش زدن فاجعه نیست؟ آیا زیر سئوال بردن جمهوری اسلامی، این یادگار ده‌ها هزار شهید و شعار علیه آن دادن فاجعه نیست؟
جناب آقای خاتمی، چند شب پیش وقتی گفته شد عده‌ای با شعار علیه رهبر معظم انقلاب به سمت مجموعهٔ شهید مطهری در حرکت‌اند، بچه‌های کوچک ما در چشم ما نگریستند، انگار از ما سؤال می‌کردند غیرت شما کجا رفته است؟
جناب آقای رئیس‌جمهور، امروز وقتی چهرهٔ رهبر معظم انقلاب را دیدیم مرگ خودمان را از خداوند طلب کردیم چون که کتف‌هایمان بسته است و خار در چشم و استخوان در گلو باید ناظر پژمرده شدن نهالی باشیم که حاصل ۱۴ قرن سیلی و زجر شیعه و اسلام است.
جناب آقای خاتمی، شما خوب می‌دانید، در عین توانمندی به‌خاطر مصلحت‌اندیشی دوستان ناتوانیم. چه کسی است که نداند امروز منافقین و معاندین دسته دسته به نام دانشجو به صف این معرکه می‌پیوندند و خودی‌های کینه‌جو و منفعت‌طلب کوته‌نظر آتش‌بیار آن شده‌اند و برای تهییج آن، از هر سخن و نوشته‌ای دریغ نمی‌کنند؟
جناب آقای خاتمی، تا کی با اشک بنگریم و خون دل بخوریم و با هرج و مرج و توهین، تمرین دموکراسی کنیم و به قیمت از دست رفتن نظام صبر انقلابی داشته باشیم؟
جناب آقای رئیس‌جمهور، هزاران خانوادهٔ شهید و جانباز و رزمنده به شما رأی دادند که رأی آن‌ها مدال سینه شماست. آن‌ها از شما انتظار برخورد منصفانه با این مسائل را دارند و ما امروز رد پای دشمن را در این حوادث به خوبی می‌بینیم و قهقههٔ مستانه را می‌شنویم. امروز را دریابید که فردا خیلی دیر است و پشیمانی فردا غیرقابل جبران است.
سیدبزرگوار، به سخنرانی به ظاهر دوستان و خودی‌ها در جمع دانشجویان بنگرید، آیا همهٔ آن گفته‌ها تشویق و ترغیب به هرج و مرج و قانون‌شکنی نیست؟
آیا معنای سال امام (ره) همین بود؟ آیا به همین صورت می‌توان میراث گرانبهای او را حفظ کرد و آیا بی‌توجهی تعداد اندکی به نام حزب‌الله مجوزی است برای شکستن سر هر متدین و هتک حرمت آن؟
جناب آقای خاتمی، رسانه‌ها و رادیوهای دنیا را بنگرید، آیا صدای دف و دهل آن‌ها به گوش نمی‌رسد؟
جناب آقای رئیس‌جمهور، اگر امروز تصمیم انقلابی نگیرید و رسالت اسلامی و ملی خودتان را عمل نکنید، فردا آن‌قدر دیر و غیرقابل جبران است که قابل تصور نیست.
در پایان با کمال احترام و علاقه به حضرت‌عالی اعلام می‌داریم کاسهٔ صبرمان به پایان رسیده و تحمل بیش از آن را در صورت عدم رسیدگی، بر خود جایز نمی‌دانیم.

فرماندهان و خدمتگزاران ملت شریف ایران در دوران دفاع مقدس: غلامعلی رشید ـ عزیز جعفری ـ محمدباقر قالیباف ـ قاسم سلیمانی ـ جعفر اسدی ـ احمد کاظمی ـ محمد کوثری ـ اسدالله ناصح ـ محمد باقری ـ غلامرضا محرابی ـ عبدالحمید رئوفی‌نژاد ـ نورعلی شوشتری ـ دکترعلی احمدیان ـ احمد غلامپور ـ‌ یعقوب زهدی ـ نبی‌الله رودکی ـ علی فدوی ـ غلامرضا جلالی ـ امین شریعتی ـ‌ حسین همدانی ـ اسماعیل قاآنی ـ علی فضلی ـ‌ علی زاهدی ـ مرتضی قربانی.

۱۳۹۳/۱۲/۲۸

اقیانوس بر شانه

- روشن‌فکر یا تاریک‌فکر. این تنها راه چاره است.
- من اصلا چاره نمی‌خواهم. چاره کنم که چه بشود؟ که خوش‌بخت و راضی و دانا باشم؟ سوار بر زندگی؟ شاشیدم به این زندگی. می‌خواهم این زندگیِ گُه را با مرگ تدریجی، با یک خودویرانیِ بلاوقفه ذره ذره نابود کنم. دل‌ام می‌خواهد آن‌قدر بنوشم و بکشم که نباشم. نمی‌خواهم رها بشوم. من این رنجی را که مرتب آه از سینه‌ام می‌دهد بیرون، دوست دارم.
- مگر خودآزاری؟
- هستم لابد که این‌طور تیشه برداشته‌ام و افتاده‌ام به جان زندگیِ خودم. هستم لابد که این همه سال دور خودم می‌چرخم و دستم خالی است. همه‌چیز ارزانی آن‌ها که دارند. من لابد نمی‌توانم یا نمی‌خواهم راحت بشوم، خیالی آسوده داشته باشم، دلی خالی از اندوه داشته باشم، سری آسوده به بالین بگذارم. برای رهایی دانستن کافی نیست، اشراف و آگاهی بر علت‌ها کافی نیست. یک چیز دیگر لازم است داداشی.
- چی؟
- نمی‌دانم. انگار هیچ‌کس نمی‌داند و یا اگر می‌داند، تنها برای خودش اعتبار دارد و یا عیان نمی‌کند. اصلا مگر نسخه‌ی همگانی داریم؟

اقیانوس بر شانه | ناصر غیاثی | اچ‌-اند-اس | لینک خرید


پی‌نوشت: بنویسم که حواس‌ام باشد سال جدید قرار است متفاوت باشد.


۱۳۹۳/۱۲/۱۹

ارزیابی شتاب‌زده از انتخاب رییس جدید مجلس خبرگان

بعد از چند ماه بحث و رایزنی و گمانه‌زنی٬ امروز رییس جدید مجلس خبرگان - در فاصله‌ی یک سال به پایان دوره چهارم این مجلس - انتخاب شد و محمد یزدی٬ دبیر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم٬ به این سمت رسید. رقیب اصلی یزدی برای رسیدن به این پست اکبر هاشمی‌رفسنجانی بود که در دور اول این انتخابات ۲۵ و در دور دوم ۲۴ رای کسب کرد. نکته جالب این‌که رقابت هاشمی‌رفسنجانی و یزدی برای پست ریاست خبرگان مسبوق به سابقه بوده. اسفندماه سال ۸۷ این دو کاندیدای ریاست مجلس خبرگان شدند که در نهایت هاشمی رفسنجانی ۵۱ و یزدی ۲۶ رای کسب کردند.

منبع: تسنیم
شکست هاشمی رفسنجانی در این رقابت را می‌توان ادامه حذف او از لایه‌های فوقانی حاکمیت دانست. حذفی که با سخنان آیت‌الله خامنه‌ای در نمازجمعه ۲۹ خرداد سال ۸۸ آغاز شد: هاشمی‌رفسنجانی پس از ۳۱ سال تریبون نمازجمعه را از دست داد٬ دیدارهای‌اش با آیت‌الله خامنه‌ای - به گفته خودش - به ماهی یک بار تقلیل پیدا کرد٬ دو فرزندش بازداشت و راهی زندان شدند٬ با حضور مهدوی‌کنی مجبور به تحویل دادن پست ریاست مجلس خبرگان شد٬ برای انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۹۲ صلاحیت‌اش مورد تایید شورای نگهبان قرار نگرفت و در نهایت در رقابت برای رسیدن به پست ریاست مجلس خبرگان از محمد یزدی شکست خورد.

این شکست حاوی پیام‌ها و نشانه‌هایی برای هاشمی‌رفسنجانی٬ دولت روحانی و حامیان‌اش‌ و تحول‌خواهان ایرانی است.

۱. اختلاف آرای هاشمی‌رفسنجانی در یک فاصله پنج ساله قابل توجه است (او سال ۸۶ در رقابت با احمد جنتی ۴۱ رای - مقابل ۳۴ رای جنتی -  و سال ۸۷ نیز  ۵۱ رای - مقابل ۲۶ رای محمد یزدی - کسب کرد). با توجه به عدم تغییر ترکیب مجلس خبرگان - به جز چند مورد فوت اعضا - کاهش آرای او می‌تواند نشانه‌ای از بی‌اعتمادی به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام از سوی منصوبان آیت‌الله خامنه‌ای باشد. (توجه کنید که بخش عمده اعضای مجلس خبرگان افرادی هستند که از سوی رهبر جمهوری‌اسلامی در پست‌های مختلف حضور دارند). البته که اختلاف میان آیت‌الله خامنه‌ای و هاشمی‌رفسنجانی مساله‌ای پنهانی و سری نبود٬ اما شاید گمان می‌رفت که بعد از پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۹۲ - در حالی که هاشمی‌رفسنجانی حامی اصلی او بود - این روابط رو به بهبود رفته و جایگاه هاشمی ارتقا پیدا کرده باشد. مساله‌ای که به نظر می‌آید خلاف آن در انتخابات اخیر٬ اثبات شد.

۲. رای بالای محمد یزدی (۲۱ رای بیشتر نسبت به سال ۸۷) نشان از دست بالای اصول‌گرایان در مجلس خبرگان دارد. برخلاف پیش‌بینی‌ها آن‌ها موفق شدند در مجلس خبرگان ائتلافی کامل برای به زیر کشیدن هاشمی‌رفسنجانی ایجاد کنند (قرار بود در حاشیه اجلاس خبرگان جلسه مشترکی میان محمدتقی مصباح‌یزدی٬ محمدعلی موحدی‌کرمانی و محمد یزدی برگزار شود). در واقع آن‌ها بیش و پیش از توافق بر سر یک رییس مشخص٬ به دنبال آن بودند که مانع ریاست هاشمی‌رفسنجانی شوند و در رسیدن به این هدف نیز موفق بودند. گرچه آن‌ها هدف دومی را هم در نظر داشتند؛ این‌که رییس از میان آن‌ها انتخاب شود و نه فردی چون هاشمی‌شاهرودی.
با توجه به بحث‌هایی که پیش از این درباره امکان انتخاب رهبر بعدی جمهوری‌اسلامی توسط مجلس خبرگان آینده وجود داشت٬ می‌توان رای به یزدی را نشانه‌‌ای از تمایل سیاسی اعضای خبرگان دانست. باید توجه کرد که در انتخابات آینده مجلس خبرگان - اسفندماه سال ۹۴ - بعید است که تغییری اساسی در ترکیب اعضای این مجلس ایجاد شود - به خصوص با توجه به نظارت استصوابی شورای نگهبان بر این انتخابات -. از این جهت می‌توان گفت که انتخاب محمد یزدی مقابل هاشمی‌رفسنجانی٬ می‌تواند نشانه‌ای باشد از نوع نگاه سیاسی اعضای خبرگان و با توجه به این ترکیب آرا٬ می‌توان تحلیل دقیق‌تری از امکان انتخاب رهبر آینده جمهوری‌اسلامی توسط این مجلس داشت.

۳. از جمله موارد مهم این انتخابات٬ حضور هاشمی‌شاهرودی و سپس انصراف او از رقابت است. هنوز مشخص نیست دلیل انصراف هاشمی‌شاهرودی چه بوده و یا او به نفع چه کسی از رقابت کناره‌گیری کرده (عباس کعبی٬ عضو مجلس خبرگان٬ گفته است که هاشمی‌شاهرودی به نفع هاشمی‌رفسنجانی انصراف نداد). برای کناره‌گیری هاشمی‌شاهرودی می‌توان چند دلیل ذکر کرد: نخست شایعاتی که از سال‌ها قبل درباره امکان انتخاب او به عنوان رهبر آینده وجود داشته. از زمان ریاست هاشمی‌شاهرودی بر قوه‌قضاییه این بحث که او نایب‌ رهبر جمهوری‌اسلامی است٬ مطرح بود. پس از اتمام دوره ریاست بر قوه‌قضاییه٬ هاشمی‌شاهرودی به شکل رسمی تبدیل به یکی از مراجع‌تقلید شد. هم‌زمان در دوران ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد٬ به سمت رییس هیات عالی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه‌گانه - از سوی آیت‌الله خامنه‌ای - منصوب شد. هاشمی‌شاهرودی پس از مرگ آیت‌الله مهدوی‌کنی نیز مدیریت جلسات هیات‌رییسه خبرگان را عهده‌دار شد. گرچه در سال‌های اخیر چنین احتمالی کم‌رنگ‌تر شده و نام‌های جدیدی - چون صادق لاریجانی - مطرح شده‌اند.
مساله‌ی دوم پیش‌بینی او از نتایج انتخابات و یا اطلاع‌اش از رایزنی‌های پشت پرده است. مساله‌ای که می‌تواند باعث شده باشد هاشمی‌شاهرودی حاضر به رقابت با دیگر کاندیداها نشود.
مساله‌‌ی سوم اخباری است که درباره ارتباط هاشمی‌شاهرودی با برخی از نزدیکان محمود احمدی‌نژاد و 'جریان انحرافی' وجود دارد. او یک سال پس از آزادی محمدشریف ملک‌زاده - از نزدیکان اسفندیار رحیم‌مشایی - او را به سمت مشاور اجرايی خود در بنياد فقه و معارف اهل بيت منصوب کرد. انتصابی که با انتقاد اصول‌گرایان - از جمله روزنامه کیهان - و صادق لاریجانی٬ رییس قوه‌قضاییه٬ روبه‌رو شده بود.
هفته‌نامه 'صدا' نیز در آخرین شماره خود خبر از رسیدگی به پرونده فساد مالی 'یکی از مقامات عالی‌رتبه قوای سه گانه در دوره احمدی‌نژاد' داد که ' ۱۵ میلیارد تومان… اختیار این شخص جهت مصارف فرهنگی درعتبات عالیات' قرار گرفته بود٬ اما تاکنون تنها 'حدود ۴۰۰ میلیون تومان اسناد مصرف این مبلغ از سوی این شخص ارائه شده است'. برخی رسانه‌ها نوشته بودند که این شخص٬ کسی نیست جز هاشمی‌شاهرودی که از سوی نهادهای نظارتی در مظان اتهام قرار گرفته است. مساله‌ای که در صورت صحت٬ می‌تواند دلیل محکمی برای انصراف او از کاندیداتوری برای ریاست خبرگان باشد. (آیا می‌توان گفت که معامله‌ای در این میان رخ داده؟)


۴. کاندیداتوری هاشمی‌رفسنجانی برای ریاست خبرگان و شکست او٬ اما دست‌آوردهای مهمی هم برای حامیان دولت روحانی٬ اصلاح‌طلبان و نیروهای تحول‌خواه داشت. یکی از مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان نگاه واقع‌بینانه به تحولات در سطوح فوقانی قدرت دانست. گرچه شاید آیت‌الله خامنه‌ای تاکنون - به هر دلیلی - و با وجود مخالفت اصول‌گرایان٬ اجازه مذاکره درباره برنامه هسته‌ای جمهوری‌اسلامی را به دولت روحانی داده٬ اما اتفاق‌های امروز نشان داد که رهبر ایران و حامیان او برای عرصه سیاسی٬‌نقشه‌هایی دارند که به همین راحتی از آن‌ها دست نخواهند کشید. ضمن آن‌که با وجود پیروزی معنادار روحانی در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۹۲ اعتقادی به تغییر کلی در سیاست‌های اتخاذشده ندارند. در واقع آیت‌الله خامنه‌ای و طیف حامیان او٬ با وجود شکست در انتخابات ریاست‌جمهوری٬ تمایلی به دست کشیدن از سیاست‌های خود ندارند.
مساله‌ی مهم دیگر طیف‌بندی نیروهای حاضر در مجلس خبرگان و توان گروه‌های مختلف برای رایزنی و کسب رای است. هاشمی‌رفسنجانی به عنوان بزرگ‌ترین حامی حسن روحانی وارد انتخابات ریاست خبرگان شد و شکست او را می‌توان در واقع نشان‌دهنده‌ی در اقلیت بودن طیف حامی حسن روحانی در این مجلس دانست.
نکته دیگری که درباره این انتخابات باید به آن اشاره شود٬‌نبود نیروهایی است که قادر باشند آرای سرگردان را جذب کنند. بالا بودن آٰرای منفی  هاشمی‌رفسنجانی - که مساله جدیدی نیست - بار دیگر در این انتخابات خود را نشان داد. اما طیف نیروهای نزدیک به هاشمی‌رفسنجانی - روحانی در مجلس خبرگان هیچ چهره دیگری را نداشتند/ ندارند که وارد این رقابت کنند. هیچ‌کدام از حامیان آن‌ها در شرایطی نیستند که بتوانند آرای لازم را در مجلس خبرگان برای در اختیار گرفتن پست ریاست کسب کنند.

۵. در نهایت می‌توان گفت که شکست امروز هاشمی‌رفسنجانی٬ نشانه‌ای دیگر از اراده نظام سیاسی برای حذف او است. گرچه هنوز نمی‌توان هاشمی‌رفسنجانی را فردی حذف شده یا بدون قدرت در ساختار حقیقی قدرت در ایران دانست٬ اما توان او - چه در چانه‌زنی٬ چه در بازی‌های پشت پرده - به شدت تضعیف شده. تحول‌خواهانی که پس از اعتراض‌های سال ۸۸ و اتفاق‌هایی که به دنبال آن رخ داد٬ حضور هاشمی‌رفسنجانی در مجمع تشخیص مصلحت نظام را وزنه‌ای برای خود تصور می‌کردند٬ به نظر می‌رسد اکنون مجبور به تجدیدنظر در چنین عقیده‌ای هستند. هاشمی رفسنجانی مدت‌هاست که توان تاثیرگذاری جدی بر عرصه سیاسی ایران را از دست داده است.

۱۳۹۳/۱۲/۱۶

برای خاطر وبلاگ*

۱. از روز اولی که دعوت دو عزیز و السابقون وبلاگ‌نویس - ایمایان و بعد مجمع دیوانگان - را دیدم٬ با خودم فکر کردم که چه بنویسم. [اضافه شد] حتی قبل‌ترش هم٬ وقتی برای اولین بار پست رضا شکراللهی گرامی را در خوابگرد دیدم٬ چند بار وسوسه شدم که بنویسم٬ اما فکر کردم که نوشته‌ی من احتمالا صرفا تاریخ ناکامیِ وبلاگی است و نه بیشتر! من مدت‌هاست که دیگر 'وبلاگ‌نویس' محسوب نمی‌شوم - و چقدر دلم می‌خواست که می‌شد باشم -. دلیلی هم جز تنبلی خودم ندارد٬ باقی همه بهانه است. همین الان ده‌ها یادداشت نیمه‌کاره دارم که برای وبلاگم نوشته‌ام٬ اما هیچ‌وقت تکمیل نشد - و احتمالا نمی‌شود -. از یادداشت‌هایی که قصد نوشتن‌شان بوده می‌گذرم. به همین دلیل دیگر عطای این‌که به خودم قول دهم از این به بعد وبلاگ‌نویسی را به شکل جدی دنبال می‌کنم را به لقای‌اش - حتی لقای‌ام! - سپرده‌ام.
با این حال هنوز - و با افتخار - می‌توانم بگویم که وبلاگ‌‌خوان حرفه‌ای هستم. سال‌هاست - دقیقا از سال‌‌های ۸۱ و ۸۲ - وبلاگ‌خوانی بخش ثابت وب‌گردی‌های من بوده. چه در ایران  و چه بعدها در عراق و اکنون در فرانسه٬ خواندن وبلاگ‌ها٬ بخش ثابت زندگی من بوده. این هم فقط به وبلاگ‌های هنوز فعال (دروغ چرا٬ به انگیزه و پشتکار کسانی که هم‌چنان وبلاگ می‌نویسند٬ حسودی می‌کنم) محدود نمی‌شود. از سرگرمی‌های همیشگی‌ام مطالعه وبلاگ‌‌هایی است که تعطیل شده‌اند و کرکره‌شان پایین آمده. (از طریق این سایت)

۲. چون وبلاگ‌نویس منظم و فعالی نبوده‌ام٬ نکته خاص یا خیلی دندان‌گیری شاید نداشته باشم. وبلاگ‌نویسی من از سال ۸۱ شروع شد٬ در پرشین‌بلاگ. وبلاگ بی‌نام و نشانی که جز یکی - دو نفر٬ کسی نمی‌دانست متعلق به من است: نوشته‌های عصبانی جوانی عصبانی که بعد از ورود به دانشگاه٬ از خودش عصبانی بود. تا دو - سه سال پیش هم این وبلاگ وجود داشت٬ اما حذف‌اش کردم. دلیلش را هنوز خودم هم نمی‌دانم! آرشیوی هم نماند برای‌ام. خیلی زود اما وبلاگ‌ خودم را زدم٬ با اسمی عجیب "تراژدی انقلاب ایران". (جا دارد این سوال را از خودم بپرسم که «جوانان٬ چرا؟»). آن سال‌ها٬ سال‌های کلیشه بود: جوان٬ دانشجو٬ فعالیت و … بعدها به بلاگفا کوچ کردم و اسم وبلاگ‌ام هم تغییر پیدا کرد: 'مرثیه‌های خاک'. بلاگفا گرچه با امکاناتی که داشت٬ سکوی پرتابی برای خیلی از وبلاگ‌نویسان بود٬ اما در عین حال آن‌ها را وارد مسیری کرد که ناخودآگاه و ناخواسته - شاید هم خودآگاه و خودخواسته - بعد از چند سال٬ بسیاری از وبلاگ‌نویسی دست شستند. اتفاق‌ها سال ۸۸ و حذف وبلاگ‌ها و از دست رفتن آرشیوهای چند ساله٬ بلایی بود که - حداقل در من - انگیزه‌ها را کُشت. (تا وقتی در ایران بودم٬ از بلاگر هیچ‌وقت خیلی خوشم نمی‌آمد و نمی‌دانم چرا). یک روز صبح از خواب بیدار شدم ودیدم نوشته‌های چند سال‌ام٬ بر باد رفته. اتفاقی که در بلاگفا سه بار تکرار شد. یک بار هم خودم کل اکانت‌ام در گوگل - جی‌میل و وبلاگ و … - را حذف کردم تا همه آرشیوها از دست برود. این وسط فشارها هم بود. بابت یکی از همین نوشته‌ها کوتاه وبلاگی٬ یک سال حکم زندان برای‌ام صادر شد. بعدتر هم که شبکه‌های اجتماعی در بحبوحه اتفاق‌های سال ۸۸ جای وبلاگ‌ها را گرفتند.
بعد از ۸۸ در دوره کوتاهی در وبلاگ‌نویسی فعال‌تر بودم. به خصوص دوره‌ای که در خدمت برخی از دوستان در 'حلقه وبلاگی گفت‌وگو' فعال بودیم - و چه تجربه خوبی بود - اما آن هم دولت مستعجلی بود که دیری نپایید.

۳. با وبلاگ‌نویسی چند مشکل داشتم و دارم هم‌چنان: نمی‌توانم آدرس مناسب برای وبلاگ‌ام پیدا کنم (و چقدر به مریم مهتدی بابت آدرس وبلاگ‌اش حسودی می‌کنم)٬ نمی‌توانم خودم را راضی کنم که دات.کام شوم (و نمی‌دانم چرا)٬ نمی‌توانم و نمی‌توانم و نمی‌توانم. فهرست نتوانستن‌ها حسابی بلند است. بپذیرید!

۴. از لحظه‌ای که شروع به نوشتن کردم٬ این وسوسه وجود دارد و چند باری کیبود و انگشت‌ها در اتحادی نانوشته٬ سعی کردند این عبارت را تایپ کنند که 'حتما باید باز هم وبلاگ بنویسم'. تا الان در برابر وسوسه نوشتن این جمله مقاومت کرده‌ام٬ اما معلوم نیست این مقاومت تا کِی ادامه داشته باشد.

۵. برای من - و احتمالا همه - وبلاگ‌نویسی با حضور در شبکه‌های اجتماعی تفاوت دارد. شاید مثالی قضیه را روشن‌تر کند. شبکه‌های اجتماعی برای من مانند روزنامه‌ها هستند٬ هر روز آن‌ها را مطالعه می‌کنم. وبلاگ‌ها اما بیشتر - برای من - شبیه نشریات جدی‌تر - تئوریک هستند: اگر فیس بوک و توییتر٬ شرق و اعتماد باشند٬ وبلاگ‌ها برای من کیان و آدینه و ایران فردا و مدرسه و مهرنامه و تجربه هستند. اولی را دوست دارم٬ اما دومی چیز دیگری است!

۶. لیستی که می‌خواهم دعوت کنم - و امیدوارم این اساتید ببینید و دعوت‌ام را بپذیرند - به ارتباط‌های من یا سابقه دوستی ‌مان ارتباطی ندارد. بعضی‌هاشان دیگر نمی‌نویسند٬ بعضی هنوز فعال هستند و بعضی حتی وبلاگ‌ها را هم تعطیل کرده‌اند.
با این حال می‌خواهم از لیلی نیکونظر دعوت کنم برای نوشتن که هنوز طعم خواندن پست‌های لولیان‌اش هنوز زیر زبان‌ام است٬ از مخلوق که به دقت نظر پست‌های‌اش غبطه می‌خورم به همچنین. صادق جم (بلاگ‌نوشت)٬ آیدا احدیانی (پیاده‌رو) و آرش سیگارچی (پنجره التهاب) دیگر کسانی هستند که منتظرم نوشته‌های‌شان در این‌باره را بخوانم.

* عنوان یادداشت را از نام وبلاگ 'برای خاطر کتاب‌ها' برداشته‌ام