وعده داده بودم - به خودم حداقل - که یادداشت قبلیام درباره متولدان سالهای بعد از ما٬ ادامهدار خواهد بود. بعد از نوشتن آن یادداشت٬ بعضی از دوستان در محیطهای اجتماعی٬ به نقد آن نوشته پرداختند و مسایلی را درباره آن مطرح کردند.
پیش از آنکه به برخی از نقدها پاسخ دهم٬ مایلام چند نکته را توضیح دهم:
- اول اینکه از به کار بردن واژه "نسل" کمی ابا دارم. نسل معنای موسعتر و سنگینتری دارد. طبیعتا من کسی را که با فاصله ۴-۵ ساله از من متولد شده٬ متعلق به یک نسل کاملا جدا نمیدانم. - گرچه احتمالا باید در تعریفهای قدیمیتر از نسل تجدیدنظر کنیم و به جای سن و سال٬ تحولات و اتفاقات کشور و جهان را مبدا به حساب بیاوریم. با این توضیح میخواهم بگویم که اساسا حواله کردن بحث به اختلاف میان دو نسل و گیرهای یکی به دیگری٬ منظور نظر متن نبوده است. منظور تغییری بوده که در برههای اتفاق افتاده است.
- مساله دوم که به نوعی در ارتباط با مساله اول است٬ بحث انتخاب بازه زمانی است. چرا بازه زمانی ۶۷ - ۶۶ و نه ۶۵ یا ۶۸؟ این زمان را از آن جهت انتخاب کردم که متولدان آنسالها٬ نخستین ترمهای دانشگاه را در دولت احمدینژاد گذراندند. در واقع٬ آنان از دوران ریاستجمهوری محمود احمدینژاد بود که به شکل رسمی و جدی٬ وارد جامعه شدند٬ فعالیتهای اجتماعی خود را به شکل جدیتر در محیطی آغاز کردند که قرار بود دروازه ورود آنها به جامعه باشد. متولدان این بازه زمانی و پس از آن٬ در واقع به طور مستقیم با ادبیات احمدینژاد٬ گفتمانی که توسط نیروهای اصولگرا بر جامعه حاکم شد٬ تلاش برای اسلامی کردن دانشگاهها٬ تفکیک جنسیتی٬ ادبیات ستیزهجویانه٬ بیادبانه و ... رشد کردند و بزرگ شدند.
دقت کنیم که ادبیات حاکم بر ایران در هشت سال گذشته٬ بر همه ما اثرگذاشته و همه ما به تناسب٬ از آن بهرهای بردهایم. این مساله به خوبی در نحوه بحثهایی که با هم میکنیم٬ مشخص است. برای مثال٬ تقریبا در هر بحثی٬ میتوان انتظار داشت که یکی از طرفین٬ بدون توجه به گرایش فکری و سیاسی٬ به طرف مقابل گفته باشد: "آب رو بریز همونجات که میسوزه!". در واقع٬ آنچه در هشت سال گذشته رخ داد٬ بر ناخودآگاه همه ما اثر گذاشته و تلاش خود را کرده که به اندازههای مختلف٬ ما را شبیه خود کند. طبیعتا این تاثیر٬ در افرادی که در آغاز راه ورود به جامعه با چنین فضایی روبهرو شدهاند٬ بیشتر خواهد بود.
برای من به شخصه٬ ظهور و بروز احمدینژاد در ایران٬ اتفاق مهمی است. دلیل آن هم این است که همه ماهایی که در جمهوریاسلامی بزرگ شدیم و رشد کردیم٬ از همون روزهای نخست٬ با مفاهیمی چون "دروغ" و "ریا" و ... آشنا شدهایم. همه ماها در خانوادهمان با این مساله بزرگ شدیم که قرار است دو زندگی داشته باشیم: یک زندگی خصوصی و یک زندگی عمومی. اگر در خانه ورق بازی میکنیم٬ اگر مشروب میخوریم٬ اگر نماز نمیخوانیم و ... نباید هیچکدام از اینها را به معلمهایمان در مدرسه بگوییم. در واقع ما "دروغ" میگفتیم٬ و به این "دروغ" گفتن خود آگاه بودیم. صد البته که این مساله تاثیرهای مخرب زیادی هم داشت.
اتفاقی که در دوران احمدینژاد رخ داد٬ این است که اساسا اولا قباحت "دروغ" از میان رفت و از طرف دیگر٬ افراد باورشان شده که دیگر "دروغ" نمیگویند. آنها دروغ میگویند اما بر این عقیدهاند که مشغول "راستگویی"اند.
- نکته مهم دیگر آن است که توجه کنیم٬ نوشته قبلی٬ یک نوشته "علمی" - به معنای استفاده از استدلالهای منطقی - نبوده است٬ بلکه در آن از منطق علوم انسانی و البته "استقرا" و طبیعتا با تکیه بر تجربههای محدود نویسنده و برخی از اطرافیانش٬ قلمی شده است. توجه کنیم که اساسا در علوم انسانی٬ احکام قاطع مانند علوم طبیعی٬ وجود ندارد.
مساله دیگر آن است که در علوم انسانی٬ تعمیم و در نظر نگرفتن برخی استثناها٬ از موارد متداول است. یک مثال در این زمینه شاید راهگشا باشد. معمولا گفته میشود که مردم ایران٬ مردمی مذهبی - یا لااقل"دینخو" به تعبیر آرامش دوستدار - هستند. هرکدام از ما احتمالا به راحتی قادر خواهیم بود که دهها وص دها حرکت غعیر/ضد مذهبی را در رفتار روزانه خود یا اطرافیانمان بشماریم. اما چطور میشود که هنوز٬ مردم ایران را مذهبی میدانند؟
این بر میگردد به برخی رفتارها و سخنان که شاید از ناخودآگاه ما سرچشمه میگیرد و در عرف جامعه ما نیز جا خوش کرده است. برای مثال٬ اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان٬ در ایام عزاداری تاسوعا و عاشورا٬ درگیر این مراسم هستند و نسبت به آن سمپاتی دارند. هنوز مراسم ترحیم عموما در مسجدها برگزار میشود و هنوز اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان٬ فرزندان پسر خود را ختنه میکنند. اینها همه از مواردی است که زندگی در جامعه و فضای مذهبی بر ما تحمیل کرده است. براساس چنین دادههایی است - طبیعتا علاوه بر دادههای مشخصتر و بارزتر - که جامعه ایران٬ جامعهای دینی معرفی میشود. طبیعتا نوشته قبلی٬ شامل آمارگیری دقیق و یا مبتنی بر دادههای یک نظرخواهی گسترده نبوده است٬ چنین داعیهای هم ندارد. صرفا نقل مشاهدات بوده و نه بیشتر. اما مشاهداتی که معمولا و عموما به تواتر تایید شده. پس اینکه ایکس و ایگرگ و زد بگویند که من کتابخوانم یا برادر من اینگونه نیست یا خواهر من چنین اخلای ندارد٬ نقضکننده آن نخواهد بود.
در اینباره باز هم خواهم نوشت.
نقدی بر یادداشت قبلی:پیش از آنکه به برخی از نقدها پاسخ دهم٬ مایلام چند نکته را توضیح دهم:
- اول اینکه از به کار بردن واژه "نسل" کمی ابا دارم. نسل معنای موسعتر و سنگینتری دارد. طبیعتا من کسی را که با فاصله ۴-۵ ساله از من متولد شده٬ متعلق به یک نسل کاملا جدا نمیدانم. - گرچه احتمالا باید در تعریفهای قدیمیتر از نسل تجدیدنظر کنیم و به جای سن و سال٬ تحولات و اتفاقات کشور و جهان را مبدا به حساب بیاوریم. با این توضیح میخواهم بگویم که اساسا حواله کردن بحث به اختلاف میان دو نسل و گیرهای یکی به دیگری٬ منظور نظر متن نبوده است. منظور تغییری بوده که در برههای اتفاق افتاده است.
- مساله دوم که به نوعی در ارتباط با مساله اول است٬ بحث انتخاب بازه زمانی است. چرا بازه زمانی ۶۷ - ۶۶ و نه ۶۵ یا ۶۸؟ این زمان را از آن جهت انتخاب کردم که متولدان آنسالها٬ نخستین ترمهای دانشگاه را در دولت احمدینژاد گذراندند. در واقع٬ آنان از دوران ریاستجمهوری محمود احمدینژاد بود که به شکل رسمی و جدی٬ وارد جامعه شدند٬ فعالیتهای اجتماعی خود را به شکل جدیتر در محیطی آغاز کردند که قرار بود دروازه ورود آنها به جامعه باشد. متولدان این بازه زمانی و پس از آن٬ در واقع به طور مستقیم با ادبیات احمدینژاد٬ گفتمانی که توسط نیروهای اصولگرا بر جامعه حاکم شد٬ تلاش برای اسلامی کردن دانشگاهها٬ تفکیک جنسیتی٬ ادبیات ستیزهجویانه٬ بیادبانه و ... رشد کردند و بزرگ شدند.
دقت کنیم که ادبیات حاکم بر ایران در هشت سال گذشته٬ بر همه ما اثرگذاشته و همه ما به تناسب٬ از آن بهرهای بردهایم. این مساله به خوبی در نحوه بحثهایی که با هم میکنیم٬ مشخص است. برای مثال٬ تقریبا در هر بحثی٬ میتوان انتظار داشت که یکی از طرفین٬ بدون توجه به گرایش فکری و سیاسی٬ به طرف مقابل گفته باشد: "آب رو بریز همونجات که میسوزه!". در واقع٬ آنچه در هشت سال گذشته رخ داد٬ بر ناخودآگاه همه ما اثر گذاشته و تلاش خود را کرده که به اندازههای مختلف٬ ما را شبیه خود کند. طبیعتا این تاثیر٬ در افرادی که در آغاز راه ورود به جامعه با چنین فضایی روبهرو شدهاند٬ بیشتر خواهد بود.
برای من به شخصه٬ ظهور و بروز احمدینژاد در ایران٬ اتفاق مهمی است. دلیل آن هم این است که همه ماهایی که در جمهوریاسلامی بزرگ شدیم و رشد کردیم٬ از همون روزهای نخست٬ با مفاهیمی چون "دروغ" و "ریا" و ... آشنا شدهایم. همه ماها در خانوادهمان با این مساله بزرگ شدیم که قرار است دو زندگی داشته باشیم: یک زندگی خصوصی و یک زندگی عمومی. اگر در خانه ورق بازی میکنیم٬ اگر مشروب میخوریم٬ اگر نماز نمیخوانیم و ... نباید هیچکدام از اینها را به معلمهایمان در مدرسه بگوییم. در واقع ما "دروغ" میگفتیم٬ و به این "دروغ" گفتن خود آگاه بودیم. صد البته که این مساله تاثیرهای مخرب زیادی هم داشت.
اتفاقی که در دوران احمدینژاد رخ داد٬ این است که اساسا اولا قباحت "دروغ" از میان رفت و از طرف دیگر٬ افراد باورشان شده که دیگر "دروغ" نمیگویند. آنها دروغ میگویند اما بر این عقیدهاند که مشغول "راستگویی"اند.
- نکته مهم دیگر آن است که توجه کنیم٬ نوشته قبلی٬ یک نوشته "علمی" - به معنای استفاده از استدلالهای منطقی - نبوده است٬ بلکه در آن از منطق علوم انسانی و البته "استقرا" و طبیعتا با تکیه بر تجربههای محدود نویسنده و برخی از اطرافیانش٬ قلمی شده است. توجه کنیم که اساسا در علوم انسانی٬ احکام قاطع مانند علوم طبیعی٬ وجود ندارد.
مساله دیگر آن است که در علوم انسانی٬ تعمیم و در نظر نگرفتن برخی استثناها٬ از موارد متداول است. یک مثال در این زمینه شاید راهگشا باشد. معمولا گفته میشود که مردم ایران٬ مردمی مذهبی - یا لااقل"دینخو" به تعبیر آرامش دوستدار - هستند. هرکدام از ما احتمالا به راحتی قادر خواهیم بود که دهها وص دها حرکت غعیر/ضد مذهبی را در رفتار روزانه خود یا اطرافیانمان بشماریم. اما چطور میشود که هنوز٬ مردم ایران را مذهبی میدانند؟
این بر میگردد به برخی رفتارها و سخنان که شاید از ناخودآگاه ما سرچشمه میگیرد و در عرف جامعه ما نیز جا خوش کرده است. برای مثال٬ اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان٬ در ایام عزاداری تاسوعا و عاشورا٬ درگیر این مراسم هستند و نسبت به آن سمپاتی دارند. هنوز مراسم ترحیم عموما در مسجدها برگزار میشود و هنوز اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان٬ فرزندان پسر خود را ختنه میکنند. اینها همه از مواردی است که زندگی در جامعه و فضای مذهبی بر ما تحمیل کرده است. براساس چنین دادههایی است - طبیعتا علاوه بر دادههای مشخصتر و بارزتر - که جامعه ایران٬ جامعهای دینی معرفی میشود. طبیعتا نوشته قبلی٬ شامل آمارگیری دقیق و یا مبتنی بر دادههای یک نظرخواهی گسترده نبوده است٬ چنین داعیهای هم ندارد. صرفا نقل مشاهدات بوده و نه بیشتر. اما مشاهداتی که معمولا و عموما به تواتر تایید شده. پس اینکه ایکس و ایگرگ و زد بگویند که من کتابخوانم یا برادر من اینگونه نیست یا خواهر من چنین اخلای ندارد٬ نقضکننده آن نخواهد بود.
در اینباره باز هم خواهم نوشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر