۱۳۹۲/۰۹/۲۵

نه همین ریش بلند است نشان چیز خاصی - ۲

پیش‌نوشت: پیش از این نوشته بودم که ریش‌های‌ام را مدت‌ها اصلاح نکردم. - البته که الان اصلاح کرده‌ام -. در مدت زمانی که با ریش‌های بلند٬ رفت‌وآمد می‌کردم٬ اتفاقات جالی برای‌ام رخ داد که قول داده بودم آن‌ها را بنویسم. 


قرار بود نزد یکی از دوستان بروم. برای رفتن به محل قرار٬ چند راه مختلف داشتم که از همه راحت‌تر استفاده از تراموا - در بخشی از مسیر٬ به جای مترو - بود. زمان تعطیلی اداره‌ها و مدرسه‌ها بود و طبیعتا تراموا هم بسیار شلوغ. سوار شدم. یکی دو ایستگاه بعد٬ تعداد بیشتری از افراد سوار شدند. به طور مشخص٬ اکثرا کارمندان جایی بودند. حلقه‌های چند نفره تشکیل داده بودند و گرم صحبت با هم بودند. چند نفری که نزدیک من بودند - طبیعتا خانم‌ها - تلاش می‌کردند که با من برخورد نکنند. شاید نوعی حس احترام به عقیده‌ای که تصور می‌کردند من دارم یا شاید هم حس تنفر. دوست دارم که فرض کنم اولی بوده.
یکی از خانم‌هایی که سوار تراموا شده بود٬ ناگهان با من چشم در چشم شد. نگاه خاصی به من کرد که مملو از تنفر و تعجب توامان بود. - نگاه خاصی که برخی فرانسوی‌ها٬ و عموما مسن‌ترها٬ به "خارجی‌ها" می‌کنند. دوستان ساکن فرانسه شاید متوجه باشند که از چه نگاهی حرف می‌زنم -. سپس پوزخندی زد٬ سرش را طرف دیگر چرخاند و گرم صحبت با دوستانش شد. 
من در این مدت٬‌گوشه‌ای از تراموا و میان در و میله‌ای که دستگاه مربوط به بلیط به آن متصل بود٬ ایستاده بودم و طبیعتا این صحنه را نگاه می‌کردم. آن خانم یکی - دو بار هم با دوستانش نگاهی به من کردند٬ زیرزیرکی خندیدند و حرف‌های‌شان را ادامه دادند. 
تراموا اما پشت یک چراغ٬ ترمز شدیدی کرد. با سرعت نسبتا بالایی که داشت و سپس این ترمز ناگهانی٬ عملا تمام افردی که خود را یله به میله‌ها چسبانده بودند٬‌ به گوشه‌ای پرتاب شدند. خانمی که به من خندیده بود٬ و تنها یک دستش را به میله‌ای گرفته بود٬ پس از این تکان ناگهانی تراموا٬ دور میله چرخید و با سر٬ به سمت در آمد. شاید "آمدن" کلمه درستی نباشد٬ چون شدت این ترمز٬ او را به سمت در پرتاب کرد. در آن لحظه تنها کاری که به ذهن‌ام رسید٬ این بود که یک قدم به سمت چپ خودم بردارم٬ میان او و در حائل شوم و عملا در آغوش بگیرمش. همین کار را کردم. 
پس از چند ثانیه از شوک درآمد و وقتی دید که من او را گرفته‌ام٬ عملا تعجب را در چشم‌هایش می‌خواندم. شاید با خود فکر می‌کرد که هم‌کشان امثال بن‌لادن٬ چطور ممکن است به انسان‌های دیگر کمک کنند. شاید هم چیزکی از اسلام می‌دانست و تصور می‌کرد مردِ مسلمان٬ چطور یک زن نامحرم را لمس کرده؟ به هر حال تشکری کرد و به جای خود برگشت٬ در حالی که لبخندی هم روی لب داشت.

در همین زمینه: 
- نه همین ریشِ بلند است نشان چیز خاصی - ۱

مرتبط:
نوشته‌‌یِ قبلی‌ام در این‌باره٬ باعث بحثی بین علی مهتدی و من شد:
- اسلاموفوبیا: واقعی یا ساخته رسانه‌ها؟
- درباره اسلام‌هراسی

۱۳۹۲/۰۹/۲۰

در مذمت "بی‌خیال دموکرات"ها - ۲

وعده داده بودم - به خودم حداقل - که یادداشت قبلی‌ام درباره متولدان سال‌های بعد از ما٬ ادامه‌دار خواهد بود. بعد از نوشتن آن یادداشت٬ بعضی از دوستان در محیط‌های اجتماعی٬ به نقد آن نوشته پرداختند و مسایلی را درباره آن مطرح کردند. 
پیش از آن‌که به برخی از نقدها پاسخ دهم٬ مایل‌ام چند نکته را توضیح دهم:
- اول این‌که از به کار بردن واژه "نسل" کمی ابا دارم. نسل معنای موسع‌تر و سنگین‌تری دارد. طبیعتا من کسی را که با فاصله ۴-۵ ساله از من متولد شده٬ متعلق به یک نسل کاملا جدا نمی‌دانم. - گرچه احتمالا باید در تعریف‌های قدیمی‌تر از نسل تجدیدنظر کنیم و به جای سن و سال٬ تحولات و اتفاقات کشور و جهان را مبدا به حساب بیاوریم.  با این توضیح می‌خواهم بگویم که اساسا حواله کردن بحث به اختلاف میان دو نسل و گیرهای یکی به دیگری٬ منظور نظر متن نبوده است. منظور تغییری بوده که در برهه‌ای اتفاق افتاده است. 

- مساله دوم که به نوعی در ارتباط با مساله اول است٬ بحث انتخاب بازه زمانی است. چرا بازه زمانی ۶۷ - ۶۶ و نه ۶۵ یا ۶۸؟  این زمان را از آن جهت انتخاب کردم که متولدان آن‌سال‌ها٬ نخستین ترم‌های دانشگاه را در دولت احمدی‌نژاد گذراندند. در واقع٬ آنان از دوران ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد بود که به شکل رسمی و جدی٬ وارد جامعه شدند٬ فعالیت‌های اجتماعی خود را به شکل جدی‌تر در محیطی آغاز کردند که قرار بود دروازه ورود آن‌ها به جامعه باشد. متولدان این بازه زمانی و پس از آن٬ در واقع به طور مستقیم با ادبیات احمدی‌نژاد٬ گفتمانی که توسط نیروهای اصول‌گرا بر جامعه حاکم شد٬ تلاش برای اسلامی کردن دانشگاه‌ها٬ تفکیک جنسیتی٬ ادبیات ستیزه‌جویانه٬ بی‌ادبانه و ... رشد کردند و بزرگ شدند. 
دقت کنیم که ادبیات حاکم بر ایران در هشت سال گذشته٬ بر همه ما اثرگذاشته و همه ما به تناسب٬ از آن بهره‌ای برده‌ایم. این مساله به خوبی در نحوه بحث‌هایی که با هم می‌کنیم٬ مشخص است. برای مثال٬ تقریبا در هر بحثی٬ می‌توان انتظار داشت که یکی از طرفین٬ بدون توجه به گرایش فکری و سیاسی٬ به طرف مقابل گفته باشد: ب رو بریز همون‌جات که می‌سوزه!". در واقع٬ آن‌چه در هشت سال گذشته رخ داد٬ بر ناخودآگاه همه ما اثر گذاشته و تلاش خود را کرده که به اندازه‌های مختلف٬ ما را شبیه خود کند. طبیعتا این تاثیر٬ در افرادی که در آغاز راه ورود به جامعه با چنین فضایی روبه‌رو شده‌اند٬ بیشتر خواهد بود. 
برای من به شخصه٬ ظهور و بروز احمدی‌نژاد در ایران٬ اتفاق مهمی است. دلیل آن هم این است که همه ماهایی که در جمهوری‌اسلامی بزرگ شدیم و رشد کردیم٬ از همون روزهای نخست٬ با مفاهیمی چون "دروغ" و "ریا" و ... آشنا شده‌ایم. همه ماها در خانواده‌مان با این مساله بزرگ شدیم که قرار است دو زندگی داشته باشیم: یک زندگی خصوصی و یک زندگی عمومی. اگر در خانه ورق بازی می‌کنیم٬ اگر مشروب می‌خوریم٬ اگر نماز نمی‌خوانیم و ... نباید هیچ‌کدام از این‌ها را به معلم‌های‌مان در مدرسه بگوییم. در واقع ما "دروغ" می‌گفتیم٬ و به این "دروغ" گفتن خود آگاه بودیم. صد البته که این مساله تاثیرهای مخرب زیادی هم داشت. 
اتفاقی که در دوران احمدی‌نژاد رخ داد٬ این است که اساسا اولا قباحت "دروغ" از میان رفت و از طرف دیگر٬ افراد باورشان شده که دیگر "دروغ" نمی‌گویند. آن‌ها دروغ می‌گویند اما بر این عقیده‌اند که مشغول "راست‌گویی"اند. 

- نکته مهم دیگر آن است که توجه کنیم٬ نوشته قبلی٬ یک نوشته "علمی" - به معنای استفاده از استدلال‌های منطقی - نبوده است٬ بلکه در آن از منطق علوم انسانی و البته "استقرا" و طبیعتا با تکیه بر تجربه‌های محدود نویسنده و برخی از  اطرافیانش٬ قلمی شده است. توجه کنیم که اساسا در علوم انسانی٬ احکام قاطع مانند علوم طبیعی٬ وجود ندارد. 
مساله دیگر آن است که در علوم انسانی٬ تعمیم و در نظر نگرفتن برخی استثناها٬ از موارد متداول است. یک مثال در این زمینه شاید راه‌گشا باشد. معمولا گفته می‌شود که مردم ایران٬ مردمی مذهبی - یا لااقل"دین‌خو" به تعبیر آرامش دوستدار - هستند. هرکدام از ما احتمالا به راحتی قادر خواهیم بود که ده‌ها وص دها حرکت غعیر/ضد مذهبی را در رفتار روزانه خود یا اطرافیان‌مان بشماریم. اما چطور می‌شود که هنوز٬ مردم ایران را مذهبی می‌دانند؟
این بر می‌گردد به برخی رفتارها و سخنان که شاید از ناخودآگاه ما سرچشمه می‌گیرد و در عرف جامعه ما نیز جا خوش کرده است. برای مثال٬ اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان٬ در ایام عزاداری تاسوعا و عاشورا٬ درگیر این مراسم هستند و نسبت به آن سمپاتی دارند. هنوز مراسم ترحیم عموما در مسجدها برگزار می‌شود و هنوز اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان٬ فرزندان پسر خود را ختنه می‌کنند. این‌ها همه از مواردی است که زندگی در جامعه و فضای مذهبی بر ما تحمیل کرده است. براساس چنین داده‌هایی است - طبیعتا علاوه بر داده‌های مشخص‌تر و بارزتر - که جامعه ایران٬ جامعه‌ای دینی معرفی می‌شود. طبیعتا نوشته قبلی٬ شامل آمارگیری دقیق و یا مبتنی بر داده‌های یک نظرخواهی گسترده نبوده است٬ چنین داعیه‌ای هم ندارد. صرفا نقل مشاهدات بوده و نه بیشتر. اما مشاهداتی که معمولا و عموما به تواتر تایید شده. پس این‌که ایکس و ایگرگ و زد بگویند که من کتاب‌خوانم یا برادر من این‌گونه نیست یا خواهر من چنین اخلای ندارد٬ نقض‌کننده آن نخواهد بود. 
در این‌باره باز هم خواهم نوشت. 

نقدی بر یادداشت قبلی:

۱۳۹۲/۰۹/۱۷

در مذمت "بی‌خیال دموکرات"ها - ۱

مدت‌هاست که می‌خواهم چیزکی پیرامون متولدان بعد از سال‌های ۶۷ - ۶۶ بنویسم. هر بار به بهانه‌های مختلف و از همه مهم‌تر٬ به دلیل بی‌حوصلگی برای نوشتن چنین مطلبی٬ آن را به تعویق انداخته‌ام. تا اینکه یادداشت تقی رحمانی عزیر در روز آن‌لاین با عنوان "دانشجوی بوروکرات"٬ اتفاق‌های یکی دو روز اخیر - نظیر حمله به صفحه لیونل مسی و فرناندا لیما و مراسم روز دانشجو - و چند توییت کوتاه در توییتر و واکنش‌های برخی دوستان٬ مرا به صرافت انداخت که چیزکی در این زمینه در وبلاگ بنویسم؛ فضایی که اجازه می‌دهد تا حدی ایده اصلی را بسط داد. 
احتمالا یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های هر نوشته‌ای با مضمون مشابه٬ افتادن در دام "ما خوبیم٬ اونا ان‌اند" خواهد بود. یک نمونه مشابه معروف در فضای وبلاگستان٬ نوشته‌ی رضا شکراللهی بود در خوابگرد با عنوان معروف "دهه شستی‌ها" که منجر به واکنش‌های بسیاری شد. (بخشی از واکنش‌ها را در این گزارش ببینید). 
با این حال ترس از افتادن در چنین دامی و واکنش‌های احتمالی٬‌ نباید منجر به این مساله شود که از نقد چنین پدیده‌هایی غافل شویم. توجه کنیم که اگر نقدی صورت می‌گیرد بدین معنی نیست که نگارنده٬ دوستان نزدیک - یا در این‌جا - متولدان سال‌های مشابه٬ به کلی از چنین عیب‌هایی مبرا هستند. این را هم درک می‌کنم که تغییرات زمانه٬ باعث تغییر در نوع نگاه و رفتار نسل‌های مختلف می‌شود - هر چه تلاش کردم٬ نشد که از واژه "نسل" استفاده نکنم -٬ اما نباید فراموش کرد که بعضی موارد٬ اساسا ارتباط آن‌چنانی به نسل‌ها ندارد. 
یک مثال برای خود-زنی شاید راه‌گشا باشد: نسل جدید مهاجران و پناه‌جویان٬ که ماها باشیم - اساسا انگیزه یا تلاش کمتری برای یادگیری زبان و حل شدن در فرهنگ جامعه مقصد می‌کند. می‌توانم هزاران بهانه - چه شخصی و چه عمومی - برای این مساله برشمارم٬ اما در نهایت خودم هم می‌دانم که مناسب‌ترین واژه برای کار ی که ما"نمی‌کنیم"٬ چیزی نیست جز "تنبلی". 


درباره نسل جدیدی که امروز حضور دارد - منظورم متولدان بعد از ۶۷ - ۶۶ است - چه می‌توان گفت؟ چه مشخصاتی را می‌توان برای‌شان برشمرد؟ این‌ها برخی از موارد عمومی‌تری است که به ذهن من می‌رسد:
- این نسل اساسا چندان اهل مطالعه نیست. کتاب و روزنامه و مجله برای این نسل٬ آن‌چنان محلی از اعراب ندارد - بالاتر نوشتم که خصلتی کلی را می‌نویسم٬ با استثناها کاری ندارم -. شاهد این مساله تیراژ پایین کتاب‌ها و تعداد برگشتی‌های آن‌هاست که البته هزاران دلیل دارد٬ اما این مساله هم در آن دخیل است. مساله دیگر حجم عظیم و تاسف‌آور غلط‌های املایی و انشایی در نوشته‌ها است. 
لازم نیست ویراستار باشید یا از آن دسته افرادی باشید که در هر متنی٬ ابتدا به دنبال غلط‌های احتمالی می‌گردید. در قریب به اتفاق نوشته‌ها - از یک توییت حداکثر ۱۴۰ کاراکتری گرفته تا یک متن سیاسی بلند - می‌توانید چندین و چند غلط واضح را شناسایی کنید. منظورم صرفا واژه‌هایی نظیر "به قرعان"٬  "عن" یا امثالهم نیست که که برای شوخی این‌گونه می‌نویسند که باز هم به نظرم بی‌معناست. خود من لااقل تا الان ده‌ها بار غلط‌های املایی را در توییتر گوش‌زد کرده‌ام. به چند نمونه اشاره می‌کنم: الاف (علاف)٬ فارق‌التحصیل (فارغ‌التحصیل)٬ عربستان صعودی (عربستان سعودی) و ... این لیست را واقعا و به معنای دقیق کلمه می‌توان تا "بی‌نهایت" ادامه داد. از این مساله می‌گذرم که اساسا استفاده از علایمی چون نقطه٬ ویرگول٬ نقطه ویرگول٬ گیومه و ... برای اینان رسما بی‌معناست.
نکته جالب آن‌که این دوستان٬ اساسا اعتنایی به این غلط‌ها هم ندارند و در پاسخ به تذکر برای درست‌نویسی٬ چند فحش نثار می‌کنند و خواستار آن می‌شوند که به "مغز" مطلب دقت شود و نه ظاهر آن. یاللعجب!
یک نمونه دیگر - که پیش از این هم نوشته بودم - اتفاقی است که افتاده بود. در کنسرت محسن نامجو٬‌ دو دانشجو٬ تصور می‌کردند که شعر "زان یار دل‌نوازم شکری است با شکایت" از خود محسن نامجوست!

- برای این دوستان٬ چیزی با مفهوم "ادب" آن‌چنان محلی از اعراب ندارد. تابوشکنی برای آن‌ها صرفا در استفاده از کلماتی با بار معنایی جنسیتی و در اکثر مواقع "سکسیستی" معنا و مفهوم می‌یابد. نگاهی کوتاه به نوشته‌های اینان در شبکه‌های اجتماعی٬ موید این نظر است. وقتی به آن‌ها گوش‌زد می‌کنی فلان جمله یا عبارت یا کلمه٬ توهین به زنان و نقض حقوق آنان است٬ تو را "فمینیست" می‌نامند - و البته که فمینیست در دایره واژگان آنان٬ معنایی جز فحش ندارد -. 
نمونه‌ای از میزان شعور اینان را می‌توان در رفتاری که در شبکه‌های اجتماعی از خود بروز می‌دهند٬ دید. حمله‌های دسته‌جمعی به صفحه‌های فیس بوکی٬ فحاشی٬ مزه‌پراکنی و ... از کارهای روتین آن‌هاست. افرادی که در فیس‌بوک صفحاتی چون "از دختران و پسران گربه‌صفت متنفرم" یا "مخالفت با حضور دختران در رشته‌های مهندسی" یا "کمپین تجاوز گروهی به ...." راه می‌اندازند. 

- اینان٬ در عرصه سیاست نیز دارای ویژگی‌های مشابهی هستند. روزی برای خاتمی می‌میرند٬ دیگر روز دل در گروی موسوی و کروبی دارند٬ یک روز خود را فدای روحانی می‌کنند٬ روز آخر برای ظریف غش و ضعف می‌روند و ... در تمام این‌ها نیز آن چیزی که کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد٬ شعور است و آن‌چه نقش اصلی را دارد٬‌ چیزی نیست جز شعور.
باز هم یک خاطره شخصی شاید منظور را روشن‌تر کند. سال ۸۵ مجددا در کنکور شرکت کردم تا در رشته جامعه‌شناسی تحصیل کنم. طبیتا هم‌کلاسی‌های من متولدان سال‌ ۶۶ به بعد بودند. یکی از آن‌‌ها سنگ خاتمی را به سینه می‌زد٬ اما در عین حال عاشق احمدی‌نژاد هم بود. چرا؟ "چون رویِ آمریکا رو خوب کم کرده"! هزار الله‌اکبر از کمالات. یک‌بار هم با چد نفر از دوستان مشغول بحث درباره هجدهم تیر و امکان‌سنجی برگزاری یک مراسم در محوطه دانشگاه بودیم. یکی از همین افراد وسط بحث وارد شد و گفت ۱۸ تیر چه روزی است. وقتی برایش گفتیم٬ چنین پاسخ داد: اشتباه می‌کنید٬ منظور شما ۱۳ آذر٬ روز دانشجو است! از این نمونه‌ها٬ بسیار می‌توان آورد. افرادی که تا ۲۳ خرداد حامی میرحسین موسوی بودند و ناگهان از ۲۴ خرداد نه تنها حامی روحانی شدند٬ بلکه اساسا هرگونه سخن گفتن از موسوی را نیز مصداق "تندروی" می‌دانستند و می‌دانند. 

- اینان درباره مفاهیمی صحبت می‌‌کنند که اساسا درکی از آن ندارند: در دوران احمدی‌نژاد شعار می‌دادند که "انرژی هسته‌ای٬ دویست تومان بسته‌ای". بعد از توافق ژنو٬ شعار می‌داند که "انرژی هسته‌ای٬ حق مسلم ماست" و از دولت بابت این‌که "حق مسلم ایران" در غنی‌سازی را نادیده گرفته٬ می‌نالیدند. 

- ما متولدان اوایل دهه شصت و اواخر دهه پنجاه٬ تربیت شده جمهوری‌اسلامی هستیم: ریاکاری در ما نهادینه شده٬ دروغ در ما برای حفظ خودمان٬ درونی است. خودمان اما٬ اغلب می‌دانیم که چنین خصلت‌های مذمومی داریم. جدیدترها اما نسل عجیب‌تری هستند: آن‌ها تمام دروغ‌ها٬ تمام ریاکاری‌ها٬ تمام اشتباهات خود را توجیه می‌کنند و به آن افتخار هم می‌کنند. اینان تربیت‌شدگان دوران احمدی‌نژاد هستند. همان فردی که موسوی درباره او گفته بود: ما امروز با پدیده عجیبی روبه‌رو هستیم که در چشمان ما نگاه می‌کند و دروغ می‌گوید. [نقل به مضمون]