«ما نمیتوانیم با هم در یک سازمان جای گیریم٬ ضمنا دشمن فوری یکدیگر هم نیستیم. البته اگر در جامعه کار به درگیری برسد - که روزی به ناچار خواهد رسید - آنگاه رودرروی هم میایستیم».
از نامه حمید اشرف به مصطفی شعاعیان
۱. عبدالرضا تاجیک٬ روزنامهنگار و فعال ملی - مذهبی٬ متنی در صفحه فیسبوک خود نوشته و محمد نوریزاد٬ محمد ملکی و نسرین ستوده انتقاد کرده٬ فعالیتهای آنان را «معرکهگیری» توصیف و موجب «تخریب» خانواده ستار بهشتی دانسته. به گفته تاجیک «رفتارهای نمایشی» این سه تن باعث «لوث شدن» موضوع حقوقبشر میشود. تاجیک به سایت سحامنیوز نیز تاخته: با عبارت «سایتی به نام سحامنیوز» استتوس خود را آغاز کرده و خبرنویس آن را متهم کرده که «بدیهیات اصول خبرنویسی در حوزه حقوقبشر» را نیز رعایت نکرده. در نهایت نیز پرسیده است: «آیا بهتر نیست بهجای آنکه همواره انگشت اتهام بهسوی نظام، نشانه رود، گاهی به نقد عملکرد این افراد و مبلغانشان نیز پرداخته شود»؟
تا اینجا داستان جدیدی رخ نداده. عبدالرضا تاجیک پیش از این نیز بدون نام بردن٬ چند باری انتقادهای مشابه مطرح کرده بود (استتوس اول٬ استتوس دوم). او از «کوتاه قدهای سیاسی» انتقاد کرده بود که به دنبال «کوتاه شدن سقف آزادی در این روزگار و در نتیجه امکان تحرک» وارد صحنه شدهاند و «کاسبکارانه، دلقکان سیاسی و معرکهگیران» در فضای ایران را با عنوان «کوشندگان جسور راه آزادی و حقوق بشر» معرفی میکنند تا به این وسیله «به نام و نانی» دستیابند. او اضافه کرده بود که شاید این کار خطری برای جامعه نداشته باشد٬ اما خطر آنجاست که این خصلت افراد با کیش شخصیت ادغام شده و «ماکتهایی از محمد تقی شهرام و مسعود رجوی را برایمان بهنمایش بگذراند».
به فاصله یک روز بعد و در پاسخ به برخی انتقادها٬ تاجیک متن مفصلتری نوشت. او افراد موردنظر خود را چنین توصیف کرد: «عکس ادعایشان که خود را توانا نشان میدهند، حتی در اجرایی کردن نظرهایشان ناتوان هستند. آنان عموماً بر دوش دیگران سوار شده و تلاش میکنند تا خود را نشان دهند. همچنین خط ثابتی را دنبال نمیکنند. بنابراین در دورهای که فعالان سیاسی شناخته شده و امتحان پس داده امکان فعالیت آزاد ندارند و دست و پایشان بسته است، برتلاششان برای دیده شدن میافزایند». [در رسمالخط دست نبردهام] او همچنین برخی مشخصات این افراد را برشمرد.
پای استتوس اخیر رضا تاجیک اما بحثهای مختلفی ایجاد شده. عدهای به حمایت از او برخاستهاند٬ برخی دیگر از او انتقاد کردهاد٬ برخی انذار دادهاند که آبروی خود را نبرد٬ عدهای او را اطلاعاتی خواندهاند٬ برخی روزنامهنگار شجاع و جسور و … . آنچه اما بیش از هر چیزی مورد توجه است٬ انتقاد از تاجیک به دلیل لحن نوشته یا صفتهایی است که برای افراد دیگر استفاده کرده.
۲. من به شخصه در استتوس رضا تاجیک اشکالی نمیبینم (و این تفاوت دارد با اینکه مخالف/ موافق مضمون آن باشم). او عقیده دارد که برخی فعالان حقوقبشر یا فعالان سیاسی در ایران «معرکهگیر» هستند و کارهایشان باعث «لوث شدن حقوقبشر» میشود. انتقادی که تصور میکنم بخش عمدهی ماها هم داریم. اما هر کس به زبانی - و در مکانهای خاصی - این مساله را بیان میکند. به نظرم نوشته رضا تاجیک توهین نیست٬ اما حتی اگر هم آن را مصداق «توهین» بدانیم٬ باز هم حق اوست. (این را به خصوص برای کسانی نوشتم که مانند من معتقدند «توهین کردن» هم بخشی از «آزادی بیان» است). اتفاقا تمام آنان که حامی آزادی بیان هستند٬ باید از حق صحبت کردن و سخن گفتن و اظهارنظر «همه» افراد٬ فارغ از محتوای سخنانشان٬ حمایت و تلاش کنند که تمام نظرها امکان مطرح شدن داشته باشد. فراموش نکنیم که شبکههای اجتماعی - و فیسبوک - فضای خوبی است برای تمرین همین موارد. در نتیجه حتی به منتقدان تاجیک هم ایرادی نمیبینم که او را نقد کنند٬ حتی به او توهین کنند و در نهایت نظر خود را بیان کنند. در واقع با فراگیر شدن فیسبوک - و دیگر شبکههای اجتماعی - اتفاقی افتاده که ما سالها از آن محروم بودیم: افراد به نسبت آزادانه نظر خود را بیان میکنند و دیگران نیز در نقد یا تایید آن میکوشند.
در این میان اما یک ملاحظه وجود دارد. تلاش برای انتساب رضا تاجیک - یا هر شخص دیگری - به وزارت اطلاعات٬ نهادهای امنیتی یا جمهوریاسلامی (نه در معنای حمایت از حکومت٬ در معنای «جیرهخوار» بودن یا پیش بردن آگاهانه و بابرنامهی منویات حاکمیت) از مصادیق تهمت است. همانطور که نمیتوان منتقدان این نوشته را «جیرهخواران آمریکا و اسراییل» یا «حامیان تحریم و حمله نظامی به ایران» دانست. تا زمانی که شواهد متقنی در اینباره وجود نداشته باشد٬ به هیچوجه نمیتوان چنین سخنانی بر زبان آورد. چنین تهمتهایی فضا را غبارآلود و امکان گفتوگو را از بین میبرند.
۳. وجه دیگر استتوس تاجیک اما وجه سیاسی آن است. در واقع نقد این نوشته از منظری٬ نقد یک تفکر است. دوگانهای که مایلام آن را زیر چنین اصطلاحی صورتبندی کنم: خوشبینی/ بدبینی به جمهوریاسلامی (و توضیح خواهم داد چرا).
این دوگانه از زمان اصلاحات به بعد٬ در بسیاری از کنشهای فعالان سیاسی وجود داشته و هر بار در شکل جدیدی خود را بازتولید کرده است: زمانی مقابل اصلاحطلبی٬ براندازی (آن هم با مبارزه مسلحانه) به وجود آمد. بعدها تندروی و کندروی مقابل هم قرار گرفتند٬ در انتخابات ریاستجمهوری ۸۴ از اصلاحطلبی «پیشرو» و «سنتی» یاد شد٬ کمی بعدتر «تحولخواهی» مقابل «اصلاحطلبی» علم شد و … .
اختلاف میان این نیروها و مابهازی بیرونی آنها که پیش از سال ۸۸ بالا گرفته بود٬ پس از آغاز جنبش سبز عملا در حاشیه قرار گرفت. زهرا رهنورد/ فاطمه کروبی/ مهدی کروبی/ میرحسین موسوی چنان چتری٬ تمام این نیروها را زیر بال و پر خود گرفتند. با حصر آنها و در پیش بودن دو انتخابات (مجلس نهم٬ ریاستجمهوری یازدهم) دور از ذهن نبود که این اختلافها بار دیگر شعلهور شوند - که شدند -. ابتدا حضور محمد خاتمی در انتخابات مجلس نهم شکافهایی را ایجاد کرد٬ سپس بحث حضور/ عدم حضور در انتخابات ریاستجمهوری (که خود بازههای زمانی مختلفی را در بر میگرفت)٬ شکل حمایت از دولت روحانی و … . در این مدت اما اختلافهای قدیمی بار دیگر شعلهور شده است. یکی از دلایل آن هم این است که مجموعه حاکمیت فعلی جمهوریاسلامی دیگر آن شیطان مجسم پیشین نیست (آنگونه که در حد فاصل سالهای ۸۸ تا ۹۰ از سوی این نیروها توصیف میشد).
بسیاری از نیروهای جوانتر نزدیک به اصلاحطلبان و تحولخواهان یا آنانکه به هر شکلی دل در گروی جمهوریاسلامی دارند [و در اینجا از یک تیپ صحبت میکنم٬ نه یک فرد] بیش از هر چیز به جمهوریاسلامی «خوشبین» هستند. آنها به شکل سنتی با مسایلی نظیر همجنسگرایی مشکل دارند٬ به سادگی نمیتوانند با بهاییان سر یک میز بنشینند٬ به حقوق زنان در شکل تام و تمام آن اعتقاد آنچنانی ندارند و … اما «خوشبین» هستند: به اینکه حکومت اصلاحات را میپذیرد٬ به اینکه اوضاع سیاسی و حقوقبشری ایران از دوران حکومت پهلوی بهتر است و … آنان معتقدند که در جمهوریاسلامی «یه روز خوب میاد» که اوضاع به سامان باشد. این اوضاع به سامان البته که شباهت آنچنانی با آنچه که برای مثال من نوعی میخواهم٬ ندارد. نوعی دموکراسی هدایت شدهی مسلمانان است. (شاید ترکیه نمونهای باشد - نه دقیقا٬ اما با شباهت زیاد - برای آنچه که اینان میخواهند). در واقع این گروه معتقدند که جمهوریاسلامی همچنان دارای مشروعیت مردمی است - و البته اهمیت آنچنانی ندارد که چگونه آن را به دست آورده -. نمونهی این افراد را احتمالا همهمان در شبکههای اجتماعی دیدهایم: حامیان و تحسینکنندگان قاسم سلیمانی٬ مدافعان دخالت جمهوریاسلامی در سوریه و دیگر کشورهای منطقه به بهانه افزایش عمق استراتژیک (و البته منتقدان دخالت دیگر کشورها - نظیر آمریکا - در اختلافهای داخلی کشورها)٬ مدافعان حفظ خاک به هر شکل (حتی سرکوب)٬ تهدید دیدن اتنیکهای ساکن ایران (کرد و بلوچ و ترک و عرب و ترکمن و …)٬ به شکل کلی مدافع اعدام در موارد خاص. برای این گروه البته میتوان مشخصات دیگری نیز برشمرد.
شاید مثالی برای روشن شدن موضوع مورد مناقشه مفید باشد: قرائت این گروه از حوادث دهه اول انقلاب٬ مشابه قرائت جمهوریاسلامی است. در واقع آنان تاریخ دهه نخست جمهوریاسلامی را همانگونه خوانده و پذیرفتهاند که جمهوریاسلامی تمایل دارد (البته درباره افراد و گروههای مخالف حکومت٬ نه درباره منتقدان یا «اپوزیسیون قانونی»).
۴. به نظرم با استتوس عبدالرضا تاجیک - و تمام متنهای اینگونه - نباید به شکل موردی و مصداقی برخورد کرد٬ همانطور که وارد شدن از منظر اخلاق و ادب عموما و احتمالا پاسخگو نخواهد بود. چنین متنهایی٬ نشات گرفته از نوعی نگاه سیاسی است. نگاهی که هر اعتراض خارچ از چهارچوب٬ اعتراض نابههنگام و هر نوضع وضعیت استخوان در گلو را رد میکند و هر بار به بهانهای: زمانی به دلیل قرار گرفتن در برهه حساس کنونی٬ زمانی بابت نگرانی از وضعیت زندانیها٬ زمانی به دلیل صادق نبودن مدافعان حقوقبشر و … هر بحث موردی و مصداقی با چنین تفکری اما به بیراهه رفتن و آب در هاون کوبیدن است: برای نقد این نگاه٬ باید نگاهی به ریشهها کرد٬ آنها را در معرض دید عموم قرار داد و سپس از تیزاب نقد گذراند.
پینوشت:
- سه واکنش به نوشته رضا تاجیک از عمار ملکی٬ شاهد علوی و نیما قاسمی