تنها رازی که واقعا سر به مهر است، راز رنج کشیدن است. رنج، راه آگاهی است٬، و موجودات زنده با رنج کشیدن به خودآگاهی دست مییابند. زیرا دست یافتن به آگاهی از خویش٬ و «منش» یافتن، همانا شناختن خویش است و خود را جدا از دیگران احساس کردن؛ و این احساس جدایی، با تکانی شدید همراه است و با کشیدن رنجی کمابیش گران، و پی بردن به محدودیت وجود خود، به دست میآید. آگاهی از خویش، همانا آگاهی از حدود و محدودیتهای خویش است. من وقتی خودم را حس میکنم که حس کنم دیگران نیستم؛ شاختن و حس کردن حدود وجود به این معنی است که بدانیم وجود من تا کجاست و در چه نقطهای کرانمند است، یا به عبارت دیگر، از کجا به بعد دیگر من وجود ندارم.
و اگر کم یا بیش رنج نمیبردیم چگونه میدانستیم که وجود داریم؟ جز با رنج کشیدن، چگونه میتوانیم در نفس خودمان تامل کنیم و آگاهی متامل به دست بیاوریم؟